ما بین هزاران دست رد سرگردان / شاعر : امید مهدی نژاد
ما بین هزار دستِ رد، سرگردان
ما بین هزار دستِ رد، سرگردان
می خواستم از خدا بگویم، که نشد
گفتم که از آن طریق برمی گردی
ابرم، اما ز بادها مأیوسم
عمری به بلندای ازل می طلبد
گم شد در قیل و قال، گم شد سخنم
از دولت ِ مردمِ مهذب گفتی
بر گُرده ی ساده ها سواری کردند
آنها هیزم شدند، ما عود شدیم