مرا ببر به زمین و زمانه ای دیگر / شاعر : قیصر امین پور
بیا مرا ببر ای عشق با خودت به سفر
بیا مرا ببر ای عشق با خودت به سفر
خورشید خم شد تا نگاهت را ببوسد
لفبای درد از لبم می تراود
به سر سبزی خویش کاجی ندیدم
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
برای رسیدن، چه راهی بریدم
حرف ها دارم اما... بزنم یا نزنم؟
بوی بهشت می شنوم از صدای تو
ای آیه آیه ی من در کتاب تو
دلِ ما هر چه کشید از تو کشید