شبهه ازدواج های پیامبران خدا حضرت داود نبی و خاتم الانبیاء، حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم :
روایات دروغینى که بر نبىّ خدا، داود علیه السّلام، درباره ازدواج با بیوه اوریا بستند و بر خاتم انبیاء صلّى اللّه علیه و آله و سلم درباره ازدواج با زینب مطلّقه زید نسبت دادند و حکمت این دو ازدواج [ شبهه ازدواج های پیامبران خدا و حکمت آن ]
ما ابتدا، روایات مربوط به ازدواج داود با بیوه اوریا، و ازدواج پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلم با مطلّقه زید را مورد بررسى قرار مى دهیم:
الف- ازدواج داود علیه السّلام در قرآن کریم :
خداى سبحان در سوره ص مى فرماید:
اصْبِرْ عَلى ما یقُولُونَ وَ اذْکرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الْأَیدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ* إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبالَ مَعَهُ یسَبِّحْنَ بِالْعَشِی وَ الْإِشْراقِ* وَ الطَّیرَ مَحْشُورَةً کلٌّ لَهُ أَوَّابٌ* وَ شَدَدْنا مُلْکهُ وَ آتَیناهُ الْحِکمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطابِ* وَ هَلْ أَتاک نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ* إِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ فَاحْکمْ بَینَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ* إِنَّ هذا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِی نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَکفِلْنِیها وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ* قالَ لَقَدْ ظَلَمَک بِسُؤالِ نَعْجَتِک إِلى نِعاجِهِ وَ إِنَّ کثِیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیبْغِی بَعْضُهُمْ عَلى بَعْضٍ إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ قَلِیلٌ ما هُمْ وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَ خَرَّ راکعاً وَ أَنابَ* فَغَفَرْنا لَهُ ذلِک وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآبٍ* یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناک خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکمْ بَینَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَیضِلَّک عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِینَ یضِلُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ بِما نَسُوا یوْمَ الْحِسابِ*
در برابر آنچه مى گویند شکیبا باش، و به یاد آر بنده ما داود صاحب قدرت را، که بسیار توبه کننده بود، ما کوهها را مسخّر او ساختیم که شامگاه و بامداد با او تسبیح مى گفتند. پرندگان را نیز مسخّر او نمودیم که همگى به سوى او مى آمدند. و حکومتش را استوار کردیم، و حکمت به او بخشیدیم، و داورى عادلانه اش آموختیم. آیا داستان شاکیان هنگامى که از محراب بالا رفتند به تو رسیده است؟! در آن هنگام که بر داود وارد شدند و او از دیدن آنان ترسید؛ گفتند: نترس، ما دو نفر شاکى هستیم که یکى از ما بر دیگرى ستم کرده، اکنون در میان ما به درستى داورى کن و از حق دور مشو و ما را به راه راست هدایت کن! این برادر من است؛ او نود و نه میش دارد و من یکى بیش ندارم! او اصرار مى کند که: این یکى را هم به من واگذار؛ و در سخن بر من غلبه کرده است. داود گفت: مسلّم است که او با درخواستش در افزودن میش تو به میشهاى خود، بر تو ستم نموده، و بسیارى از شریکان بر یکدیگر ستم مى کنند، مگر کسانى که ایمان آورده و عمل شایسته انجام داده اند؛ که شمار آنان اندک است. داود دانست که ما او را امتحان کردیم، پس، از پروردگارش آمرزش خواست و به سجده افتاد و توبه کرد. ما این کار را بر او بخشیدیم، و او نزد ما داراى مقامى و الا و سرانجامى نیکوست. اى داود! ما تو را جانشینى در زمین قرار دادیم؛ پس در میان مردم به حق داورى کن ...[1]
تأویل این آیات در روایات مکتب خلفا
روایات مکتب خلفا در تأویل آیاتى که از داورى داود علیه السّلام سخن مى گوید، بسیارند، ما در زیر تنها به آوردن سه نمونه از آنها بسنده مى کنیم:
1- روایت وهب بن منبّه
طبرى در تأویل آیات از قول وهب بن منبّه آورده است:
هنگامى که بنى اسرائیل پیرامون داود علیه السّلام گرد آمدند، خداوند زبور را بر او نازل کرد، و فن آهنگرى را به وى آموخت، و آهن را براى او نرم ساخت، و کوهها و پرندگان را فرمان داد تا هرگاه تسبیح گوید با او همراهى نمایند،- از جمله آورده اند- خداوند به هیچ یک از آفریدگانش همانند صداى داود را نداده است، او هرگاه زبور مى خواند- چنانکه آورده اند- وحوش به اندازه اى نزدیک او مى شدند که گردن آنها را مى گرفت، و آنها ساکت و آرام به صداى او گوش مى سپردند، او بسیار جهادگر و عبادت پیشه بود، در میان بنى اسرائیل به حکومت برخاست، و نبىّ جانشینى بود که به فرمان خدا داورى مى کرد، از انبیاى بسیار زحمتکش بود که زیاد گریه مى کرد، سپس به فتنه آن زن مبتلا شد، او محراب ویژه اى داشت که خود تنها در آن به تلاوت زبور و نماز مى پرداخت، و در پایین آن باغچه اى از مردى بنى اسرائیلى قرار داشت، و آن زن که داود مبتلاى او شد نزد این مرد بود.
او هنگامى که در آن روز به محراب خود وارد شد، گفت: امروز تا شب هیچ کس نباید نزد من آید، و هیچ چیز نباید خلوتم را بر هم زند، سپس داخل محراب شد، زبور را گشود و به تلاوت آن پرداخت. در محراب پنجره اى بود که باغچه مذکور از آن دیده مى شد، در همان حال که داود زبور خود را تلاوت مى کرد، کبوترى زرّین رویا روى او در پنجره قرار گرفت، او سر بر داشت و آن را دید و در شگفت شد، سپس به یاد گفته خویش افتاد که:
" هیچ چیز نباید او را از عبادت بازدارد،" پس، سر خود را به زیر افکند و به زبور پرداخت، کبوتر که براى امتحان و آزمایش آمده بود، از پنجره برخاست و روبروى داود به زمین نشست. او به سویش دست گشود، کبوتر قدرى عقب کشید، به دنبالش برخاست، کبوتر به سوى پنجره پر زد. براى گرفتنش به سوى پنجره رفت، کبوتر به سوى باغچه پر کشید. او با چشم تعقیبش کرد تا کجا مى نشیند که آن زن را در حال شستشوى خود دید- زنى که در زیبائى و جمال و اندام، خداوند به حال او داناتر است. مى گویند آن زن وقتى داود را دید موهایش را گشود و بدن خود را با آن پوشانید- پس قلبش فرو ریخت و به سوى زبور و نشیمنگاه خود بازگشت، و چنان شد که یاد آن زن از دلش جدا نمى شد، این فتنه بدان جایش کشاند که همسر زن را به جنگ فرستاد، و فرمانده لشکر را- به گمان اهل کتاب- فرمان داد او را به کام مرگ فرستد تا آنکه به خواسته اش رسید، او که نود و نه زن داشت آن زن را نیز پس از مرگ شوهرش خواستگارى و با وى ازدواج کرد. خداوند هم در موقعى که در محراب بود دو فرشته را در حال درگیرى نزد وى فرستاد تا نمونه اى از کار او با همسایه اش را به وى بنماید، داود که آن دو را در محراب بر بالاى خود ایستاده دید، ترسید و گفت: چه چیز شما را بر سر من کشانده؟ گفتند: نترس، ما براى درگیرى و ایراد بدى نیامده ایم،" ما دو نفر شاکى هستیم که یکى از ما بر دیگرى ستم کرده." آمده ایم تا میان ما داورى کنى"،" بین ما به درستى داورى کن، و از حق دور مشو و ما را به راه راست هدایت کن." یعنى: ما را بر مسیر حق ببر، و بر غیر حق مبر، فرشته اى که از جانب «اوریا بن حنانیا» شوهر آن زن سخن مى راند، گفت:" این برادر من است" یعنى: برادر دینى من است،" او نود و نه میش دارد و من تنها یک میش دارم، به من مى گوید: میش خود را در اختیار من نگذار" یعنى: مرا بر او مسلط کن، سپس در سخن بر من غلبه، و به من زور گفته، زیرا از من نیرومندتر است، او میش مرا در شمار میش هاى خودش آورده، و مرا دست خالى رها کرده است، داود خشمگین شد، و به متشاکى ساکت رو کرد و گفت: اگر آنچه مى گوید راست باشد، بینى ات را با تیشه مى کوبم، سپس به خود آمد و ساکت شد، و دانست که مراد از این صحنه، نمایاندن کارى است که درباره همسر" اوریا" انجام داده است، پس، با گریه و انابه، به سجده افتاد و توبه کرد. او چهل روز را این چنین در حالى که روزه بود و چیزى نمى خورد و نمى آشامید در سجده گذرانید، تا سرشک دیده در زیر صورتش سبزه رویانید، و سجده بر گوشت چهره اش اثر گذاشت، خداوند او را بخشیده و توبه اش را پذیرفت.
چنین مى پندارند که او گفت: پروردگارا! جنایتى را که در حق آن زن روا داشتم بخشیدى، خون آن کشته مظلوم چه مى شود؟- به گمان اهل کتاب- به او گفته شد: اى داود بدان که پروردگار تو در خون او ستم نکرده، ولى بزودى از او درباره تو سؤال مى کند و خونبهایش را مى پردازد، و از دوش تو برمى دارد. او هنگامى که گرفتاریهایش بر طرف شد، گناهش را در کف دست راست خود نمودار کرد، و هرگاه غذا به دهان مى برد یا شربتى مى نوشید، آن را مى دید و گریه مى کرد، و چون براى سخن گفتن با مردم برمى خاست، دست خود را باز مى کرد و روبروى مردم مى گرفت تا نمودار گناهش را ببینند.[2]
2- روایت حسن بصرى
طبرى و سیوطى در تفسیر آیات از حسن بصرى آورده اند که گفت:
داود ایام زندگى را چهار بخش کرده بود: روزى را براى زنانش اختصاص داده بود، روزى را براى عبادت، روزى را براى داورى در بنى اسرائیل، و روزى را به خود بنى اسرائیل تا پندش دهند و پندشان دهد، او را بگریانند و او آنان را بگریاند، روز بنى اسرائیل که شد گفت: موعظه کنید، گفتند: آیا روزى بر انسان مى گذرد که در آن گناه نکند؟ داود در خود چنان دید که او توان این را دارد، روز عبادتش که رسید، درها را به روى خود بست و دستور داد هیچ کس بر او وارد نشود، سپس به تورات پرداخت. در حال قرائت بود که کبوترى زرّین، با رنگهاى زیبا، پیش روى او قرار گرفت، خواست آن را بگیرد، پر زد و قدرى دورتر، به مقدارى که از دست یافتن به او نومید نگردد، به زمین نشست، او همچنان به دنبال کبوتر رفت تا دیدگانش از بالا بر زنى افتاد که خود را شستشو مى داد، اندام و زیبائى اش او را به شگفت آورد، زن که سایه اش را دید، خود را با موهایش پوشانید، و این بر شگفتى و اعجاب وى افزود، او که پیش از این شوهرش را در سمت فرماندهى با برخى سپاهیانش به بیرون فرستاده بود، براى او نوشت به سوى مکان چنین و چنان حرکت نماید، مکانى که اگر به سوى آن مى رفت بازگشتى نداشت، او دستور را انجام داد و کشته شد. وى نیز زن را خواستگارى و با او ازدواج کرد.[3]
3- روایت یزید رقاشى از انس بن مالک
طبرى و سیوطى در تفسیر آیات به سند خودشان از یزید رقاشى از انس بن مالک روایتى آورده اند که فشرده آن چنین است: یزید رقاشى مى گوید، از انس بن مالک شنیدم که مى گفت:
از پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلم شنیدم که مى فرمود: داود علیه السّلام هنگامى که آن زن را دید بنى اسرائیل را به جنگ فرستاد، و به فرمانده سپاه سفارش کرد: هرگاه به دشمن رسیدید فلانى [اوریا] باید پیش روى تابوت شمشیر بزند، تابوت را در آن زمان براى پیروزى مى بردند، و هر که پیشاروى تابوت مى رفت، بازنمى گشت تا کشته شود یا دشمن از او بگریزد، او کشته شد و داود با آن زن ازدواج کرد، و آن دو فرشته بر داود علیه السّلام فرود آمدند، او به سجده افتاد و چهل روز در این حال بود تا از سرشک دیده اش سبزه روئید، و زمین صورتش را خورد، او در سجده اش مى گفت: پروردگار من! داود لغزشى کرد که از فاصله مشرق و مغرب دورتر است، خداى من! اگر به ناتوانى داود رحم نکنى و خطایش را نبخشى، گناه او سخن مردمان پس از وى مى گردد، جبرئیل علیه السّلام پس از چهل روز آمد و گفت: اى داود! خداوند بر تو بخشود، داود گفت: من میدانم که خدا عادل است و ذره اى از عدل منحرف نمى شود، اگر فلانى [اوریا] روز قیامت بیاید و بگوید: اى پروردگار من! خون من به گردن داود است، چه کنم؟ جبرئیل گفت: من از پروردگارت در این باره سؤال نکرده ام، اگر بخواهى چنان کنم، گفت: آرى، بپرس. جبرئیل علیه السّلام بالا رفت و داود به سجده افتاد، مدتى گذشت که جبرئیل فرود آمد و گفت: اى داود! درباره آنچه مرا فرستادى از خدا سؤال کردم، فرمود: به داود بگو: خداوند شما دو نفر را در روز قیامت مى آورد و به او مى گوید: خونى را که به گردن داود دارى بر من ببخش، مى گوید: پروردگارا! آن را به تو بخشیدم، خداوند مى فرماید: در عوض آن، هر چه مى خواهى در بهشت برگزین، و هر چه میل دارى از آن تو باشد[4] ...
روایات وارد درباره نبى خدا، داود علیه السّلام، در تفاسیر بدین گونه بود که دیدیم. اینک به بررسى اسناد آنها مى پردازیم:
بررسى اسناد روایات
1- وهب بن منبّه:
پدر وى از ایرانیانى بود که کسرى آنان را به یمن فرستاد. شرح حال او در طبقات ابن سعد- فشرده آن- چنین است:
وهب گفته: من نود و دو کتاب را که همه از آسمان نازل شده بود خوانده ام؛ هفتاد و دوتاى آنها در کنیسه ها و در دست مردمان است، و بیست عدد دیگر را تنها عده کمى مى دانند، او در سال (110) هجرى وفات کرد.
دکتر جواد على گوید: گفته مى شود وهب از ریشه یهودى است، او به گمان خود، زبان یونانى و سریانى و حمیرى و خواندن کتابهاى قدیمه را خوب مى دانسته است. در کشف الظنون" قصص الانبیاء" را از تألیفات وى شمرده است.[5]
2- حسن بصرى:
ابو سعید، پدرش غلام زید بن ثابت بوده، او در دو سال آخر خلافت عمر به دنیا آمد، در بصره زندگى و در سال 110 هجرى وفات کرد، در فصاحت و بلاغت بلند مرتبه، در نزد مردم و دستگاه خلافت پرشکوه، و در بصره پیشواى پیروان مکتب خلفا بود.[6]
دیدگاه و عقاید او: از روایات شرح حالش در طبقات ابن سعد، چنین به دست مى آید که او قدرى مذهب بوده و درباره آن مناظره مى کرده، سپس از این عقیده برگشته است. او قیام بر علیه حکومت ظالمى همچون حجاج بن یوسف را جایز نمى دانست.
ارزش روایات او: بخشى از شرح حال او در میزان الاعتدال [7] چنین است:
حسن بصرى بسیار فریب کار بود، او هر حدیثى را که از دیگران روایت کرده بى اعتبار و ضعیف است، زیرا به خاطر نیاز، سندسازى مى کرد، بویژه احادیث کسانى مانند ابو هریره و امثال وى که یقینا چیزى از آنان نشنیده است. محدثان روایات او از ابو هریره را، در زمره روایات بى سند مى دانند، و خدا داناتر است.
یعنى: حسن هرگاه در حدیثى گفته است: (از فلان) این روایت ضعیف است، زیرا او به گفتن این سخن که (از فلان کس شنیدم) نیازمند بوده، بویژه راویانى که چیزى از خود آنان نشنیده است؛ مانند روایات مستقیم وى از ابو هریره و امثال او، حسن در حالى که آنان را ندیده بدون واسطه از ایشان روایت کرده است.
در قسمتى از شرح حالش در طبقات ابن سعد از قول على بن زید آورده است:
من براى حسن بصرى حدیثى گفته بودم و او همان را براى دیگران روایت مى کرد، به او گفتم اى ابا سعید! چه کسى این حدیث را براى شما روایت کرد؟ گفت: نمى دانم. به او گفتم:
من این را براى شما روایت کردم.
همچنین آورده است: به او گفته شد: این فتواها که براى مردم صادر مى کنى از احادیثى است که شنیده اى یا از دیدگاه و پندار شخصى است؟ گفت: نه به خدا، چنان نیست که هر فتوائى مى دهیم آن را شنیده باشیم، بلکه رأى و نظر ما [براى مردم ] از رأى و دید خودشان براى آنان بهتر است [8]!
واصل بن عطا، بنیان گذار مکتب اعتزال (متوفاى 131 ه)، و ابن ابى العوجاء یکى از مشاهیر زندیقان، از فارغ التحصیلان مکتب حسن بصرى هستند.
به ابن ابى العوجاء گفتند: مکتب استادت را رها کردى و به راهى وارد شدى که نه اصلى دارد و نه حقیقتى! گفت: استاد من مغشوش و نامتعادل بود، گاهى طرفدار قدر بود و گاهى جبرى مسلک، باور ندارم او به عقیده ثابتى پایبند مانده باشد.
ابن ابى العوجاء را فرماندار کوفه در سال 155 هجرى کشت، او پیش از کشته شدنش گفت: مرا مى کشید، ولى بدانید من چهار هزار حدیث ساخته ام که حلال خدا را در آنها حرام کرده و حرام خدا را حلال نموده ام، روز روزه دارى تان را به افطار و روز افطارتان را به روزه برگرداندم.[9]
3- یزید بن ابان رقاشى :
" حدیث گوى قصه پرداز بصرى، زاهد گریان نابخرد."
فشرده شرح حال او در تهذیب الکمال مزّى و تهذیب التهذیب ابن حجر چنین است:
الف- درباره زهد او: او خویشتن را گرسنه و تشنه مى داشت، جسمش نحیف، اندامش ضعیف و رنگش کبود شده بود، گریه مى کرد و همنشینان خود را مى گریانید و مى گفت- مثلا-: بیائید بر آب خنک در روز تشنگى بگرییم! و مى گفت: سلام بر آب خنک به هنگام ظهر، راوى مى گوید: او کارهائى مى کرد که پیامبر، نه گفته و نه عمل کرده بود.
خداى سبحان مى فرماید: قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللَّهِ الَّتِی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّیباتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِی لِلَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ...
بگو: چه کسى زینت هاى الهى و روزى هاى پاکیزه را- که خدا براى بندگان خود بیرون آورده- حرام کرده است؟! بگو: این ها براى مؤمنان در زندگى دنیاست ...[10]
ب- دیدگاه او: اعتقادش ضعیف و مذهبش قدرى بود.[11]
ج- ارزش روایات او: از قول یکى از راویان، به نام" شعبه"، آورده اند که گفت: اگر راهزنى کنم نزد من محبوبتر است تا از وى روایت نمایم!
درباره روایات او گفته اند: روایاتش منکر و ناشناخته است، روایاتش متروک است، روایات او نوشته نمى شود!
ابو حاتم گفته است: واعظى گریان بود، از انس بسیار روایت مى کرد، و این محل تأمل و اشکال است، حدیث او ضعیف است.
در تهذیب التهذیب آمده: ابن حبّان گوید: او از بهترین بنده هاى گریان خدا در شب بود، لکن از ضبط درست حدیث به خاطر عبادت غافل ماند، بگونه اى که سخن حسن را وارونه و آن را به جاى قول انس از پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلم قرار مى داد، روایت از قول او روا نیست مگر براى اظهار شگفتى!
یزید بن ابان پیش از سال 120 هجرى وفات کرد.[12]
بررسى متن روایات
1- روایت وهب:
فشرده روایت: نبىّ خدا داود علیه السّلام روزى را به عبادت اختصاص داد و خلوت گزید و بر روى تورات افتاد و به قرائت آن پرداخت، بناگاه کبوترى زرّین روبروى او سبز شد، خواست آن را بگیرد، پر زد و قدرى عقب نشست، داود از پى او رفت و رفت تا همسر اوریا همسایه اش را، در حال شستشوى خود دید، از زیبائى او در شگفت شد، زن که وجود او را احساس نمود، خود را درون موهایش پنهان کرد و این بر شگفتى داود افزود، نقشه کشتن شوهرش را که در میدان جنگ بود طراحى و با این زن ازدواج کرد، پس آن دو فرشته بر او وارد شدند. و دنباله داستان که قرآن کریم بیان مى دارد.
این راوى یک بار مى گوید: (وهب گفت)، و بار دیگر مى گوید: (بنابر آنچه اهل کتاب مى پندارند) و با این سخن، مسئولیت آن را از خود دور مى کند. ما هنگامى که به تورات- باب یازده و دوازده کتاب دوم سموئیل- مراجعه کنیم، داستان را چنین مى یابیم که: داود" یتشبع" همسر اوریا همسایه اش را از بالاى بام دیده و از زیبائى وى در شگفت مى شود، او را به خانه خود مى خواند، و با وى همبستر مى شود، زن از او به زنا باردار مى گردد و ...
ملاحظه کنید:
و واقع شد در وقت عصر که داود از بسترش برخاسته بر پشت بام خانه پادشاه گردش کرد و از پشت بام زنى را دید که خویشتن را شستشو مى کند و آن زن بسیار نیکو منظر بود* پس داود فرستاده درباره زن استفسار نمود و او را گفتند که آیا این بث شبع دختر الیعام زن اوریاى حتّى نیست* و داود قاصدان فرستاده او را گرفت و او نزد وى آمده داود با او همبستر شد و او از نجاست خود طاهر شده به خانه خود برگشت* و آن زن حامله شد و فرستاده داود را مخبر ساخت و گفت من حامله هستم پس داود نزد یوآب فرستاد که اوریاى حتّى را نزد من بفرست و یوآب اوریا را نزد داود فرستاد* و چون اوریا نزد وى رسید داود از سلامتى یوآب و از سلامتى قوم و از سلامتى جنگ پرسید* و داود به اوریا گفت به خانه ات برو و پایهاى خود را بشو پس اوریا از خانه پادشاه بیرون رفت و از عقبش خوانى از پادشاه فرستاده شد* امّا اوریا نزد در خانه پادشاه با سایر بندگان آقایش خوابیده به خانه خود نرفت* و داود را خبر داده گفتند که اوریا به خانه خود نرفته است پس داود به اوریا گفت آیا تو از سفر نیامده اى پس چرا به خانه خود نرفته اى* اوریا به داود عرض کرد که تابوت و اسرائیل و یهودا در خیمه ها ساکنند و آقایم یوآب و بندگان آقایم بر روى بیابان خیمه نشین اند و آیا من به خانه خود بروم تا اکل و شرب بنمایم و با زن خود بخوابم به حیات تو و به حیات جان تو قسم که این کار را نخواهم کرد* و داود به اوریا گفت امروز نیز اینجا باش و فردا تو را روانه مى کنم پس اوریا آن روز و فردایش را در اورشلیم ماند* و داود او را دعوت نمود که در حضورش خورد و نوشید و او را مست کرد و وقت شام بیرون رفته بر بسترش با بندگان آقایش خوابید و به خانه خود نرفت* و بامدادان داود مکتوبى براى یوآب نوشته به دست اوریا فرستاد* و در مکتوب به این مضمون نوشت که اوریا را در مقدّمه جنگ سخت بگذارید و از عقبش پس بروید تا زده شده بمیرد* و چون یوآب شهر را محاصره مى کرد اوریا را در مکانى که مى دانست که مردان شجاع در آنجا مى باشند گذاشت* و مردان شهر بیرون آمده با یوآب جنگ کردند و بعضى از قوم از بندگان داود افتادند و اوریاى حتّى نیز بمرد* پس یوآب فرستاده داود را از جمیع وقایع جنگ خبر داد* و قاصد را امر فرموده گفت چون از تمامى وقایع جنگ به پادشاه خبر داده باشى* اگر خشم پادشاه افروخته شود و تو را گوید چرا براى جنگ به شهر نزدیک شدید آیا نمى دانستید که از سر حصار تیر خواهند انداخت* کیست که ابى ملک بن یربّوشت را کشت آیا زنى سنگ بالائین آسیایى را از روى حصار بر او نینداخت که در تاباص مرد پس چرا به حصار نزدیک شدید آنگاه بگو که بنده ات اوریاى حتّى نیز مرده است* پس قاصد روانه شده آمد و داود را از هر آنچه یوآب او را پیغام داده بود مخبر ساخت* و قاصد به داود گفت که مردان بر ما غالب شده در عقب ما به صحرا بیرون آمدند و ما بر ایشان تا دهنه دروازه تاختیم* و تیراندازان بر بندگان تو از روى حصار تیر انداختند و بعضى از بندگان پادشاه مردند و بنده تو اوریاى حتّى نیز مرده است* داود به قاصد گفت به یوآب چنین بگو این واقعه در نظر تو بد نیاید زیرا که شمشیر این و آن را بى تفاوت هلاک مى کند پس در مقاتله با شهر به سختى کوشیده آن را منهدم بساز پس او را خاطر جمعى بده* و چون زن اوریا شنید که شوهرش اوریا مرده است براى شوهر خود ماتم گرفت* و چون ایام ماتم گذشت داود فرستاده او را به خانه خود آورد و او زن وى شد و برایش پسرى زایید امّا کارى که داود کرده بود در نظر خداوند ناپسند آمد*
باب دوازدهم
و خداوند ناتان را نزد داود فرستاد و نزد وى آمده او را گفت که در شهرى دو مرد بودند یکى دولتمند و دیگرى فقیر* و دولتمند را گوسفند و گاو بى نهایت بسیار بود* و فقیر را جز یک ماده بره کوچک نبود که آن را خریده و پرورش داده همراه وى و پسرانش بزرگ مى شد از خوراک وى مى خورد و از کاسه او مى نوشید و در آغوشش مى خوابید و برایش مثل دختر مى بود* و مسافرى نزد آن مرد دولتمند آمد و او را حیف آمد که از گوسفندان و گاوان خود بگیرد تا به جهت مسافرى که نزد وى آمده بود مهیا سازد و بره آن مرد فقیر را گرفته براى آن مرد که نزد وى آمده بود مهیا ساخت* آنگاه خشم داود بر آن شخص افروخته شده به ناتان گفت به حیات خداوند قسم کسى که این کار را کرده است مستوجب قتل است* و چون که این کار را کرده است و هیچ ترحّم ننموده بره را چهار چندان باید رد کند* ناتان به داود گفت آن مرد تو هستى و یهوه خداى اسرائیل چنین مى گوید من تو را بر اسرائیل به پادشاهى مسح نمودم و من تو را از دست شاؤل رهایى دادم* و خانه آقاى تو را به تو دادم و زنان آقاى تو را به آغوش تو و خاندان اسرائیل و یهودا را به تو عطا کردم و اگر این کم مى بود چنین و چنان براى تو مزید مى کردم* پس چرا کلام خداوند را خوار نموده در نظر وى عمل بد بجا آوردى و اوریاى حتّى را به شمشیر زده زن او را براى خود به زنى گرفتى و او را با شمشیر بنى عمّون به قتل رسانیدى* پس حال شمشیر از خانه تو هرگز دور نخواهد شد به علّت اینکه مرا تحقیر نموده زن اوریا حتّى را گرفتى تا زن تو باشد* خداوند چنین مى گوید اینک من از خانه خودت بدى را بر تو عارض خواهم گردانید و زنان تو را پیش تو گرفته به همسایه ات خواهم داد و او در نظر این آفتاب با زنان تو خواهد خوابید* زیرا که تو این کار را به پنهانى کردى امّا من این کار را پیش تمام اسرائیل و در نظر آفتاب خواهم نمود* و داود به ناتان گفت به خداوند گناه کرده ام ناتان به داود گفت خداوند نیز گناه تو را عفو نموده است که نخواهى مرد* لیکن چون از این امر باعث کفر گفتن دشمنان خداوند شده اى پسرى نیز که براى تو زائیده شده است البته خواهد مرد* پس ناتان به خانه خود رفت و خداوند پسرى را که زن اوریا براى داود زاییده بود مبتلا ساخت که سخت بیمار شد* پس داود از خدا براى طفل استدعا نمود و داود روزه گرفت و داخل شده تمامى شب بر روى زمین خوابید* و مشایخ خانه اش بر او برخاستند تا او را از زمین برخیزانند امّا قبول نکرد و با ایشان نان نخورد* و در روز هفتم طفل بمرد و خادمان داود ترسیدند که از مردن طفل او را اطّلاع دهند زیرا گفتند اینک چون طفل زنده بود با وى سخن گفتیم و قول ما را نشنید پس اگر به او خبر دهیم که طفل مرده است چه قدر زیاده رنجیده مى شود* و چون داود دید که بندگانش با یکدیگر نجوى مى کنند داود فهمید که طفل مرده است و داود به خادمان خود گفت آیا طفل مرده است، گفتند مرده است* آنگاه داود از زمین برخاسته خویشتن را شستشو داده تدهین کرد و لباس خود را عوض نموده به خانه خداوند رفت و عبادت نمود و به خانه خود آمده خوراک خواست که پیشش گذاشتند و خورد* و خادمانش به وى گفتند این چه کار است که کردى وقتى که طفل زنده بود روزه گرفته گریه نمودى و چون طفل مرد برخاسته خوراک خوردى* او گفت وقتى که طفل زنده بود روزه گرفتم و گریه نمودم زیرا فکر کردم کیست که بداند که شاید خداوند بر من ترحّم فرماید تا طفل زنده بماند* امّا الآن که مرده است پس چرا من روزه بدارم آیا مى توانم دیگر او را باز بیاورم من نزد او خواهم رفت لیکن او نزد من باز نخواهد آمد*
از مقایسه روایت وهب با آنچه که در تورات، کتاب دوم سموئیل، آمده، معلوم مى شود که وهب برخى از داستان را از تورات، و برخى را از کتابهاى اسرائیلى دیگرى که خوانده برگرفته است- چنانکه خود از خواندن آنها خبر داده است- اینگونه روایات، در علم حدیث شناسى، روایات اسرائیلى یا اسرائیلیات نامیده مى شود.
دوم- روایت حسن بصرى: خلاصه روایت حسن بصرى همان خلاصه روایت وهب مى باشد، جز آنکه بصرى در ابتداى داستان افزوده: داود اوقات را به چهار بخش تقسیم کرد، و ما نمى دانیم آیا این را از پندار و ابتکار خود بر آن افزوده یا از راوى دیگرى از راویان اسرائیلیات گرفته است؟
هر گونه باشد، حسن بصرى سند این روایت را بیان نکرده، و آن را بدون سند و به اصطلاح" مرسل" آورده است، اگر او به هنگام روایت مرجع آن را بیان مى کرد و مى گفت از وهب بن منبّه یا غیر او از راویان اسرائیلیات روایت مى کند، مسأله آسان مى شد و پژوهشگران به مرجع روایت دست مى یافتند و به راحتى مى فهمیدند که از روایات اسرائیلى است، او با عدم بیان سند، کار این روایت را بر محققین سخت مشکل کرده است.
و بدان سبب که در مکتب خلفا امام پیش کسوتان عقاید به شمار است، روایت او در فهم عقاید اسلامى اثرى دو چندان دارد.
بیشتر راویان روایات اسرائیلى، همان کارى را مى کنند که حسن بصرى کرده، یعنى روایات اسرائیلى را بدون سند و مرجع مى آورند، بدین خاطر، کار اینگونه روایات بر افرادى که حدیث شناس نیستند بسیار سخت و پیچیده مى شود.
سوم- روایت یزید رقاشى: یزید بن ابان گفته است: این روایت را از انس صحابى که از رسول خدا شنیده، دریافت کرده، و با این سخن، هم بر انس و هم بر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلم دروغ بسته است. در حالى که سیماى خارجى اش در جامعه، زاهد و عابد و گریان است! براستى اثر روایتى که افرادى همانند یزید عابد زاهد گریان، در موعظه ها و داستانهاى خود روایت مى کنند چه مقدار است؟! آیا غیر متخصص در علم حدیث شناسى مى تواند بفهمد که یزید رقاشى، آنچه را از حسن بصرى شنیده، به صحابى پیامبر انس و به پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلم نسبت داده است؟! بویژه که پس از آنان نیز مفسرانى مانند طبرى (متوفاى 310 ه) تا سیوطى (متوفاى 911 ه) از پى هم مى آیند و این افسانه ها را در تفاسیر خود وارد مى کنند، و غمبارتر آنکه آنان در نقل خود به آنچه از روایات اسرائیلى در اینجا آوردیم بسنده نکرده اند، بلکه دامنه نقل از چنین راویان را به دیگر صحابه و تابعین گسترش دادند، و ما برخى از آنان را در جزء پنجم و دوازدهم" نقش ائمه در احیاى دین" آورده ایم [13]، مانند:
1- صحابى عبد اللّه بن عمر و عاص، کسى که دو انبان بزرگ از نوشته هاى اهل کتاب را در برخى جنگها به دست آورد، وى از این کتابها بدون ذکر هیچ گونه مرجعى روایت مى کرد.
2- صحابى تمیم دارى، وى پس از آنکه راهب نصارى بود اسلام آورد، و در روزهاى جمعه در مسجد پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلم- پیش از شروع خطبه نماز توسط خلیفه دوم عمر بن خطاب- سخنرانى مى کرد. این کار، در زمان خلیفه عثمان، به هفته اى دو روز گسترش یافت.
3- کعب الاحبار [تابعى ]: او در زمان خلافت عمر اسلام آورد و پس از آن، در ردیف علماى مسلمان به حساب آمد.
پس از این گروه، کسان دیگرى، افسانه هاى یاد شده را از اینان گرفته و تفسیر قرآن نامیدند، مانند:
4- مقاتل بن سلیمان مروزى ازدى (متوفاى 150 ه)، او به مفسّر کتاب خدا شهرت دارد. شافعى درباره اش گفته است:
مردم همه ریزه خوار سه نفرند: در تفسیر مقاتل بن سلیمان، در شعر زهیر بن ابى سلمى، و در کلام ابو حنیفه!
حال، جناب مقاتل چه مقدار از اسرائیلیات را در روایات مورد اعتماد مکتب خلفا جاى داده، و چه مقدار از پیش خود ساخته و به دیگران نسبت داده، خدا مى داند و بس [14]!!
نتیجه بررسى
وهب بن منبّه روایت دروغینى را که حاوى تهمت و افترا بر نبىّ خدا داود علیه السّلام است از کتابهاى اهل کتاب نقل کرد و مرجع آن را نشان داد، پیشواى امامان مکتب خلفا، حسن بصرى، آن را بدون اشاره به مرجع و مدرک روایت کرد، حدیث گوى قصه پرداز، زاهد عابد گریان، یزید بن أبان، با فریبکارى آن را به انس نسبت داد و گفت: انس آن را از رسول خدا شنیده است!
اینگونه تدلیس و فریبکارى و نسبت دادن روایات اسرائیلى به صحابه، منحصر به این مورد تنها، و این صحابه خاص نیست، امثال این روایت و خیلى بیش از این را، به پسر عموى پیامبر، عبد اللّه بن عباس، نسبت داده اند، روایاتى که بررسى آنها نیازمند بحث هاى تطبیقى گسترده است، و با مراجعه به صفحه آخر تفسیر سیوطى (الدّر المنثور) برخى از این موضوع براى ما روشن مى گردد.
*** بدینسان منشأ خبر دروغینى را که بر داود علیه السّلام بسته اند، در قصه هاى تورات مى یابیم، اینگونه اخبار اسرائیلى، به تدریج و در طول زمان، با تفسیر قرآن درآمیخت، و براى مسلمانان دیدگاه نادرستى از سیره پیامبران ایجاد کرد. اینها، داستان دروغین ازدواج داود علیه السّلام با بیوه اوریا و افتراهائى بود که در این باره بر او بستند.
در بحث آینده، داستان صحیح ازدواج زینب دختر جحش با زید و سپس با رسول خدا را، بیان مى داریم:
ازدواج پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلم با زینب در روایت:
خازن در تفسیر آیه: و تخفى فى نفسک و در دل چیزى را پنهان مى داشتى، مى گوید:
راست ترین سخن در این باب روایتى است که از سفیان بن عیینه از على بن جدعان رسیده که گفته است: زین العابدین، على بن الحسین علیهما السّلام از من پرسید: حسن بصرى درباره این سخن خداى متعال که فرموده: «وَ تُخْفِی فِی نَفْسِک مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ یعنى: در دل چیزى را پنهان مى داشتى که خدا آن را آشکار مى کند؛ و از مردم مى ترسیدى در حالى که خداوند سزاوارتر است که از او بترسى.» چه مى گوید؟ گفتم مى گوید: هنگامى که زید خدمت رسول خدا رسید و گفت: اى رسول خدا! من تصمیم دارم زینب را طلاق گویم، پیامبر به شگفت آمد و فرمود: همسرت را نگه دار و از خدا بترس، على بن الحسین علیهما السّلام فرمود: چنین نیست، بلکه خداى ذو الجلال پیامبر را آگاه کرده بود که زینب بزودى در شمار زنان پیامبر مى آید، و زید او را طلاق مى گوید، هنگامى که زید نزد آن حضرت آمد و گفت: من مى خواهم زینب را طلاق گویم، فرمود: همسرت را نگاه دار.
خداى متعال هم او را عتاب کرد و فرمود: چرا گفتى همسرت را نگاه دار، من که تو را آگاه کرده بودم که او بزودى در شمار زنان تو مى آید؟!
خازن مى گوید:
این تفسیر به حال پیامبران، سزاوارتر و شایسته تر است، و با صریح آیات قرآن دمساز است و ...
مشروح داستان ازدواج زینب- ابتدا با زید، و سپس با پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلم- در آیات و روایات چنین است:
الف-
آیات ازدواج رسول خدا با زینب:
خداوند در سوره احزاب مى فرماید:
وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یکونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِیناً* وَ إِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیهِ وَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِ أَمْسِک عَلَیک زَوْجَک وَ اتَّقِ اللَّهَ وَ تُخْفِی فِی نَفْسِک مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ فَلَمَّا قَضى زَیدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکها لِکی لا یکونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ إِذا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا* ما کانَ عَلَى النَّبِی مِنْ حَرَجٍ فِیما فَرَضَ اللَّهُ لَهُ سُنَّةَ اللَّهِ فِی الَّذِینَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَ کانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَراً مَقْدُوراً* الَّذِینَ یبَلِّغُونَ رِسالاتِ اللَّهِ وَ یخْشَوْنَهُ وَ لا یخْشَوْنَ أَحَداً إِلَّا اللَّهَ وَ کفى بِاللَّهِ حَسِیباً* ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکمْ وَ لکنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیینَ وَ کانَ اللَّهُ بِکلِّ شَی ءٍ عَلِیماً*
هیچ مرد و زن با ایمانى را نشاید- هنگامى که خدا و پیامبرش امرى را لازم بدانند- اختیارى از خود نشان دهند، و هر کس خدا و رسولش را نافرمانى کند، به گمراهى آشکارى در افتاده است.
و هنگامى که به آن کس که خداوند نعمتش داد، مى گفتى: همسرت را نگاه دار و از خدا بترس، و در دل چیزى را پنهان مى داشتى که خداوند آشکارش مى کند، و از مردم ترسیدى در حالى که خداوند سزاوارتر است که از او بترسى، پس هنگامى که زید نیازش را از آن زن پایان داد، ما او را به ازدواج تو دادیم تا مشکلى براى مؤمنان در ازدواج با زنان پسرخواندهاشان- هنگامى که طلاق گیرند- نباشد؛ و فرمان خدا انجام شدنى است.
هیچ گونه تنگنائى بر پیامبر- در آنچه خدا برایش مقرر داشته- وجود ندارد، این سنت الهى در مورد پیشینیان هم جارى بوده و فرمان خدا روى حساب و اندازه است. پیشینیانى که رسالتهاى الهى را تبلیغ مى کردند، و از او میترسیدند، و از هیچ کس جز خدا بیم نداشتند، و همین بس که خداوند حسابرس باشد.
محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلم پدر هیچ یک از مردان شما نیست، و لکن او رسول خدا و آخرین پیامبران است، و خداوند بر همه چیز آگاه است.[15]
تأویل آیات مذکور در روایات مکتب خلفا
طبرى در تأویل این آیه از وهب بن منبّه روایت کرده: پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه و آله و سلم زینب بنت جحش دختر عمه خود را به ازدواج زید بن حارثه در آورد، روزى رسول خدا به دنبال زید به درب خانه او رفت، بادى برخاست و پرده درب خانه را کنار زد، زینب در اطاق بدون پوشش کافى نمایان شد، شگفتى از جمال او در قلب پیامبر جاى گرفت، این واقعه که پیش آمد ...- تا آنجا که- زید خدمت رسول خدا رسید و گفت: اى رسول خدا! من مى خواهم از همسرم جدا شوم، پیامبر فرمود: تو را چه مى شود؟ آیا شبهه اى درباره او به تو رسیده؟ گفت:
نه به خدا چیز مشکوکى از او سراغ ندارم، و جز خوبى از او ندیدم [16] ... تا آخر حدیث.
روایت دیگرى نیز در این باره با همین مضمون از حسن بصرى آمده که بزودى آن را- در ضمن روایات اهل بیت علیه السّلام در تأویل آیات- مى آوریم.
بررسى هر دو روایت
الف- سند دو روایت: این دو روایت از قول وهب بن منبّه و حسن بصرى است، ما افزون بر آنچه در شرح حال آن دو آوردیم مى گوئیم: هر دوى آنان سالها بعد از رسول خدا به دنیا آمده اند، حال چگونه از حوادث زمان رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلم روایت مى کنند، و بدون ذکر مدرک و مرجع، آن را مانند مسلّمات قطعى بیان مى دارند؟!
ب- متن دو روایت: شالوده اصلى جز این نیست که: پیامبر از دیدار ناگهانى جمال بى حجاب زینب در شگفت آمد و در دل خواستار طلاق وى توسط زید شد ولى آن را در خود مخفى مى داشت. بیان بطلان روایت: زینب دختر عمه پیامبر بود، حکم حجاب هم پس از ازدواج پیامبر با زینب آمد، آن حضرت او را پیش از ازدواج با زید بارها و بارها دیده بود، پس هر که چنین چیزى گفته، بر رسول خدا افترا بسته است. خبر صحیح آن است که از کتابهاى سیره مى آوریم:
زید بن حارثه کیست
بخشى از سرگذشت زید بن حارثه کلبى چنین است: زید در دوره جاهلیت به اسارت در آمد و در برخى بازارهاى عرب به فروش رفت و براى خدیجه خریدارى شد.
خدیجه، پیش از بعثت، او را که هشت ساله بود به پیامبر بخشید، او نزد پیامبر بزرگ شد. خبر او به خویشاوندانش رسید، پدر و عمویش براى آزاد کردن او به مکه آمدند و بر پیامبر وارد شده و گفتند: اى فرزند عبد المطلب، واى زاده هاشم، اى کسى که فرزند آقاى قوم خود هستى، ما براى بردن فرزندمان نزد تو آمده ایم، بر ما منت بگذار و در فدا گرفتن در حق ما نیکى کن! پیامبر فرمود: چه کسى را مى گوئید؟ گفتند: زید بن حارثه را، فرمود:
چرا روش دیگرى را پیش نگیریم؟ گفتند: چه کنیم؟ فرمود: او را صدا بزنید و به اختیار خودش بگذارید، اگر شما را برگزید از آن شما باشد، و اگر مرا برگزید، به خدا سوگند! من آنى نیستم تا دیگرى را بر کسى که مرا برگزیده ترجیح دهم، گفتند: به راستى که از مرز انصاف هم فراتر رفتى و بر ما بخشودى و نیکوئى نمودى، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلم زید را فرا خواند و فرمود: اینان را مى شناسى؟ گفت: آرى، این پدرم و آن هم عمویم مى باشند، فرمود: من نیز همانم که شناخته اى و مصاحبتم را دیده اى، هر یک از ما را مى خواهى انتخاب کن. زید گفت: من آنان را نمى خواهم، من آنى نیستم که دیگرى را بر تو گزینش کنم! تو براى من هم پدر و هم عمو هستى، گفتند: واى بر تو اى زید! آیا بردگى را بر آزادى و بر پدر و خویشاوندانت ترجیح مى دهى؟ گفت: آرى، من از این مرد چیزى دیده ام که هیچ گاه کسى را بر او ترجیح نمى دهم، رسول خدا که چنین دید او را به سوى حجر- در بیت اللّه- برد و فرمود: اى کسانى که در اینجا حاضرید! گواه باشید که زید پسر من است، او از من ارث مى برد و من از او! پدر و عموى زید که این را دیدند، دل آرام و شادمان شده و بازگشتند.[17]
زید پس از این واقعه به پیامبر منسوب شد، و به او زید بن محمد مى گفتند. پیامبر کنیز مربّیه خود، ام ایمن را، به همسرى او داد، وى در مکه اسامة بن زید را براى او به دنیا آورد.[18]
این داستان پسرخواندگى زید، از سوى رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلم بود، داستان ازدواج پیامبر با زینب چنان است که مى آید:
ازدواج زید با زینب دختر عمّه رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله و سلم
پس از هجرت به مدینه، عده اى از صحابه از زینب، دختر عمه پیامبر خواستگارى نمودند، او برادرش را براى مشورت در این باره خدمت رسول خدا فرستاد، پیامبر فرمود:
نظرش درباره آن کس که کتاب خدا و سنت پیامبرش را به وى بیاموزد چیست؟
زینب پرسید: آن شخص کیست؟ پاسخ شنید: زید! زینب خشمگین شد و گفت: آیا دختر عمه خود را به ازدواج غلامت مى دهى؟! من با او ازدواج نمى کنم! من از جهت خاندان از او برترم! من ایم و بى شوهر قوم خود هستم! پس، خداى متعال این آیه را فرستاد: وَ ما کانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ یکونَ لَهُمُ الْخِیرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ یعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالًا مُبِیناً یعنى: هیچ مرد و زن مؤمنى را نشاید- هنگامى که خدا و پیامبرش امرى را لازم بدانند- از خود اختیارى نشان دهند، و هر کس خدا و پیامبرش را نافرمانى کند به گمراهى آشکارى در افتاده است.[19]
زینب که آیه را شنید رضایت داد و پیامبر او را، پس از امّ ایمن سیاه پوست حبشى، مادر اسامة بن زید، به ازدواج زید در آورد. زینب بر زید برترى مى جست و درشتى مى کرد و با زبان آزارش مى داد، زید به پیامبر شکوه مى کرد و سعى داشت او را طلاق گوید. خواست خدا نیز چنین بود که زینب پس از زید به ازدواج پیامبر در آید تا بدین وسیله پسرخواندگى را در میان مسلمانان الغاء نماید، و این را با وحى به اطلاع پیامبر رسانده بود، پیامبر هم از آن مى ترسید که مردم بگویند با زن پسر خود ازدواج کرده است، بنا بر این، سرّ وحى را در جان خود مخفى داشت و به زید فرمود: از خدا بترس و همسرت را نگاه دار! زید در نهایت از دست همسرش زینب به تنگ آمد و او را طلاق گفت و چون عدّه طلاق به سر آمد، مجموعه این آیات یکباره بر پیامبر فرود آمد و از واقعه خبر داد و حکم پسرخواندگى در شریعت اسلام را بدین گونه بیان داشت:
فَلَمَّا قَضى زَیدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناکها لِکی لا یکونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْواجِ أَدْعِیائِهِمْ ...* ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکمْ وَ لکنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیینَ ...*
پس هنگامى که زید نیازش را از آن زن پایان داد، ما او را به ازدواج تو در آوردیم تا مشکلى براى مؤمنان در ازدواج با همسران پسرخواندهاشان نباشد ...
محمّد پدر هیچ یک از مردان شما نیست؛ ولى رسول خدا و خاتم پیامبران است [20] ...
خداى سبحان به دیگر مؤمنان هم مى فرماید:
وَ ما جَعَلَ أَدْعِیاءَکمْ أَبْناءَکمْ ذلِکمْ قَوْلُکمْ بِأَفْواهِکمْ وَ اللَّهُ یقُولُ الْحَقَّ وَ هُوَ یهْدِی السَّبِیلَ* ادْعُوهُمْ لِآبائِهِمْ هُوَ أَقْسَطُ عِنْدَ اللَّهِ فَإِنْ لَمْ تَعْلَمُوا آباءَهُمْ فَإِخْوانُکمْ فِی الدِّینِ وَ مَوالِیکمْ*
خداوند فرزندخواندهاى شما را فرزند حقیقى شما قرار نداده است؛ این سخن شماست که بر دهان مى رانید، ولى خداوند حق را مى گوید و همو به راه راست هدایت مى کند. آنان را به نام پدرانشان بخوانید که این نزد خدا عادلانه تر است؛ و اگر پدرانشان را نمى شناسید، آنان برادران دینى و دوستان شما هستند.[21]
::::: در بحث آینده آیاتى را که برخى در تأویل آن- بدون استناد به هر گونه روایتى- دچار اشتباه شده اند، مى آوریم :::::
منبع: عسکرى، مرتضى، عقاید اسلام در قرآن کریم، 3جلد، مرکز فرهنگی انتشاراتی منیر - تهران، چاپ: اول، 1386 ه.ش// ج 1، ص 258 الی 281.
---------------------------------
پی نوشت ها:
[1] - ص/ 26- 17.
[2] - تفسیر طبرى ج 23 ص 96- 95 چاپ دار المعرفة بیروت.
[3] - تفسیر طبرى ج 23 ص 96 چاپ دار المعرفه بیروت. سیوطى ج 5 ص 148 عبارت از طبرى است.
[4] - تفسیر طبرى ج 23 ص 96 چاپ دار المعرفه بیروت، و سیوطى ج 5 ص 300- 301.
[5] - طبقات ابن سعد چاپ اروپا ج 5 ص 395 و کشف الظنون ص 1328، و تاریخ العرب قبل الاسلام، از دکتر جواد على ج 1 ص 44.
[6] - به ترجمه وى در وفیات الاعیان ابن خلکان چاپ اول ج 1 ص 354 و طبقات ابن سعد چاپ اروپا ج 7 ق 1 ص 120 مراجعه شود.
[7] - جلد 1 ص 527 شماره ترجمه 1968.
[8] - هر دو روایت در طبقات ابن سعد ج 8 ص 120 چاپ اروپا و ج 7 ق 1 ص 120 آمده است.
[9] - به ترجمه و اصل بن عطا در وفیات الاعیان، و شرح حال ابن ابى العوجاء در بحث زندقه و زنادقه جلد اول" یکصد و پنجاه صحابى ساختگى" و" الکنى و الالقاب" مراجعه شود.
[10] - اعراف/ 32.
[11] - طبقات ابن سعد چاپ اروپا ج 7 ق 2 ص 13.
[12] - شرح حال او را در تهذیب التهذیب ج 11 ص 309- 311 مى یابید.
[13] - جزء اول تا چهاردهم با همین عنوان به فارسى چاپ و نشر شده است.
[14] - مراجعه شود: تاریخ بغداد ج 12 ص 160- 169 شماره 7142، وفیات الاعیان ج 4 ص 240- 242، تهذیب التهذیب ج 10 ص 279- 285، میزان الاعتدال ج 4 ص 172 شماره 7841.
[15] - احزاب/ 40- 36.
[16] - تفسیر المیزان چاپ دار المعرفه بیروت ج 22 ص 10 و 11.
[17] - اسد الغابه ج 2 ص 227- 224.
[18] - اسد الغابه ج 7 ص 303.
[19] - احزاب/ 36.
[20] - احزاب/ 40- 37.
[21] - احزاب/ 5- 4.