امروز نبود، کاش فردا بادا! / شاعر : قیصر امین پور
ای کاش مرا چشم تماشا بادا!
ای کاش مرا چشم تماشا بادا!
ای غم، تو که هستی از کجا می آیی؟
هر دم دردی از پی دردی ای سال!
آنسان که تویی هیچ کس آگه به تو نیست
از عمر دو روزی گذران ما را بس
یک لحظه ی وصل عاشقان ما را بس
ای صاحب عشق و عقل دیوانه ی تو
حیران تو آشنا و بیگانه ی تو
ایمان و امان و مذهبش بود نماز
در وقت عروج، مرکبش بود نماز
امشب سر مهربان نخلی خم شد
مهتاب گرفت، شهر در ماتم شد
مردی که طلایه دار مردان خداست
از طایفه ی نور نوردان خداست
برخیز که روح آب بر خاک افتاد
آن راکب خونْ رکاب بر خاک افتاد