ریختم با نوجوانی باز طرح زندگانی / شاعر : شهریار
ریختم با نوجوانی باز طرح زندگانی
تا مگر پیرانه سر از سر بگیرم نوجوانی
ریختم با نوجوانی باز طرح زندگانی
تا مگر پیرانه سر از سر بگیرم نوجوانی
نالدم پای که چند از پی یارم بدوانی
من بدو میرسم اما تو که دیدن نتوانی
خلوتم چراغان کن ای چراغ روحانی
ای ز چشمه نوشت چشم و دل چراغانی
خوشست پیری اگر مانده بود جان جوانی
ای گل به شکر آنکه در این بوستان گلی
خوش دار خاطری ز خزان دیده بلبلی
نه عقلی و نه ادراکی و من خود خاک و خاشاکی
رفتی و در دل هنوزم حسرت دیدار باقی
حسرت عهد و وداعم با دل و دلدار باقی
در دیاری که در او نیست کسی یار کسی
کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی
اگر بلاکش بیداد را به داد رسی
خدا کند که به سر منزل مراد رسی
دل و جانیکه دربردم من از ترکان قفقازی