ابن عساکر دمشقی در تاریخ مدینۀ دمشق این حدیث را چنین نقل می کند:
امّ الفضل دختر حارث می گوید :
روزی به پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گفتم: ای رسول خدا! خوابی دیده ام و شما را بزرگتر از آن می دانم که برایتان تعریف کنم.
فرمود: بگو
گفتم: در خواب دیدم که گویا پاره ای از تن شما جدا گشت و در دامن نهاده شد.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: فاطمه باردار است، فرزندی می آورد که نام او را حسین می گذارم و فاطمه (علیها السلام) او را به تو می سپارد.
امّ الفضل می گوید: همان طور که پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده بود، فاطمه حسین (علیه السلام) را به دنیا آورد و مرا به دایگی او برگزید.
روزی رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نزد من آمد در حالی که حسین (علیه السلام) با من بود. او را گرفت و لحظه ای با او بازی کرد، سپس چشمانش از اشک پر شد.
پرسیدم : برای چه گریه کردی؟
فرمود:
هذا جَبرئیلُ، یُخبرنی أنَّ أُمَّتی تَقتُلُ ابنی هذا ؛(1)
این جبرئیل است که به من خبر می دهد که امّتم، این فرزندم را می کشند.
-------------------------------------------------------------------------------------
1- تاریخ مدینۀ دمشق: ج 14 ص 196، البدایه و النهایه: ج 6 ص 258. گفتنی است که نگارنده ی محترم علاّمه ی امینی رحمه الله به تفصیل راویان این احادیث را بررسی کرده است. برای آگاهی در این زمینه ر. ک : سیرتنا و سنّتنا : ص 59-55.