ای خضر شعر زنده بمانی بمان بمان / مرتضی امیری اسفندقه
ای خضر شعر زنده بمانی بمان بمان / شاعر : مرتضی امیری اسفندقه
چند ماهی بود شعری بر لبم جاری نمیشد
یك دو بیتی گفتم اما سست با اكراه گفتم
امشب از یمن نگاهت، ای نگاهت باغ رویش
یك رباعی، یك قصیده، یك غزل دلخواه گفتم
شاد در ایوان نشستم با تو در مهتاب، بیتاب
چند بیتی مثنوی هم زیر نور ماه گفتم
نیمهشب شد شببهخیری گفتم و اشكی فشاندم
وقت رفتن یك غزل هم با ردیف آه گفتم
بازمیگشتم به خانه مست از افسون شعرت
مستزادی عاشقانه در میان راه گفتم
قطعهای را هم كه میخوانی همان شب مست و بیخود
خواب بودم، خواب میدیدم تو را ناگاه گفتم
***
مثل درخت تازهنشانده، جوان بمان
دور از هجوم و حمله باد خزان بمان
طبع بهاری تو، زمستان ندیده است
ای باغ پر شكوفه! همیشه جوان بمان
برگشتهای دوباره به پنجاه سالگی
هشتاد و چند سال دگر همچنان بمان
پیری و از جوانی حافظ جوانتری
ای صائب زمانه! كلیم زمان! بمان
میخواهم از خدا كه هزاران هزار سال
ای خضر شعر! زنده بمانی، بمان! بمان!
دریا كه هیچگاه به پیری نمیرسد
پرجوش و پرخروش، كران تا كران بمان
از شاعر بزرگ پُر است آن جهان، بس است
ای شاعر بزرگ! تو در این جهان بمان
روی زمین فرشته شدن كار مشكلیست
ای بهتر از ملائك هفت آسمان! بمان
اسفند دود میكندت عشق، هر سحر
از چشمزخم مدعیان در امان بمان
افزودن دیدگاه جدید