فصل سوم (در تسليم)

قال اللّه سبحانه و تعالى: فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً[1] تسليم باز سپردن باشد، و در اين موضع مراد از تسليم آن است كه هر چه سالك آن را نسبتى به خود كرده باشد آن را با خداى سپارد.

و اين مرتبه بالاى مرتبه توكل باشد، چه در توكّل كارى كه با خداى مى گذارد به مثابت آنست كه او را وكيل مى كند، پس تعلق خود را به آن كار باقى مى داند و در تسليم قطع آن تعلق مى كند تا هر امرى كه او را به خود متعلّق مى شمرد و همه را متعلّق به او داند.

و اين مرتبه بالاى مرتبه رضا باشد، چه در مرتبه رضا هر چه خدا كند موافق طبع او باشد، و در اين مرتبه طبع خود و موافق و مخالف طبع خود جمله با خداى سپرده باشد، او را طبعى نمانده باشد تا آن را موافقى و مخالفى باشد.

«لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ»[2] از مرتبه رضا باشد، و «يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً»[3] از بالاى آن مرتبه.

و چون محقق سالك به نظر تحقيق نگرد خود را نه حدّ رضا داند و نه حد تسليم، چه در هر دو خود را به ازاى حقتعالى مرتبه اى نهاده است تا او راضى باشد و حق مرضى عنه، و او مؤدّى باشد و حق قابل، و اين اعتبارات آنجا كه توحيد باشد منتفى شود.

----------------------------------------------------------

[1]  نساء- 65.

[2]  نساء- 65.

[3]  نساء- 65.

Share