تاریخ انتشار: 21 مارس 2020 شماره مطلب: 27861 تعداد بازدید: 401 نظرات: 0
انجمنها:
چشمان من شراره غیرت مگر نداشت / شاعر : علیرضا قزوه
سالی گذشت و باغ دلم برگ و بر نداشت
من ماندم و شبی که هوای سحر نداشت
زین داغ، سنگ سوخت، ولی من نسوختم
چشمان من شراره غیرت مگر نداشت؟
می خواستم دل -این دل مجروح- بشکند
تا صبحدم گریستم، اما اثر نداشت
دیشب خیال سوخته چون شمع نیمه جان
تا صبح از مزار شما چشم برنداشت
باور کنید آینه ای سوخت، خاک شد
آیینه ای که جز نفس شعله ور نداشت
یک شب، کدام شب؟ شب مرگ ستاره ها
یک کهکشان سوخته دیدم که سر نداشت
بر دوش باد صبح چو خاکسترش گذشت
گفتم کفن زمانه از این خوب تر نداشت