فرات پيرهنش بود و آسمان کفنش / علیرضا قزوه
فرات پيرهنش بود و آسمان کفنش / شاعر : علیرضا قزوه
يکي ز خيل شهيدان گوشه ي چمنش
سلام ما برساند به صبح پيرهنش
کسي که بوي هو العشق مي دهد نفسش
کسي که عطر هواللّه مي دهد دهنش
کسي که بين من و عشق هيچ حايل نيست
کسي که نسبت خوني ست بين عشق و منش
به غير زخم کسي در رکاب او ندويد
و گريه هاي خدا مانده بود و عطر تنش
تمام دشت پر از زخم ها ي عطشان بود
فرات پيرهنش بود و آسمان کفنش
فرشته گفت ببينيد! اين چه آينه اي ست
چه قدر بوي هو النور مي دهد سخنش
فرشته گفت ببينيد! عرشيان ديدند
سري جدا شده لبخند مي زند بدنش
به زير تيغ ، تنش تکّه تکّه قرآن شد
مدينه مولد او بود و کربلا وطنش
يکي ز گوشه نشينان زخم روشن او
سلام ما برساند به شام پيرهنش
موضوع انجمن
افزودن دیدگاه جدید