آخرین سفیر الهی (ولادت رسول اكرم صلي الله عليه و آله) / بخش اول

موضوع نوشتار: 
علی اوحدی
پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله

تبریک
آسمان ها و زمین امشب نورباران است. بر لب عرشیان از شوقِ گل، عشق و سرور جاری است. زمین، گل باران وفضا سرشار از عطر مشک و عود است. شهر مکه، میلاد آخرین سفیر الهی، رسول حق و رحمت را انتظار می کشد؛ آن که نقش نگین انبیا است. ناگاه در این فضای پر از عطر و نور، خداوند دسته گلی را به آمنه عطا نمود و زمین و فلک غرق سرور و شادی شد و ملائکه فوج فوج برای عرض تبریک به زمین آمدند. ما نیز میلاد خجسته و مبارکِ گل خوش بوی آمنه، سراجِ مُنیر و نوربخش دیده افلاکیان و خاکیان را به همه مسلمانان و رهروان راستنیش تبریک می گوییم

ولادت
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بنابرقول مشهور در مکه و در عام الفیل، یعنی چهل سال قبل از بعثت به دنیا آمد. بعضی ولادت ایشان را در هفدهم ماه ربیع الاول گفته اند و بعضی دیگر ولادت ایشان را دوازدهم ربیع الاول می دانند.[1]

دگرگونی در عالم
هنگام صبح روز ولادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در عالم، دگرگونی های عجیبی رخ داد. هربتی که در هر جای عالم بود به رو افتاده بود و ایوانِ کسری پادشاه عجم لرزید و چهارده کنگره آن افتاد. دریاچه ساوه که سال ها آن را می پرستیدند فرو رفت و خشک شد. آتشکده فارس که هزار سال روشن مانده بود، خاموش شد. در آن شب، حوادث بسیار دیگری نیز رخ داد. که همه نشان از اتفاقی عظیم می داد. آن رخداد چیزی جز تولد کودک آمنه نبود
وقتی آمنه علیهاالسلام طفل را نزد عبدالمطلب پدربزرگ کودک آورد. او را در دامن گذاشت و گفت: حمد می گویم خداوندی را که به من این پسر خوش بو را عطا کرد که بر همه اطفال سیادت و بزرگی دارد.[2]

کودکی حضرت
آمنه مادر پیامبر صلی الله علیه و آله دو یا سه روز به او شیر داد. بعد از آن، حلیمه سعدیه با همراهانش به مکه آمد و به دنبال کودکی می گشت تا او را شیر دهد و از آن طریق، امرار معاش کند، تا این کودک را به آمنه پیشنهاد کردند.[3] حلیمه چون طفل دیگری نیافته بود حضرت را قبول کرد. او می گوید: چون نگاهم به آن حضرت افتاد شیفته جمال مبارکش شدم،[4] پس او را گرفتم. از روزی که محمّد صلی الله علیه و آلهرا به خانه خود بردم. روز به روز خیر و برکت در خانه ام بیشتر شد و دارایی و گلّه ام افزون تر گردید

بازگشت به آغوش خانواده
حلیمه دایه مهربان محمّد صلی الله علیه و آله پنج سال از وی محافظت کرد و در تربیت و پرورش او کوشید، سپس او را به مکه آورد و مدتی نیز در آغوش گرم مادر به سر برد. بعد از آن آمنه و فرزندش با اُمّ اَیْمَنْ بار سفر بستند و راه یثرب را به قصد زیارت آرامگاه عبداللّه ، پدر حضرت و نیز خویشانِ آمنه، در پیش گرفتند. یک ماه در یثرب ماندند، هنگام برگشت به مکه، حضرت، مادر عزیز خود را در میان راه در محلی به نام اَبواء از دست داد. این حادثه، محمد صلی الله علیه و آله را بیش از پیش در میان خویشاوندان عزیز و گرامی کرد و مورد توجه عبدالمطلب قرار داد. عبدالمطلب او را از تمام فرزندان خود بیشتر دوست می داشت و بر همه مقدم می شمرد؛ اما هنوز هشت بهار بیشتر از عمر او نگذشته بود که سرپرست و جد بزرگوار خود را نیز از دست داد.[5] پس از آن ابوطالب عموی حضرت به سفارش عبدالمطلب، سرپرستی ایشان را بر عهده گرفت

ازدواج حضرت با خدیجه علیهاالسلام
حضرت در سن 25 سالگی به پیشنهاد عموی بزرگوارشان حضرت ابوطالب، به سفر تجارتی شام رفت. حضرت در این سفر چند برابر دیگران سود برد و خدیجه که صاحب اموال بود، دو برابر آن چه در ازای کار به دیگران می پرداخت به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله عطا نمود، چرا که راستی کلام و امانت و اخلاق کریم او را می دانست. «مِیْسَره» غلام خدیجه نیز تمام اتفاقات سفر را که همگی بر عظمت و معنویت محمّد امین گواهی می داد به خدیجه گزارش کرد. رسول گرامی اسلام پس از مدتی تصمیم گرفت که همسری را به عنوان شریک زندگی انتخاب کند، اما این که چگونه این قرعه به نام خدیجه علیهاالسلام افتاد، باید در زندگیِ آن حضرت جست وجو کرد. او زنی پاک دامن وعفیف بود و از این رو مورد انتخاب حضرت قرار گرفت. خدیجه نیز به تقوا و پاک دامنی و امانت عزیز قریش ایمان داشت؛ لذا نخست خدیجه تمایل خویش را به ازدواج اعلام کرد. پس از آن ابوطالب به نزد خانواده او رفت و پس از مدتی با رضایت هر دو طرف عقد نکاح جاری گشت.[6] 

بعثت
در روز بیست و هفتم ماه رجب حضرت محمّدبن عبداللّه در سنِّ چهل سالگی به رسالت مبعوث شد. به روایت امام حسن عسکری علیه السلام چون چهل سال از سن آن حضرت گذشت، حق تعالی دل او را بهترین دل ها و خاشع تر و مطیع تر و بزرگ تر از همه دل ها یافت؛ پس دیده آن حضرت را نور دیگر داد و امر فرمود که درهای آسمان را گشودند و فوج فوج از ملائکه به زمین می آمدند و آن حضرت ایشان را می دید... پس جبرئیل فرود آمد و بازوی آن حضرت را حرکت داد و گفت: یا محمّد! بخوان. فرمود: چه بخوانم؟ گفتإِقْرَء بِاسْمِ رَبّکَ الذّی خَلَق... پس سفارش های خدا را به او رساند! از آن پس محمّد صلی الله علیه و آله بر کرسی کرامت و عزت نشست و تاج نبوت الهی را بر سر گذاشت

دعوت مخفیانه
پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله، به امر پروردگار سه سال آغاز بعثت خود را به دعوت سرّی و مخفیانه پرداخت. وی دراین مدت بیشتر به خودسازی توجه کرد. مصلحت هایی ایجاب می کرد که او دعوت خود را آشکار نسازد و با تماس های مخفیانه، گروهی افراد مستعد و لایق را به آئین اسلام دعوت کند. همین دعوت سرّی بود که توانست جمعی را به آئین توحیدجلب کرده و با پذیرش آنان روبرو گردد.[7]

دعوت خویشاوندان
پس از سه سال دعوت مخفیانه، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله مأمور شد تا خویشاوندان خود را به آئین اسلام دعوت کند. حضرت به علی بن ابی طالب که آن روز 13 یا 15 ساله بود دستور داد غذایی آماده کند، سپس 45 نفر از سران بنی هاشم را دعوت کرد و تصمیم گرفت در ضمن پذیرایی، راز نهفته را آشکار سازد؛ ولی متأسفانه پس از صرف غذا، پیش از سخن حضرت، ابولهب آمادگی مجلس را برای طرح موضوع از بین برد.[8] پس برنامه به فردا موکول شد. حضرت بعد از صرف غذا روبه اطرافیان خود کرد و با اعتراف به وحدانیت خداوند، خود را فرستاده خدا به سوی مردم معرفی کرده و فرمود: من خیر دنیا و آخرت را آورده ام و مأمورم که شما را به سوی او بخوانم. کدام یک از شما پشتیبان من خواهد بود تا برادر، وصی و جانشین من میان شما باشد. سکوت مجلس را فرا گرفت. اندکی بعد، علی علیه السلام آمادگی خود را اعلام کرد. این گفتار تا سه مرتبه تکرار شد و جز ایشان کسی پاسخ نگفت و سپس حضرت، علی علیه السلام را به عنوان وصی خود معرفی کرد.[9]

دعوت عمومی
از آغاز بعثت سه سال گذشته بود که پیامبر گرامی پس از دعوت خویشاوندان، به دعوت عمومی پرداخت. روزی در کنار کوه صفا روی سنگ بلندی قرار گرفت و رو به جمعیت کرد و گفت: «ای مردم، هرگاه من به شما بگویم پشت این کوه، دشمنان شما موضع گرفته اند و قصد جان و مال شما را دارند آیا گفته مرا تصدیق می کنید؟ همگی گفتند: آری، زیرا ما در طول زندگی از تو دروغی نشنیده ایم. سپس گفت:ای گروه قریش، خود را از آتش نجات دهید... من شما را از عذاب دردناک می ترسانم. سپس افزود، موقعیتِ من همان موقعیتِ دیدبانی است که دشمن را از نقطه دوری می بیند فورا برای نجات قوم خود، به سوی آن ها شتافته و با شعار مخصوصی آنان را از این پیشامد با خبر می سازد».[10] و بدین سان رسالت پیامبر صلی الله علیه و آله جلوه ای فراگیر گرفت

معجزات
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله معجزات بسیاری داشته اند که بعضی از آن ها نظیر معجزات سایر پیامبران بوده و بعضی دیگر اختصاص به ایشان داشته است. مهم ترین معجزه آن حضرت، قرآن مجید است که جلوه های اعجاز بی شماری دارد؛ اما غیر از این معجزه، حضرت معجزات دیگری نیز داشته اند از جمله آن ها شَقُّ قمر، رَدّ شمس، نازل شدن طعام ها و میوه های آسمانی برای آن حضرت، سلام کردن سنگ و درخت بر آن جناب، حرکت کردن درخت به امر ایشان، تسبیح سنگ ریزه در دست آن حضرت، و تکلم گرگ و شتر و شفای بیماران و زنده کردن مردگان و مانند آن است. درباره معجزه شق القمر گفته اند: قریش از پیامبر صلی الله علیه و آله تقاضا کرد تا معجزه ای را به ایشان نشان دهد. حضرت از خدا خواست و ماه دو نیم شد و سپس دوباره به حالت اول بازگشت و همه آن را مشاهده کردند.[11]

اسوه حسنه
آب دریا را اگر نتوان کشید 
هم به قدر تشنگی باید چشید 
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بزرگ ترین مصداق انسان کامل بود. سیره زندگی آن حضرت، درس آموز، زندگی ساز و فرهنگ آفرین است. آن بزرگوار با فقراء و مساکین می نشست با آنان طعام می خورد، و صاحبان علم و اخلاق حسنه را گرامی می داشت و هر که عذر می آورد آن را قبول می کرد (او را می بخشید)، همیشه قبل از دیگران سلام می نمود، در هر مجلسی که می نشست یاد خدا می کرد و هر که نزد او می آمد گرامی می داشت، خوُیَش نرم بود و درشتی و غلظت، در خُلق کریمش نبود. کسی را حقیر نمی شمرد، اندک نعمتی را عظیم می دانست. خندیدن آن حضرت تبسم بود و کسی را بر لغزش و خطای سخن مواخذه نمی فرمود، بزرگ ترین مردم نزد او کسی بود که به مردم بیشتر احسان و یاری کند. کسی از همنشینی او ضرر نمی کرد، در سخن گفتن لفظش اندک و معنی سخنش بسیار بود.[12] و در یک کلام دارای همه اخلاق حسنه بود و از این رو خداوند متعال در قرآن او را به عنوان الگو و اسوه مردمان معرفی نمود

احترام به ارزش ها
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پس از آن که به مقام پیامبری رسید، روزی خواهر رضاعیش (دختر حلیمه سعدیه) نزد او آمد، آن حضرت بسیار خوشحال شد و ردای خود را برای او بر زمین گسترد و او را روی آن نشانید، سپس با رویی خوش با او به سخن پرداخت تا این که او برخاست و رفت. سپس برادر رضاعی پیامبر صلی الله علیه و آله آمد، پیامبر صلی الله علیه و آله او را احترام کرد و مدتی با هم سخن گفتند ولی آن خوش رفتاری با خوار رضاعی شان را، با برادرشان نکردند. شخصی به پیامبر گفت: «با این که برادر رضاعی شما، مرد بود، به او مانند خواهر رضاعیت خوش رفتاری نکردی؟ پیامبر صلی الله علیه و آله در پاسخ فرمود: «زیرا آن خواهر به پدر و مادرش، خوش رفتارتر بود».[13]

ادامه دارد...
---------------------------
پی نوشت:


[1] علامه جعفر مرتضى عاملى، سیره صحیح پیامبر بزرگ اسلام، مترجم: حسین تاج آبادى، ج 1، ص 104.
[2] شیخ عباس قمى، منتى الآمال، ج 1، صص 44ـ 45، با اندکى تصرف.
[3] سیره صحیح پیامبر بزرگ اسلام، ج 1، ص 107.
[4] منتهى الآمال، ج 1، ص 49.
[5] جعفر سبحانى، فرازهایى از تاریخ پیامبر اسلام، ص 67 ـ 69
[6] فرازهایى از تاریخ پیامبر اسلام، صص 78، 79 ـ 84، با اندکى تصرف.
[7] فرازهایى از تاریخ پیامبر اسلام، ص 99 با اندکى تصرف.
[8] همان، ص 102.
[9] همان، ص 102 ـ 103، با تخلص.
[10] همان، ص 105 ـ 106.
[11] منتهى الآمال، ج 1، ص 69 با تلخیص.
[12] منتهى الآمال، ج 1، صص 54، 59 و 60 با اندکى تلخیص و تغییر.
[13] محمّد محمّدى اشتهاردى، داستان هاى شنیدنى از چهارده معصوم، ص 20 ـ 21.

Share