چقدر قمری بی آشیان درآوردیم / سعید بیابانکی
چقدر قمری بی آشیان درآوردیم / شاعر : سعید بیابانکی
میان خاک، سر از آسمان درآوردیم
چقدر قمری بی آشیان درآوردیم
وجب وجب تن این خاک مرده را کندیم
چقدر خاطره ی نیمه جان درآوردیم
چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر
چقدر آینه و شمعدان درآوردیم
لبان سوخته ات را شبانه از دل خاک
درست موسم خرماپزان در آوردیم
به زیر خاک به خاکستری رضا بودیم
عجیب بود که آتشفشان درآوردیم
به حیرتیم که ای خاک پیر با برکت
چقدر از دل سنگت جوان درآوردیم
چقدر خیره به دنبال ارغوان گشتیم
ز خاک تیره ولی استخوان درآوردیم
برای آنکه بگوییم با شما بودیم
چقدر از خودمان داستان درآوردیم*
شما حماسه سرودید و ما به نام شما
فقط ترانه سرودیم، نان درآوردیم
به بازی اش نگرفتند و ما چه بازی ها
برای این سر بی خانمان درآوردیم
و آب های جهان تا از آسیاب افتاد
قلم به دست شدیم و زبان درآوردیم
*این بیت را محمد سعید میرزایی به این غزل هدیه کرد
موضوع انجمن
افزودن دیدگاه جدید