شعر

دست ها پل می زنند بین دل ها و خدا / شاعر : قیصر امین پور

 چشمه ها در زمزمه
رودها در شست و شو
موج ها در همهمه

کوچه پُر از عابر است بر لب آنها سلام / شاعر : قیصر امین پور

لک لک شاد و سفید
می گذرد با شتاب
می نگرد لحظه ای

قطره ی تنها چرا بی رنگ ماند؟ / شاعر : قیصر امین پور

آبی دریا به رنگ آسمان

که گل را داد دستور دمیدن؟ / شاعر : قیصر امین پور

که بود از دور آمد بار دیگر؟
که از نو سبز شد صحرا سراسر

باغ ها بهار شد ز بوی باد / شاعر : قیصر امین پور

تا تو ای بهار تازه آمدی

پس پدر کی ز جبهه می آید؟ / شاعر : قیصر امین پور

راهِ بالا رفتن، مشکل و پیچان است / شاعر : قیصر امین پور

صبح در دامن کوه

باز آمد بوی ماه مدرسه / شاعر : قیصر امین پور

 باز آمد بوی ماه مدرسه

نسیم بر سر گلدسته ها اذان می گفت / شاعر : قیصر امین پور

تو از فهمیده ها فهمیده بودی؟ / شاعر : قیصر امین پور

تو همچون غنچه های چیده بودی