خبر از فاجعه ای بزرگ و خاک پاشیدن در چشم حقیقت/بخش دوم
سؤال وجواب دوم
سؤال:
پاسخ دکتر جباری به فتوای شما: دکتر جباری در پستی در فیس بوک به فتوای شما اینگونه پاسخ داده اند. (به نظر می رسد حق با ایشان باشد.) عین مطلب در زیر آورده می شود: هو ** اهل تقلید، به هرچیزی که برسند تقلید می کنند و دایره تقلیدشان محدود به شرعیات و فروع دین نیست، بل حتی در اصول دین و تفکر و دایره تدقیق نیز، رو به تقلید می آورند. دوستی برایم پیام داد و لینکی را معرفی کرد که در آن، برخی از مطالب مرا نزد کسی برده اند و از ایشان «استفتاء» نموده اند. آن آقا هم با کمال «شجاعت» درباره مطالب بنده «فتوا» داده است. در ادامه بخشی از فتوای ایشان را می آورم: "...
مشکل ما اظهار نظر غیر عالمانه است... آقای جباری این نکته را خوب می داند ولی به نظر بنده با مقایسه ی این دو کتاب می خواهد مأموریت خود را که بی ارزش کردن احادیث ارزشمند شیعه است به اتمام برساند... ایشان تا آن جا در مأموریت ناجوانمردانه ی خود جلو می رود که می گوید: امروز بعضی از محققین نسبت به صحت و سقم احادیث «کتب اربعه» تشکیک کرده اند. و فکر می کنم اگر از ایشان بپرسید این محققین چه کسانی هستند، مجبور است چند مستشرق صهیونیست را که در انجام مأموریت با آن ها مشترک است نام ببرد. می خواهند با تشکیک در کتب روایی ما اهل البیت را از صحنه خارج کنند تا حرف های خود را بر قرآن تحمیل نمایند خطر این افراد بسیار زیاد است”…
من این آقای طاهرزاده را نه می شناسم و نه تا کنون کتابی و مطلبی از ایشان خوانده ام. لذا در مورد شأن و مقام علمی ایشان سخنی نمی گویم و صرفاً به ذکر چند نکته در خصوص همین «فتوای» ایشان بسنده می کنم. نخست اینکه، چنین روشی زیبنده اهل علم نیست که عده ای بیایند از ایشان در خصوص مسائل علمی استفتا کنند و ایشان هم پاسخ بدهند. این روش نزد فقیهان و جمع مقلد مناسب است. بهتر است ایشان به مراجعه کنندگان خود آداب «تحقیق» بیاموزد نه تقلید. آداب تحقیق نیز می طلبد که سائل را به منابع اصلی ارجاع دهد و با «مبانی» آشنا سازد و اجازه دهد، پرسشگر، در طی طریق تحقیق، به نتایجی که از پیش نامعلوم است، برسد. دیگر اینکه، حتی در روش تقلیدی و مقلد پروری نیز از حدود الهی خارج نشود و رو به تشنیع نیاورد. ارتباط دادن یک بحث علمی و حدیثی به «صهیونیسم» و تشخیص «خطر زیاد» را به اهلش واگذارد که به حمدلله والمنه، بردارانه خدوم و گمنام امام زمان در این خصوص، بهتر و عالمانه تر می توانند عمل کنند! اما بعد؛ ایشان مباحث بنده را به «غیرعالمانه» بودن متهم کرده است! ظاهراً هرچیزی که ایشان از آن بی اطلاع باشد، «غیر عالمانه» است! اینکه بالغ بر دو سوم احادیث کتاب «اصول کافی» را ضعیف و مجعول دانسته ام، به زعم ایشان فقط «مستشرقین صهیونیست» آن را باور دارند! با این حساب، علامه مجلسی نیز از مستشرقین صهیونیست به شمار می رود!! چرا که نخستین کسی که در اعتبار و ارزش احادیث کتاب کافی تشکیک نموده، شخص «علامه مجلسی» است. مجلسی در کتاب «مرآت العقول» نزدیک ۷۰%روایات منقول در کتاب «کافی» را به لحاظ سندی ضعیف، مرسل و مجهول و در یک کلام فاقد اعتبار دانسته است. وی از ۱۰۱۶روایت کتاب الحجه کافی (یعنی بخشی از کافی که روایات مربوط به نبوت و بالاخص امامت را گردآوری کرده است) تنها ۲۸۰روایت، صحیح یا موثق یا حسن محسوب می داند و به زبان دیگر حدود %۷۳روایات کتاب الحجه کافی به لحاظ سندی و با ضوابط علم رجال و درایه (با ارزیابی علامه مجلسی) فاقد اعتبارند. استاد شانه چی نیز در کتاب «علم الحدیث» نظر خود را گفته و نظر تعدادی از فقهای شیعه را که همین نظر را در خصوص کتاب کافی دارند، نیز بیان کرده است. با این حساب باید جشنی برای پیوند میان علامه مجلسی و استاد شانه چی، و کثیری از فقها و صهیونیست ها نیز برگزار نماییم!!!... در هر صورت توصیه من به آقای طاهرزاده این است که، به جای متهم کردن دیگران به غیر عالمانه بودن، کمی در صدور فتوا، احتیاط در پیش گیرند. این هم برای خودشان خوب است هم برای مقلدانشان. از خداوند برای خود عاقبت به خیری، و برای ایشان عمر با عزت و صبر آرزومندم.
جواب:
باسمه تعالی
سلام علیکم: بنده تنها قصد آن داشتم که منشأ این نوع نگرش و خطر آن را تذکر دهم و به آن جهت که این کلام، کلامی علمی نبود قصد ورود علمی به آن نداشتم ولی اکنون که ادعای علمی بودن مطلب شده بهتر می دانم به طور خلاصه و بدون تفصیل، با نگاه علمی به قضیه نگاه کنم تا جایگاه علمی این مطلب نیز روشن شود. نکته ی مهمی که در این نوشتار تذکر می دهم این است که قصد بنده، بررسی کلام شخص آقای جباری نیست بلکه به عنوان نمونه ای از یک فکر خطرناک است که به بررسی کلام ایشان می پردازم تا مشخص شود خاستگاه این نوع گفتارها از چه میزان بهره ی علمی برخوردار بوده و چه خطری در پس این کلمات نهفته است.
لطفا به سیر کلام ایشان که در سوال اول مطرح شده توجه کنید.
ایشان کلام خویش را به این ترتیب مطرح می کنند:
1- بسیاری از اعتقادات شیعیان از کتاب «سلیم بن القیس» نشأت می گیرد.
2- این کتاب توسط احمد بن هلال عبرتایی نقل شده که وی غالی و ملعون می باشد.
3- کتاب سُلیم مجعول است و برای اثبات این مطلب به کلام شیخ مفید تمسک می جویند.
4- کتاب «بصائر»، منبع کتاب «کافی» است ولی مرحوم کلینی در نوشتن کتاب کافی، بیش از 13 هزار روایت به کتاب بصائر اضافه کرده است.
5- بسیاری از محققین در صحت و سقم احادیث کتب اربعه تشکیک کرده اند بنابر این اکثر روایات کتب اربعه و به طور خاص، «کافی» ضعیف بوده و به همین خاطر این روایات را «مجعول» می خوانند.
6- مرحوم شیخ مفید با نگاه کلامی به روایات نگریسته و روایات را کنار گذاشته است.
حال به صورتی اجمالی اولا به بررسی این مقدمات می پردازیم و ثانیا می خواهیم ببینیم آیا حتی اگر این مقدمات صحیح باشد، نتیجه ای که گرفته شده است مرتبط به آن مقدمات هست یا نه؟
1)گفته شده کتاب «سلیم بن قیس» توسط احمد بن هلال عبرتایی غالی ملعون نقل شده است.
در پاسخ باید گفت:
اولا:هیچ کجا ثابت نشده است که راوی این کتاب، «احمد بن هلال عبرتایی» باشد (جهت تحقیق بیشتر می توانید مراجعه کنید به «معجم رجال الحدیث» اثر مرحوم آیت الله خویی ج:8 صص:225، 226)
ثانیا:در مورد «احمد بن هلال عبرتایی»، مرحوم نجاشی که از رجالیون بنام شیعه است می گوید «صالح الروایه» به این معنا که روایاتش صلاحیت اخذ و عمل را داراست. البته در مقابل این کلام، مرحوم شیخ طوسی وی را «غالی» می نامد ولی باید توجه داشت عبارت «غالی» در نظر برخی رجالیون متعمّق موجب تضعیف راوی نمی گردد چرا که حتی در مواردی برخی از راویانی که مقام هایی مثل عصمت را برای اهل بیت«علیهم السلام» قائل می شده اند رمی به غلوّ و متهم به غالی بودن می گشته اند. (جهت تحقیق بیشتر می توانید مراجعه کنید به «کتاب نکاح» اثر آیت الله زنجانی ج:8، ص:2779 و ج:21، ص6836) علاوه بر این که ما این جا در مقام اثبات وثاقت یا عدم وثاقت وی نیستیم بلکه می خواهیم بگوییم حتی اگر راوی کتاب سلیم، «احمد بن هلال» باشد و وی را غالی نامیده باشند نمی توان نقل های او را مردود دانست و در پایان بررسی این بند بایستی مجددا تذکر داد که ما در صدد تصحیح طریق به کتاب سلیم هم نیستیم تا بخواهیم طریق های واقعی به این کتاب را بررسی کرده و وثاقت یا عدم وثاقت راویان آن ها را بررسی نماییم که این، خود بحثی مفصل و خارج از این فضاست؛ بلکه قصد آن داریم تا صحت و سقم و علمی بودن محتوای گفتار آقای اکبر جباری را بررسی نماییم.
2)گفته شده شیخ مفید این کتاب را ضعیف می شمارد و می فرماید «عمل به اکثر این کتاب جایز نیست چون در کتاب تدلیس و تخلیط واقع شده و به همین خاطر نباید از این کتاب تقلید شود» و نتیجه می گیرند که این کتاب «مجعول» است.
در پاسخ باید گفت نقل این کلام از مرحوم شیخ مفید و نتیجه گیری از آن، سراسر مغالطه است بنابر این لازم است این بند را به تفصیل بررسی کنم و به همین خاطر توجه کنید که:
اولا:اگر سخن از «عدم تقلید» به میان می آید و مدعی هستند که بایستی اجتهادی به این موارد نگاه کرد، بایستی ادله ی بی اعتبار بودن این کتاب مطرح شود نه این که صرفا کلامی از شخصی هر چند بزرگ نقل گردد.
ثانیا:اگر نقل کلام را روشی علمی و اجتهادی می دانند، چرا نظریه هایی که در مقابل نظر مرحوم شیخ مفید قرار دارد را نقل ننموده اند؟ چرا کلمات بزرگانی مثل «مرحوم نعمانی» که این کتاب را از بزرگترین کتب اصول می داند و جمیع مطالب آن را روایات وارد شده از رسول خدا«صلی الله علیه وآله» و اهل بیت «علیهم السلام» می داند نقل نمی کنند؟ (غیبت نعمانی، صص: 101، 102: إن كتاب سليم بن قيس الهلالي أصل من أكبر كتب الأصول التي رواها أهل العلم من حملة حديث أهل البيت علیهم السلام و أقدمها لأن جميع ما اشتمل عليه هذا الأصل إنما هو عن رسول الله صلی الله علیه وآله و أمير المؤمنين علیه السلام ....) چرا کلام مرحوم شیخ حر عاملی، صاحب وسائل در فائده ی چهارم (ج30، صص:385، 386) در تأیید کتاب ایشان را نقل نمی کنند؟ آیا این، استفاده از بی اطلاعی مخاطب نیست؟
ثالثا:شیخ مفید در مورد این کتاب فرموده «قد حصل فیه تخلیط و تدلیس فینبغی للمتدین ان یجتنب العمل بکلّ ما فیه...»(تصحیح الاعتقاد، ص: 149) جهت فهم این عبارت بایستی توجه کرد که شیخ مفید وقتی می فرماید در این کتاب، خلط و تدلیس و جعل واقع شده به این معنی نیست که خود مولّف یعنی «سُلیم بن قیس» این جعل را انجام داده است چرا که می بینیم «احمد برقی» در کتاب رجالش، سلیم بن قیس را از اولیاء اصحاب امیرالمومنین«علیه السلام» به شمار می آورد(رجال برقی: ص:4) و مرحوم خویی در موردش می نویسند «ثقة جلیل القدر عظیم الشأن» و حتی اگر این عبارات را نیز در مورد وی نپذیرفته و وی را در زمره ی ضعفاء به شمار آوریم نمی توان وی را جاعل حدیث نامید همان طور که هیچ عالم رجالی این نسبت را به او نداده است. بنابر این منظور مرحوم شیخ مفید آن است که در این کتاب، روایات جعلی اضافه شده است به این معنی که اصل کتاب، خالی از روایات مجعوله بوده و بعدا روایاتی به آن اضافه شده است. ولی می بینیم عبارت شیخ مفید به شکلی غیر صادقانه نقل شده است که مخاطب تصور می کند خود این کتاب از اصل و اساس، کتابی جعلی است.
رابعا:در عبارت شیخ مفید، آمده «انسان متدیّن نبایستی به تمامی آن چه در این کتاب آمده عمل کند» در حالی که در ترجمه ای که از این کتاب نقل کرده اید، این عبارت به اشتباه ترجمه شده است.
خامسا: عبارت شیخ مفید به صورت کامل نقل نشده است و این نیز خود، نوعی خیانت است. شیخ مفید در ادامه می فرماید: «قد حصل فيه تخليط و تدليس فينبغي للمتدين أن يجتنب العمل بكل ما فيه و لا يعول على جملته و التقليد لرواته و ليفزع إلى العلماء فيما تضمنه من الأحاديث ليوقفوه على الصحيح منها و الفاسد و الله الموفق للصواب» (تصحیح الاعتقاد، صص: 149 و 150). این عبارت، نشان می دهد که مرحوم شیخ مفید مردم عوام و مقلدین را از مراجعه به کتاب نهی فرموده و می فرمایند نباید به این کتاب مثل کتاب فتوایی نگاه کنید و به هر آن چه گفته عمل کنید بلکه به علماء رجوع کنید تا روایات صحیح آن را از روایاتی که در آن جعل و اضافه شده برای شما تشخیص دهند. پس می بینید که به خوبی مشخص است این عبارت نشان دهنده ی آن است که اصل کتاب معتبر بوده است ولی بعدا در آن دست برده شده است ولی نویسنده ی آن مقاله متأسفانه با نقل بخشی از این عبارت مخاطب را به این خیال انداخته اند که مرحوم شیخ مفید، اصل این کتاب را کتابی بی اعتبار و موضوع می دانند. از همین جا نکته ای را متذکر می شوم و آن این است که همان طور که بزرگان فرموده اند به احتمال زیاد نسخه ای که در دست مرحوم نعمانی بوده است، نسخه ای خالی از اضافات و جعلیات بوده و به همین خاطر ایشان این کتاب را معتبر می دانند همان طور که مرحوم صاحب وسائل نیز به نبودن مطالب اشتباه در نسخه ای که در دست داشته اند تصریح می کنند(ج30، صص:385، 386) ولی نسخه ای که در دست مرحوم شیخ مفید و یا ابن غضائری بوده است نسخه ی مدلّس و مخلوط بوده و به همین خاطر مردم را امر به مراجعه به علماء می کنند. در مورد عظمت شأن سُلیم بن قیس و نیز اعتبار کتابش می توانید به بحار الانوار، تحقیق دار احیاء التراث، جلد مدخل، صص: 188 تا 192 مراجعه کنید
3)گفته شده کتاب «بصائر»، منبع کتاب «کافی» است ولی مرحوم کلینی در نوشتن کتاب کافی، بیش از 13 هزار روایت به کتاب بصائر اضافه کرده است و همین مسأله در کتب حدیثی بعدی نیز دیده می شود.
در بررسی این سخن باید گفت:
اولا: بایستی فرق بین غرض از نوشتن کتاب «بصائر» و کتاب «کافی» را در نظر داشته باشیم. مرحوم صفار در کتاب بصائر قصد آن داشته که فضائل اهل بیت«علیهم السلام» را ذکر کند و اگر به صورت گذرا، تنها فهرست این کتاب را ببینید و یا حتی اگر به اسم این کتاب توجه کنیم که عبارت است از «بصائر الدرجات فی فضائل آل محمد» این مطلب روشن می شود؛ ولی مرحوم شیخ کلینی در کتاب کافی، از اصول اعتقادات و فروع احکام دین صحبت به میان آورده است. آیا در بصائر الدرجات، ابوابی مانند الطهارة، الصلاة، الزكاة، الصيام، الحج، الجهاد، المعيشة، النكاح، العقيقة، الطلاق، العتق و التدبير و الكتابة، الصيد، الذبائح، و ده ها مورد دیگری که در کتاب کافی آمده ذکر شده است تا بگویید چرا بعد از بصائر، کتاب های روایی ما حجیم تر شده اند و این را علامت جعل و زیاده بنامیم؟ آیا با اندک تأمّلی در موضوع این کتاب ها نمی فهمیم که مولّف کافی از کتاب بصائر به عنوان یکی از ده ها منبع رواییِ خود استفاده کرده است و علاوه بر استفاده از آن، از ده ها کتاب دیگر نیز استفاده کرده است تا بتواند یک جامع روایی که مجموعه ای از روایات در ابواب مختلف است را جمع آوری کند؟ به نظر شما آیا بایستی تعداد روایات این دو کتاب به یک اندازه باشد؟ آیا کتابی که تنها در مورد فضل اهل بیت علیهم السلام است بایستی به اندازه ی کتابی باشد که چندین برابر آن کتاب ابواب و موضوعات دارد؟
ثانیا:بایستی تفاوت بین جوامع روایی را با کتب حدیثی خاص دانست. محدّثین و مولفین کتب حدیثی پس از آن که دیدند کتب روایی پراکنده با موضوعات مختلف نوشته شده است در صدد برآمدند تا این کتاب ها را در کنار هم گذارند و مجموعه ای از روایات را با ابواب مختلف در کنار همدیگر جمع آوری کنند. بنابر این زیاد شدن تعداد اوراق کتاب های بعدی کاملا طبیعی است ولی با اندک تحقیقی مشخص می شود که تمامی روایاتی که در مجامع بعدی موجود است عینا در کتب قبلی موجود بوده است. به عنوان مثال اگر به کتاب شریف «بحار الانوار» مراجعه کنید می بینید که در ابتدای هر حدیثی، منبع آن را معرفی می کند به این شکل که می بینید در یک باب مثلا از ده منبع با ذکر آن منبع روایت را نقل می کند که همین روایت را در اصل کتاب نیز می توانید بیابید و در حقیقت روایتی اضافه نشده است بلکه مجموعه ی روایاتی که به صورت پراکنده در کتب قبلی بوده در کنار همدیگر قرار داده شود.
4)گفته شده: بسیاری از محققین در صحت و سقم احادیث کتب اربعه تشکیک کرده اند بنابر این اکثر روایات کتب اربعه و به طور خاص، «کافی» ضعیف بوده و به همین خاطر این روایات را «مجعول» می خوانند.
در پاسخ بایستی گفت: منظور از تشکیک بزرگان در صحت و سقم روایات چیست؟
احتمال اول این است که منظور آن باشد که برخی از این روایات جعلی است. یعنی می دانیم که راوی قصد داشته این روایت را در میان روایاتِ ما اضافه کند تا بتواند مسیر کلمات اهل بیت«علیهم السلام» را منحرف نماید.
احتمال دوم این است که منظور آن باشد که ـ از آن جهت که تنها به روایتی می توان فتوا داد که اطمینان به صدور آن روایت از معصوم داشته باشیم، پس ـ هر چند فلان روایت، جعلی نیست ولی از آن جهت که علم به وثاقت راویِ آن روایت نداریم و خود راوی و یا حالات آن برای ما مجهول است، پس اطمینان به صدور آن روایت از معصوم به دست نمی آوریم و به همین خاطر روایت را کنار می گذاریم.
در احتمال اول علم به یک دسیسه و تحریف در میان است ولی در احتمال دوم، به خاطر عدم علم به صدور روایت، آن را کنار می گذاریم و در حقیقت مسأله آن است که ما راوی را نمی شناسیم نه این که بدانیم وی جاعل است.
آری از عبارتی که در متن آمده است احتمال اول به ذهن خواننده می آید و نویسنده مخاطب را به این تصور می اندازد که کتاب کافی و دیگر کتب اربعه، کتاب هایی مجعول هستند؛ ولی آیا این ادعا ، ادعای درستی است؟ آیا یک محقق را می توانید نام ببرید که کتاب کافی و یا دیگر کتب اربعه را کتبی مجعول بنامد؟ آیا اگر فلان محقق گفت برخی از راویان کتب اربعه «مجهول» هستند و یا برخی از روایات این کتب «مرسل»، «مرفوع» و یا «ضعیف» است به این معنی است که آن روایات جعل شده اند؟ کافی است کسی اندک صفحاتی از کتب علم درایه را تورّقی کوتاه کند تا فرق معنایی این الفاظ را بفهمیم. چگونه باید «مرسل» و یا «مرفوع» را با «مجعول» یکی دانست و با جرأت تمام مرحوم شیخ کلینی مولّف کتاب کافی را «جاعل» دانست؟ در این جا لازم می دانم عباراتی از بزرگان در توصیف کتاب کافی را ذکر کنم. شيخ مفيد، در باره ی کافی مىفرمايد:«الكافي هو من أجلّ كتب الشيعة و أكثرها فائدة» یعنی «کتاب کافی از پر جلالت ترین کتاب های شیعی و پر فایده ترین آن هاست». علامه مجلسى در مورد آن مىفرمايد:«أضبط الأصول و أجمعها و أحسن مؤلفات الفرقة الناجية و أعظمها» یعنی «کتاب کافی منظبط ترین کتب پایه و جامع ترین آن هاست و بهترین تألیف شیعه و پر منفعت ترین آن هاست». البته بزرگان دیگری همچون شهید اول و شهید ثانی و فیض کاشانی کلماتی در بیان اهمیت و جایگاه «کافی» فرموده اند که به خاطر این که نویسنده در نوشته ی خود جایگاه رفیعی برای شیخ مفید قائل شده بود و نیز به نظریه ای از مرحوم علامه مجلسی استشهاد کرده بود ـ که نشان می دادکلمات این بزرگان را ارج می نهندـ به ذکر توصیف این دو عالم در مورد کتاب کافی بسنده می کنم. همچنین شایان ذکر است ملا صدرا، صاحب معالم و علامه مجلسی که از علمای بزرگ و فهیم شیعی بوده اند بر آن کتاب شرح زده اند که نشان دهنده ی معتبر دانستن آن کتاب شریف در نظر این بزرگان است. بنابر این ممکن است این بزرگان در نظر رجالی خود، برخی از روایات کافی را قابل استناد ندانند ولی این به معنای مجعول دانستن آن ها نیست.
در این جا توجه به این مسأله لازم است که آیا مجعول خواندن کتاب شریف «کافی» همان حرفی نیست که شبکه های ضد شیعی (مانند کلمه و وصال و مانند آن) در صدد مطرح کردن آن هستند؟ آیا فکر نمی کنید که این سخن ها دانسته یا ندانسته قطعه ای از آن پازل باشد؟ اساسا آیا با ذکر چند حدیث مرسل و یا مرفوع شخص جاعل می شود؟ چگونه با جرأت تمام بگوییم وقتی مرحوم علامه مجلسی برخی روایات کافی را مرسل می داند بگوییم که وی، مولف کافی را «جاعل حدیث» می خواند؟ اگر این چنین است چرا ایشان با وصف غیر بدیل از کافی یاد می کنند؟ چرا خود علامه مجلسی بارها در کتاب شریف بحار الانوار از کافی نقل روایت می کنند؟ اگر این کتاب را جعلی می دانستند این چنین عمل می کردند؟ اگر بگوییم «مرسل» و یا «مرفوع» دانستن یک روایت و یا «مجهول» دانستن راوی یک روایت به معنای «مجعول» دانستن آن روایت و «جعلی» خواندن آن کتاب باشد، بدون شک روزی دیگر خواهند گفت «از آن روی که مرحوم مجلسی احادیث مرفوعه ذکر می کنند ایشان نیز از جاعلان روایت هستند». آیا سر نخ هایی از خط بی اعتبار ساختن مجامع روایی نمی یابید؟
پس از آن که مقدماتی برای بی اعتبار نامیدن و مجعول خواندن کافی ذکر شده نقد شد و روشن شد تماما مغلطه و نا صحیح است بایستی نکته ی مهمی را در روند این استدلال تذکر دهم و آن این که حتی اگر تمامی این مقدمات صحیح بود، ربطش به مجعول بودن کافی چیست؟ این که بگوییم راوی کتاب سلیم بن قیس غالی است و بعدا بگوییم خود کتاب سلیم بن قیس نیز جعلی است و ناگهان بدون ربطی سراغ کتاب بصائر برویم و بگوییم این کتاب، منبع کتاب کافی است و نتیجه بگیریم در کتب اربعه و به طور خاص در کافی احادیثی جعل شده است؟؟؟؟؟ و سپس بگوییم بر اعتقادات شیعه باید گریست؟ آیا این انصاف است؟
در آخر این سوال برای من مانده و نمی دانم موضوعات علمی را با ادبیات ژورنالیستی، مطرح کردن چه نتیجه ای برای مخاطب دارد؟! و چرا اگر کسی سؤالی را جواب داد از نظر آقایان یک نوع فتوادادن تلقی می شود و به صورت طعنه آمیز با موضوع برخورد می گردد و خیلی راحت بنده را اهل فتوا ومخاطبانم را اهل تقلید بدانند؟! جالب است که می فرمایند یک نوشته از بنده نخوانده اند و بعد این چنین بنده را اهل فتوا و مخاطبان بنده را اهل تقلید می دانند، در حالی که همه ی تلاش بنده در نوشته ها آن است که عقل عزیزان را مخاطب قرار دهم.
به هر حال گویا موضوع دارد گم می شود؛ بحث بر سر نقد احادیث و مرسل بودن بعضی از احادیث نیست، بحث در نوشته ی آقای اکبر جباری است که در سؤال قبلی مطرح است. تصور بنده آن است که خواسته یا نا خواسته در این نوشته نقد احادیث در میان نیست، بلکه مأموریت بی اعتبارکردن همه ی کتب روایی شیعه در میان است حتی کتب اربعه، تازه با این ادبیات که آقای اکبر جباری می گویند: «امروزه به وضوح بسیاری از محققین نسبت به صحت و سقم احادیث "کتب اربعه" تشکیک کرده اند»؛ بدون آن که بگویند این محققین چه کسانی هستند. آیا این بی اعتبارکردن مجامع روایی شیعه نیست؟ ایشان بدانند یا ندانند این دیگر یک بحث علمی نیست بلکه القاء شبهه است برای سست کردن اعتقاد جوانان ما نسبت به روایات عظیم القدری که از طریق امامان معصوم«علیهم السلام» به ما رسیده و این جا است که خوش بینی عین غفلت از توطئه ای است که در پشت این حرکت ها پنهان است. از این عجیب تر القائی است که آقای جباری در مخاطب خود ایجاد می کنند که در طول تاریخ بعد از اهل البیت«علیهم السلام» به تعداد احادیث اضافه شده است و با عدم آگاهی از اطلاعات مخاطبان خود این طور می نویسند: «با کمال تعجب شاهد افزایش احادیث نسبت به منابع نخستین هستیم برای مثال کتاب «بصائرالدرجات» که قبل از کتاب کافی توسط کلینی نگاشته شده مشتمل 1881 حدیث می باشد ولی کتاب کافی که بعد از آن نوشته شده بالغ بر 15 هزار حدیث است و هرچه به این سو می آییم، حجم کتب حدیثی بیشتر و بیشتر میشود و هیچ کس هم متعرض این نکته نمی شود که چرا هرچه از دوره غیبت معصوم می گذرد، تعداد احادیث بیشتر می شود». بنده از این جمله توطئه ی ناجوانمرانه ای شبیه کار کسروی را استشمام می کنم زیرا مخاطب به طور طبیعی این طور می فهمد که ما بعد از معصوم توسط غیر معصوم در این مورد خاص بیش از 13 هزار حدیث را از طریق مرحوم کلینی وارد کتب روایات خود کرده ایم، در حالی که همان طور که عرض کردم کتاب «بصائرالدرجات» در خصوص فضائل آل محمد«علیهم السلام» است، ولی کتاب شریف کافی در تمام موضوعات فقهی، اخلاقی و عقیدتی با وسعتی بسیار گسترده احادیث را جمع آوری کرده است. در هر حال این جا است که انسان احساس می کند مأموریتی جهت خدشه دارکردنِ کلّ منابع حدیثی شیعه در میان است! وگرنه اگر به روش عالمان دین بحث از سلسله ی حدیث و یا محتوای احادیث در میان باشد نه تنها کار پسندیده بلکه روش عالمانه ای است که جهت بررسی متون مقدس در همه ی ادیان جاری است.
امید است شما از این به بعد با هوشیاری، این نوع اعمال را رصد و نیز امیدوارم آقای جباری نیز متنبه شوند و بفهمند نباید تیشه به ریشه ها زد. ای کاش آقای جباری می فرمودند آن کاربر که آن نوشته را به سایت لب المیزان فرستاده اند درست منتقل نکرده تا بحث «سالبه به انتفاء موضوع» می شد! ولی چنین نکردند. بنابراین دیگر رجوع به منبع اصلی جهت فهم کلام ایشان چه معنایی دارد؟ ایشان به گفته ی خودشان هیچ نوشته ای از بنده ندیده اند، ولی سراسر نوشته شان صحبت از فضای تقلید و فتوا می کنند. سخن بنده با ایشان این است: این فرهنگ یهود صهیونیسم است که سعی دارد متون مقدس را بی اعتبار کند. آیا حیف نیست جوانان این مرز و بوم از روایاتی که حقیقتاً بعضی از آن ها راه صعود انسان ها را به اعلی علیین می گشاید محروم کنیم؟ آیا آقای جباری متوجه لوازم کار خود هستند؟ آیا ایشان فرصت کرده اند در کتب روایی تدبّر کنند؟ تا معلوم شود ما به اندازه ای که با تدبّر و تعقل در روایات خود ورود پیدا کنیم به همان اندازه متوجه رهنمودهای فوق العاده و همه جانبه ی امامان معصوم«علیهم السلام» می شویم.
آیت اللّه مشکینی«رحمة اللّه علیه» می فرمودند: ما بعضاً با روایتی برخورد می کردیم که از نظر محتوا در نسبت آن به امامان معصوم شک میکردیم، ولی وقتی آن را با علامه طباطبایی«رضوان اللّه تعالی علیه» در میان می گذاردیم آنچنان عمق آن را بر ما می گشودند که شگفت زده می شدیم. ای کاش آقای جباری مخاطبان خود را به تدبّر در روایات دعوت می کردند. آیا قرآن نظر ما را متوجه ذی القربی و اهل البیت«علیهم السلام» کرده اند یا نه؟ آیا برای نظر به آن ها راهی جز نظر به روایاتشان می ماند؟
آقای محمدرضا حکیمی می فرمودند که: «مرحوم دکتر علی شریعتی وقتی از زندان آزاد شد مستقیما به خانه ی ما آمد و پس از صحبت مختصری کتاب «بحارالأنوار» مجلسی که در دسترس بود را برگرفت و شروع کرد به خواندن، و آن چنان محو آن شد که ما را و حضور خود را در خانه ی ما فراموش کرد. بنده خوابیدم، وقتی برای نماز صبح بیدار شدم دیدم هنوز دکتر شریعتی مشغول مطالعه ی بحار است و پس از نماز و صبحانه من سر کار رفتم، عصر که برگشتم دیدم چشمان مرحوم شریعتی همچون کاسه ای از خون شده است و هنوز مشغول مطالعه ی بحار است و به من گفت من نسبت به مرحوم مجلسی و بحارالأنوار او جفا کردم و تو از طرف من وصیِّ من هستی که در تمام کتاب های من این خطا را رفع کنی.»
آری چه کسی باعث شد که شریعتی ها در ابتدای امر چنین ذهنیتی نسبت به روایات عظیم القدر شیعه پیدا کنند؟ جز جریان روشنفکری که تحت تأثیر برنامه های یهود صهیونیسم و فراماسونر چنین شبهاتی را القاء کرده بودند؟
بنابراین دشمنی ما با شخص نیست، دشمنی با دشمن تعالی انسانیت است و حساسیتی که شما ملاحظه می کنید نسبت به نوشته ی آقای جباری نشان می دهید اولاً: به جهت آن است که اگر آقای جباری متوجه لوازم گفتارشان نیستند برایشان روشن شود که قضیه از چه قرار است و ثانیاً: کاربران عزیز بدانند حال که دشمن به خوبی متوجه عظمت شیعه شده است و این عظمت در اتحاد بین ثقلین یعنی قرآن و اهل بیت ظهور کرده است، همه ی تلاش خود را بر این صرف می کند که حاصل کار اهل البیت«علیهم السلام» را که در کتب روایی ما ثبت است بی اعتبار نمایند و از این جهت است که جای مسامحه نمی ماند زیرا بحث علمی در میان نیست، بحث خاک پاشیدن در چشم حقیقت است.
"موفق باشید"
منبع: لب المیزان.
افزودن دیدگاه جدید