دستی که گاه خنده بآن خال می بری / شاعر : شهریار
دستی که گاه خنده بآن خال می بری
ای شوخ سنگدل دلم از حال می بری
دستی که گاه خنده بآن خال می بری
ای شوخ سنگدل دلم از حال می بری
ز دریچه های چشمم نظری به ماه داری
ای پریچهره که آهنگ کلیسا داری
سینه مریم و سیمای مسیحا داری
زلف او برده قرار خاطر از من یادگاری
فریب رهزن دیو و پری تو چون نخوری
که راه آدم و حوا زده است دیو و پری
آن کبوتر ز لب بام وفا شد سفری
ما هم از کارگه دیده نهان شد چو پری
باز امشب ای ستاره تابان نیامدی
باز ای سپیده شب هجران نیامدی
ای صبا با توچه گفتند که خاموش شدی
چه شرابی به تو دادند که مدهوش شدی
نالم از دست تو ای ناله که تاثیر نکردی
چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی
چه شد که شیوه بیگانگی رها کردی