طنز در موقعیت عربی / امید مهدی نژاد
طنز در موقعیت عربی / شاعر : امید مهدی نژاد
راویان گفتهاند ـ با تخمین ـ
شصت هفتاد سال پیش از این
لب یک دشت خشک لمیزرع
خالی از آب و عاری از مرتع
در بیابان غیرحاصلخیز
زیر پای همین خلیج عزیز
یک نفر آدم خفیف و ضعیف
لاغر و بویناک و عور و کثیف
کج و کول و فجیع و رقتبار
ساده و گیج و ناقص و بیمار
گنگ و بیخانمان و صحراگرد
حال او زار و رنگِ رویش زرد
عربِ لاتمیز نامش بود
مذهب جاهلی مرامش بود
روی آیینهاش نشسته به زنگ
منزجر از تمدن و فرهنگ
شتری بود و او سوارش بود
خوردن سوسمار کارش بود
صید ماهی کلانترین هنرش
خاک عالم نشسته روی سرش
تازه در عین این سبکشأنی
داشت یک ادعای بیمعنی
هی میافراشت کله و گردن
از تفاخر به دین حق کردن
مدعایش ـ که غایت جلبی است
اینکه: اسلام مذهبی عربی است
::
[غافل از این که دین، که دین خداست
جای پایش زمین، زمین خداست
مهبط وحی کل این دنیاست
ظاهراً گرچه عمق آن صحراست
چه بسا تازه اینکه دین خدا
پا گرفته میان آن صحرا
باطنی دارد و سویدایی
معجزی هست یا معمایی
چه بسا نکته خدا این است
به هر آنکس که اهل تمکین است
که میان همین گروهِ سفیل
من و اولاد پاک اسماعیل
در حضیض جهنم برهوت
مدلی ساختیم از ملکوت
در چنان خاک بیتماشایی
ساختیم آسمان زیبایی
تا ولو دیرباورند همه
زود ایمان بیاورند همه]
::
اینچنین آدمی که وصفش شد
ناگهانی «امیر» شد بیخود
صیدی افتاد ناگهان در تور
زد و یکدفعه کار او شد جور
سرِ یک چاه نفت پیدا شد
گره بخت کور او وا شد
کرد انباریِ انرژی نشت
نفت پیدا شد و ورق برگشت
عرض یک شب وفور نعمت شد
گرچه خود بیتلاش و همت شد
نفت چون بوش در جهان پیچید
انگلیس آمد و گلش را چید
انگلیس آمد و گرفت خراج
پس بنا کرد باب استخراج
نفت را هی تلمبه میکردند
پولها را قلمبه میکردند
نرخ بالاست یا که پایین است
پولِ یامفتِ نفت شیرین است
پولها در حسابها جاری
امرا گرد و توپ و پرواری
عَلَم ساختن به پا کردند
نمنمک برجها هوا کردند
برج و بازار و قصر و کاخ و هتل
به چهل شکل و در دویست مدل
مردِ لاجانتر از نیِ قلیان
گشت فربه چنانکه بوغلتان
آنچنان آدمِ مقعر و زار
گشت کمکم محدب و پروار
::
اینچنین آدمی که ذکرش رفت
(مخزن چربی و عصاره نفت)
یک شب از فرط پرخوری خوابید
خوابهایی توهمآگین دید
دید در خواب (از در عقبی)
روی دریا نوشته «العربی»
ظهر کز خواب نمنمک پا شد
خواب خود گفت و عقدهاش وا شد
::
خوابِ عالیجناب در آن شب
گشت تیتر رسانههای عرب
کار خوابش به سایتها که کشید
خبر ماجرا به غرب رسید
جمله دیدند شیخ خلخلی است
خواب او اکشن و تخیلی است
جمع گشتند گرد شیخِ مشنگ
حضراتِ معبّرانِ فرنگ
باد کردند توی کعب طرف
از برایش زدند چندی کف
تا به خود اعتماد بیجا کرد
گفت و خود را قشنگ رسوا کرد
گفت و خود را قشنگ رسوا کرد
مسخره در تمام دنیا کرد
::
[ای که ایرانیِ مسلمانی
تو خودت نیز خوب میدانی
این جهان کلهم جهان خداست
آب و خاک و هوا از آن خداست
اسمها صدر و ذیل عاریتی است
مثل املاک وقف تولیتی است
لیک با اینهمه حسابی هست
دستکم دفتر و کتابی هست
نرود توی چوب هر میخی
هست پیشینهای و تاریخی
حرف را در خلا نباید گفت
نیز پرت و پلا نباید گفت
فلذا زور دارد اینکه کسی
شاهبازی که نه، همان مگسی
ویز ویز اضافه بنماید
برود زود، اگرچه دیر آید
زور دارد که یک عدد جوجو
بخرامد مقابل آهو
یا که موشی به جفتکاندازی
با دم گربهای کند بازی
یا امارات خُردِ یک وجبی
هی بگوید خلیج را «عربی»]
::
با چنان ماضی و چنینش حال
چه کنیم از برای استقبال؟!
در حقیقت سخن به طنز نبود
حاجتی واقعاً به طنز نبود
پیش آن ادعای ده غازی
چه نیازی به طنزپردازی؟
شرحی از اتفاق نیت بود
طنزمان طنز موقعیت بود!
افزودن دیدگاه جدید