برهان
برهان
برهان واژه اى عربى است كه درباره ريشه آن ميان لغت شناسان اختلاف است؛ برخى آن را مصدر ثلاثى مجرد «بَرِهَ يَبْرَه بُرْهاناً» به معناى سفيد شدن و برخى ديگر آن را مشتق از ريشه رباعى مجرّد «بَرْهَنَ يُبَرْهِنُ بَرهَنةً» و به معناى حجّت و دليل دانسته اند؛ ولى بعيد نيست اين واژه در اصل مصدر «بَرِهَ يَبْرَه» به معناى سفيد شدن بوده و پس از آن بر كلام آشكارى كه ابهامى ندارد يا چيز روشنى كه در آن خفايى نيست اطلاق شده و سپس به طور اشتقاق انتزاعى فعل رباعى «بَرْهَنَ» از آن اشتقاق يافته است، بنابراين نونِ برهان با توجّه به مادّه اصلى، زايد و با توجّه به اشتقاق ثانوى اصلى است و شايد اين معناى سخن كسانى است كه گفته اند: بَرْهَنَ مُوَلَّد است، به هر تقدير برهان در لغت اخص از دليل و به معناى حجّت و بيان واضح و دليل قاطع است و در اصطلاح اهل منطق يكى از صناعات خمس (برهان، جدل، خطابه، مغالطه، شعر) بوده، قياسى است كه از يقينيات (أوّليات، مشاهدات، تجربيّات، متواترات، حدسيّات، فطريّات) تشكيل شده باشد.
مترجمان در نهضت ترجمه كلمه برهان را معادلِ يونانى «أپوديكسيس» در منطق ارسطو قرار داده اند و فارابى معرّب آن را «أفوذوطيقا» و ابن نديم «أبوديقطيقا» گفته اند. اين لفظ يونانى و معادل لاتين آن يعنى «دمونستراسيو» (Demonstratio) نيز در ريشه لغت به معناى نشان دادن است.
منطقيان برهان را با توجّه به نوع نسبتى كه ميان حدّ وسط و حدّاكبر آن است به سه قسم تقسيم كرده اند: 1. برهان لمّى كه برهان مطلق نيز ناميده مى شود و آن برهانى است كه حدّ وسط آن، علّتِ حدّاكبر باشد. 2. برهان إنّى مطلق كه برهان شبه لمّ نيز خوانده مى شود، و آن برهانى است كه حدّ وسط آن، ملازمِ حدّ اكبر و هر دو، معلول يك علّت باشند. 3. دليل، كه طبق اصطلاح مشهور برهان إنّى همين قسم است و آن برهانى است كه حدّ وسط آن، معلول حدّاكبر باشد.
برهان شريف ترين جزء منطق بلكه مقصود اصلى از آن است، زيرا تنها قياسى است كه نتيجه آن يقينى و ملاك رسيدن به واقع است و انسان حق طلب حتّى در صورتى كه به طور انفرادى زندگى كند بدان نيازمند و از آن ناگزير است، برخلاف ديگر قياسهاى منطقى، زيرا اوّلا نتيجه آنها يقينى نيست و ازاين رو نمى توانند ملاك رسيدن به واقع باشند. ثانياً تا وقتى كه انسان در اجتماع نباشد و با ديگران به تبادل افكار نپردازد به آنها نيازى ندارد؛ به ديگر بيان، حقيقت برهان چيزى جز تكيه بر معلومات بديهى و روشن براى استنتاج مجهولات نظرى و تاريك نيست و اين همان راهى است كه انسان متفكّر ـ دانسته يا ندانسته ـ فطرتاً در برابر آن خاضع است و در حلّ مشكلات فكرى و معضلات اعتقادى خويش چاره اى جز پيمودن آن ندارد.
در قرآن كريم واژه برهان گرچه فقط 8 بار به صورتهاى مفردِ مجرّد از اضافه (نساء/4،174؛ مؤمنون/23،117)، مفرد مضاف (بقره/2، 111؛ انبياء/21،24؛ نمل/27،64 ؛ قصص/28،75؛ يوسف/12،24) و تثنيه (قصص/28،32) ذكر شده است؛ ولى واژه هاى ديگرى چون سلطان، آيه، بيّنه و حجّت نيز به كار رفته كه هريك مى تواند به نحوى با موضوع برهان ارتباط يافته، در اين مقاله مورد استفاده واقع شود ( => همين مقاله، اسامى و شئون برهان)، افزون بر اين چون قرآن خود نور و كتاب آشكار (مائده/5 ،15)، منزّه از هرگونه شكّ و ترديد (بقره/2،2)، روشنگر هر چيز (نحل/16،89)، ملاك هدايت (بقره/2،2)، سبب تذكّر (زمر/39،27)، وسيله تعقّل (زخرف/43،3) و مايه علم (فصّلت/41،3) است مى توان به طور قطع همه آن را يكپارچه مصداق بارز بلكه مصداق أتمّ برهان دانست و آن را به همين عنوان به جهانيان شناساند. (نساء/4،174) شاهد صدق ادّعاى مزبور آن است كه قرآن اساسى ترين برهان بر حقانيّت رسالت خاتم پيامبران(صلى الله عليه وآله)و بزرگ ترين معجزه جاويد آن حضرت است كه تاكنون كسى نتوانسته و در آينده نيز نخواهد توانست نظير آن را بياورد، گذشته از اين قرآن در بسيارى از موارد براى تبيين مسائل اساسى اعتقادى چون حقانيت خداوند متعالى (فصّلت/41،53 و نيز همه آياتى كه از راه نشانه ها و آيات به بيان حقّانيت خدا مى پردازد)، توحيد (انعام/6 ،76؛ انبياء/21،22؛ مؤمنون/23،91؛ اسراء/17،42؛ ...) و معاد (مؤمنون/23،115؛ ...) و نيز جهت دعوت به امور مهمّ عبادى، سياسى، اجتماعى و اقتصادى چون نماز (عنكبوت/29،45)، روزه (بقره/2،183)، مبارزه با سردمداران كفر (توبه/9،12) و تقسيم غنايم (حشر/59 ،7) به اقامه برهان پرداخته و همگان را به مناسبتهاى گوناگون به تفكّر (بقره/2،266)، تعقّل (بقره/2،73) و تدبّر (ص/38،29) فرا مى خواند و آنان را از پيروى ظنّ و گمان (يونس/10،36)، تقليد كوركورانه و بى دليل (بقره/2،170) و عمل و پيروى بدون علم (اسراء/17،36) باز مى دارد.
هرچند قرآن كريم به روشهاى گوناگون انسانها را به تفكر صحيح فرا خوانده است؛ ولى به طور مشخص بيان نكرده كه طريق فكر راستين چگونه است و در اين باره امر را به عقل فطرى انسانها و ادراك ارتكازى نفوس واگذارده كه همه بى استثنا و بدون هيچ اختلافى با آن آشنايند؛ توضيح آنكه ما اگر در هر چيزى شك كنيم در اين معنا شك نداريم كه بيرون از ذات ما حقايقى است مستقلّ از وجود و اعمال ما؛ نظير مسائل مربوط به مبدأ و معاد يا مسائل رياضى و طبيعى كه اگر بخواهيم به طور قطع و يقين آنها را دريابيم ابتدا به قضاياى بديهى غير قابل ترديد و لوازم آنها پناه مى بريم. سپس آنها را به ترتيب فكرى خاصّ مرتّب كرده، سرانجام، مطلوب خود را استنتاج مى كنيم؛ مثلا مى گوييم: زيد ممكن است و هر ممكنى معلول است، پس زيد معلول است يا مى گوييم: اگر زيد ممكن باشد بايد معلول باشد و اگر بايد معلول باشد بايد علّتى داشته باشد، پس اگر زيد ممكن باشد بايد علّتى داشته باشد يا مى گوييم: اگر زيد ممكن باشد بايد معلول باشد؛ ليكن زيد ممكن است، پس بايد معلول باشد. اين چند شكل كه بدانها اشاره شد و نيز قضايايى كه به صورت مقدمه بدان استناد شد همه از امورى است كه انسان داراى فطرت سليم محال است در آنها شك كند. حتّى در تشكيكها و شبهه هايى كه بر اين راه و طريقه منطقى وارد شده نيز شكّاكان ندانسته يا دانسته همه اعتمادشان در استنتاج دعاوى و مقاصد خود بر همان چيزى است كه از آن مى گريزند؛ مثلا مى گويند: اگر منطق و براهينِ منطقى راه دستيابى به واقعيّت باشد بايد در بين خود اهل منطق ـ كه همه اهل برهان اند ـ هيچ اختلافى رخ ندهد، در حالى كه مى بينيم خود آنان در آرايشان با هم اختلاف دارند. اين گفتار خود يك برهان منطقى است و گوينده آن به اقتضاى فطرتش صحّت راه منطق و برهان را پذيرفته و به اصول و چارچوب آن اعتراف كرده، بلكه آنها را به كار گرفته است؛ ولى بر اثر يك اشتباه به نتيجه اى نادرست دست يافته است؛ او گمان برده استعمال منطق به نحو درست يا نادرست فكر را از خطا حفظ مى كند، در صورتى كه چنين نيست، زيرا منطق ابزارى است قانونى كه به كارگيرى درست آن بشر را از خطاى در فكر باز مى دارد، پس اگر اختلافى در ميان مدعيانْ مشاهده مى شود براى آن است كه يكى از دو طرف به طور صحيح منطق و برهان را به كار نبرده است؛ نه آنكه برهان و منطق طريقه قابل اطمينانى نيست.
گستره برهان:
برهان در منطق قرآن، به خصوص گفتار واضح و سخن روشنى كه يقينى و ملاك رسيدن به واقع است محدود نمى گردد، بلكه با توجّه به موارد استعمال آن مى توان مطلق چيزهاى روشن و واضحى را كه حقّانيت امرى را به طور يقين ثابت مى كنند و جاى هيچ گونه ترديدى باقى نمى گذارند برهان شمرد؛ خواه آن چيزها از سنخ قضاياى ذهنى و گفتارهاى منطقى باشند كه در بيشتر موارد چنين است يا از قبيل موجودات عينى و حقايق خارجى، چنان كه مثلا خداى سبحان در داستان حضرت موسى(عليه السلام) و بعثت وى پس از فرمان انداختن عصا و تبديل آن به اژدها به موسى فرمود: دست خود را به گريبانت ببر و بيرون آور تا بدون هيچ عيب و مرضى چون ماه تابان سفيد و روشن گردد، آنگاه با اشاره به اژدها شدن عصا و سفيدى و روشنى دست افزود: اين دو [نشانه] دو برهانى هستند كه تو را در ايفاى رسالتى كه به سوى فرعون و پيروان فاسق وى دارى كمك مى كنند: «فَذنِكَ بُرهـنانِ مِن رَبِّكَ اِلى فِرعَونَ ومَلاَِهِ اِنَّهُم كانوا قَومـًا فـسِقين» . (قصص/28،32) در آيه 174 نساء/4 نيز بنابر بعضى از تفاسير برهان بر امرى عينى و موجودى خارجى اطلاق شده است: «يـاَيُّهَا النّاسُ قَدجاءَكُم بُرهـنٌ مِن رَبِّكُم» . برخى از مفسران به طور قطع و برخى ديگر به صورت احتمال گفته اند: مراد از برهان در اين آيه شخص رسول اللّه(صلى الله عليه وآله)است كه وجودش يگانه برهان و دليل قاطعى بر حقانيّت پروردگار عالم است. البته محتمل است مراد از برهان در آيه خود قرآن باشد كه بزرگ ترين معجزه پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و اساسى ترين برهان بر حقّانيت وى است. در آيه 24 يوسف/12 نيز بر اساس برخى احتمالها برهان بر امرى جز گفتار منطقى اطلاق شده است: «و لَقَد هَمَّت بِهِ وهَمَّ بِها لَولا اَن رَءا بُرهـنَ رَبِّه = و در حقيقت ]آن زن] آهنگ وى كرد. [يوسف نيز] اگر برهان پروردگارش را نديده بود آهنگ او مى كرد». (يوسف/12،24) در بيان مراد از برهان در اين آيه آرايى مطرح شده است كه عمده آنها عبارت است از:
1. علم به حرمت زنا و عقوبت آن. 2. قبح زنا و بدفرجامى زناكار. 3. ادلّه عقلى و نقلى بر وجوب و لزوم دورى از گناه. 4. ملكه عفّت. 5 . آيات و امورى كه بر يوسف ظاهر شد و او را از ارتكاب گناه بازداشت. 6 . نشانه هاى عظمت و كبريايى. 7. نوعى علم مكشوف و يقين مشهود كه زيربناى عصمت است. 8 . سكينه اى كه بر پيامبران و مؤمنان نازل مى شود و آنان را در دو عالم صغير و كبير بر دشمنان پيروز مى گرداند. 9. نور عصمت الهى و لمعه نبوّت يوسفى.
بر پايه روايتى از امام زين العابدين(عليه السلام) زليخا هنگام گرفتار كردن يوسف، در خلوت به طرف بت خويش رفت و پارچه اى بر آن افكند و در پاسخ يوسف كه از راز آن كار پرسيد گفت: از بت خود شرم مى كنم كه ما را تنها در اين مكان ببيند. يوسف به وى گفت: تو از چيزى كه نمى بيند و نمى فهمد شرم دارى؛ ولى من از خداى خود كه انسان را آفريده و به او بيان و سخن آموخته شرم نداشته باشم؟ مضمون اين روايت از طرق عامّه از على بن ابى طالب(عليه السلام)نيز نقل شده است. امثال اين گونه روايات كه به جهت ضمايم آنها با علوّ شأن انبيا و عصمت آنان ناسازگار است مجعول بوده، يا بر اثر اينكه از اخبار آحاد است قابل اعتماد نيست، افزون بر اينكه نمى توان آنچه را در روايت ياد شده آمده است برهان ربّ ديدن يوسف خواند. آرى ممكن است همزمان با كارى كه زليخا در برابر بت خود انجام داد حقايقى از ملكوت بر يوسف كشف شده و مراد از برهان ربّ يوسف همين كشف باشد؛ نه آنچه وى همزمان آن را از زليخا مشاهده كرده است.
دعوت به دين با برهان و مطالبه آن از مدعيان:
در حيات طيّبه انسانى برهان استوارترين روش در انديشيدن است، ازاين رو قرآن كريم پيامبر اسلام را موظّف مى كند تا در مسير دعوت انسانها به دين خدا در رأس همه راههاى ممكن و قابل دفاع از برهان استفاده كند: «اُدعُ اِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالحِكمَةِ والمَوعِظَةِ الحَسَنَةِ وجـدِلهُم بِالَّتى هِىَ اَحسَنُ» . (نحل/16،125) در اين آيه شريفه براى دعوت به دين خدا، سه راه مطرح گرديده تا درخور استعداد افراد و بر حسب نياز از آنها استفاده شود: حكمت*، موعظه حسنه و جدال* احسن. حكمت، دست يافتن به حق از راه علم و عقل، موعظه*، تذكّر دادن به كار خير در امورى كه قلب در آنها رقت مى يابد و جدال، برابرى كردن با ديگران بر اساس برترى جويى و غلبه است. از تأمّل در اين معانى چنين برمى آيد كه حكمت حجّتى است كه بدون ترديد، سستى و ابهام انسان را به حق نايل مى كند و موعظه بيانى است كه دل را نرم مى سازد و جدال حجتى است كه با تكيه بر مسلمات براى سست كردن مبانى خصم به كار مى رود، بنابراين حكمت و موعظه و جدل مطرح در آيه به ترتيب بر برهان، خطابه و جدل مصطلح در منطق منطبق مى شود، جز آنكه خداوند موعظه را به «حسنه» و جدال را به «احسن» مقيّد ساخته است.
حكمت به امور ديگرى نيز تفسير شده كه برخى از اين تفسيرها با تفسير حكمت به برهان قابل جمع است. برخى آيه ياد شده را هم افق با آيه 108 يوسف/12: «قُل هـذِهِ سَبيلى اَدعوا اِلَى اللّهِ عَلى بَصيرَة اَنا ومَنِ اتَّبَعَنى» دانسته و افزوده اند: اينكه خداوند در اين آيه به پيامبر فرمان مى دهد تا بگويد راه من اين است كه با بصيرت كامل مردم را به خداوند فرا مى خوانم، اشاره به اين نكته است كه دين اسلام دين حجّت و برهان است و هرگز نمى خواهد مردم ندانسته به آن بگروند. اين دين نظام هستى را با همه اتقان و استحكام فرا روى عقلها مى نهد تا در آن بينديشند و بدين وسيله به صحت دعويهايش يقين كنند.
قرآن كريم نه تنها خود برهان است و به پيامبر فرمان مى دهد تا در رأس شيوه هاى تبليغى خويش از برهان استفاده كند، بلكه در مواضع گوناگون و به مناسبتهاى مختلف از ديگر مدّعيان برهان مى طلبد و توقّع بيجاى قبول هر ادّعايى گرچه بى برهان باشد را مردود مى داند، ازاين رو در برابر ادعاى كسانى كه بهشت را ويژه يهوديان و مسيحيان مى دانند: «و قالوا لَن يَدخُلَ الجَنَّةَ اِلاّ مَن كانَ هودًا اَو نَصـرى تِلكَ اَمانِيُّهُم قُل هاتوا بُرهـنَكُم اِن كُنتُم صـدِقين» (بقره/2،111) يا در برابر كسانى كه غير خدا را پرستش مى كنند پس از اشاره به برهان تمانع: «لَو كانَ فيهِما ءالِهَةٌ اِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا» (انبياء/21، 22) به پيامبر مى فرمايد: به اينان بگو: اگر درباره ادّعاى خويش برهانى داريد بياوريد: «اَمِ اتَّخَذوا مِن دونِهِ ءالِهَةً قُل هاتوا بُرهـنَكُم...» (انبياء/21،24) و نيز پس از آنكه خود از راه نشانه ها و آيات روشن، براهينى محكم بر حقّانيت و استحقاق و لزوم پرستش خداى يكتا اقامه مى كند از پيامبر مى خواهد تا به مشركان بگويد: اگر شما نيز راست مى گوييد برهان خود را بياوريد: «اَءِلـهٌ مَعَ اللّهِ قُل هاتوا بُرهـنَكُم اِن كُنتُم صـدِقين» . (نمل/27،64)
افزون بر طلب برهان در دنيا، در آخرت نيز خداوند از مدعيان دروغين و مشرك برهان طلب كرده و از آنها مى خواهد بر دعويهاى باطل خود در دنيا، برهان بياورند، آنگاه آنها رسوا گشته، مى فهمند كه حق با خدا و رسولان اوست و همه بافته هاى آنان نابود خواهد شد: «و نَزَعنا مِن كُلِّ اُمَّة شَهيدًا فَقُلنا هاتوا بُرهـنَكُم فَعَلِموا اَنَّ الحَقَّ لِلّهِ وضَلَّ عَنهُم ما كانوا يَفتَرون» . (قصص/28،75)
منطق برهان طلبى اسلام از محتواى قوىّ و غنىّ آن حكايت مى كند، زيرا سعى دارد با مخالفان خود نيز برخوردى منطقى داشته باشد. چگونه ممكن است از ديگران برهان مطالبه كند و خود به آن بى اعتنا باشد؟! آيات قرآن مجيد سرشار از استدلهاى منطقى و براهين علمى در سطوح مختلف براى مسائل گوناگون است و اين درست برخلاف چيزى است كه مسيحيت تحريف يافته امروز بر آن تأكيد مى كند و مذهب را تنها كار «دل» دانسته، «عقل» را از آن بيگانه معرفى مى كند، و حتّى تضادّهاى عقلى (همچون توحيد در تثليث) را در مذهب مى پذيرد و به همين سبب به انواع خرافات اجازه ورود به مذهب مى دهد، در حالى كه اگر مذهب از عقل و استدلال تهى شود هيچ دليلى بر حقّانيت آن نيست و آن مذهب و ضدّ آن يكسان خواهد بود. عظمت اين برنامه اسلامى (تكيه بر برهان و دعوت مخالفان به استدلال منطقى) هنگامى آشكارتر مى شود كه توجّه كنيم اسلام از محيطى آشكار شد كه بيشترين محتواى فكرى محيط را خرافات بى پايه و مسائل غير منطقى تشكيل مى داد.
نفى برهان از كفر و شرك:
گرچه خداوند متعالى در چند جاى كتاب خود از مشركان و كافران خواسته تا بر دعويهاى خود برهان اقامه كنند؛ ولى چون كفر و شرك اثبات پذير نيست به طور قطع اعتقادات شرك آلودِ آنان را فاقد پايگاه برهانى و منطقى اعلام مى كند: «و مَن يَدعُ مَعَ اللّهِ اِلـهـًا ءاخَرَ لا بُرهـنَ لَهُ بِهِ فَاِنَّما حِسَابُهُ عِندَ رَبِّهِ اِنَّهُ لا يُفلِحُ الكـفِرون» . (مؤمنون/23،117) برخى قيد «لابُرهان لَه بِه» را قيد توضيحى براى خدايان ادعايى دروغين دانسته و افزوده اند: اين قيد مى فهماند معبودى جز خدا كه بر معبوديتش برهان وجود داشته باشد نيست، بلكه برعكس بر نبود چنين معبودهايى برهان قائم است. برخى ديگر وجه برهان ناپذيرى شرك و كفر را بطلان آن دو دانسته و گفته اند: بطلان در واقع عدم است و عدم چيزى نيست تا برهان داشته باشد. برخى هم گفته اند: وقتى ما ارتباط افراد عالم و نظام گيتى را مى نگريم و مى بينيم ارتباط اجزاى عالم به طورى متصّل و مرتبط به هم گرديده كه يك وحدت تشكيل داده اند علم يقينى پديد مى گردد كه مبدأ و ناظم آن يك حقيقت وحدانى است. شايد آيه اشاره به اين مطلب باشد كه ممكن نيست يك معلول دو علّت داشته باشد و آن اِله ديگرى كه مشركان او را پرستش مى كنند هيچ برهانى براى اثبات آن ندارند. در قرآن به طور مكرّر با اين بيان كه آنچه بت پرستان مى پرستند جز اسمهايى بيش نيستند و خداوند سلطانى همراه آنها فرو نفرستاده است، بر بطلان بت پرستى استدلال شده، و اين خود لطيف ترين بيان و قاطع ترين برهان است؛ زيرا اگر انسان هيچ برهانى بر مدّعاى خويش نداشته باشد براى او و ادّعايش چيزى جز اسمى بى مسمّا و عبارتى بى محتوا نخواهد ماند.
اسامى و شئون برهان:
برهان را بر حسب شئون گوناگون و آثار متفاوت آن نامهاى ديگرى است كه در قرآن به آنها اشاره شده است:
1. سلطان:
برهان از آن رو كه زوال ناپذير و غالب است يا از آن جهت كه تيز و گذراست يا براى آنكه خصم و مخالف را به گونه اى در بن بست قرار مى دهد كه هيچ راهى براى فرار نمى يابد يا چون بر عقول و فهمها سلطه مى يابد يا به جهت همه اين امور در آياتى «سلطان» خوانده مى شود؛ مانند فرو نفرستادن سلطان از سوى خداوند بر آنچه مشركان و بت پرستان مى پرستند (اعراف/7،33، 71؛ يوسف/12، 40؛ نجم/53 ، 23؛ انعام/6 ، 81 ؛ حجّ/22، 71؛ كهف/18،15)، نفى سلطان از گفته كسانى كه براى خداوند فرزند قائل شده اند (يونس/10،68 ؛ صافّات/37، 156)، بيان خشم الهى نسبت به مجادله كنندگان در آيات او بدون سلطان و تقبيح عمل آنان (غافر/40،35، 56)، مطالبه سلطان از مشركان بر ادّعاى شنيدن سخن فرشتگان (طور/52 ، 38) و فرستادن موسى(عليه السلام)همراه با سلطان به سوى فرعون و پيروان وى. (هود/11،96؛ مؤمنون/23،45؛ غافر/40،23؛ نساء/4،153؛ ذاريات/51 ،38)
در همه اين موارد بيشتر قريب به اتفاق مفسّران مراد از سلطان را برهان يا حجّت قطعى غير قابل ترديد و ابهام دانسته اند، بلكه بنابر نظر برخى سلطان در بيشتر آيات قرآن به معناى حجّت است، جز آنكه در آيه 96 هود/11 و آيات مشابه آن كه به حضرت موسى(عليه السلام)مربوط مى شود برخى پس از تصريح به اينكه مراد از سلطان در اين مورد همان برهان و حجّت قاطعى است كه بر عقول و افهام سلطه مى يابد، افزوده اند: بعيد نيست مراد از ارسال موسى همراه با سلطان، مسلّط كردن آن جناب بر اوضاع جارى ميان او و آل فرعون جبّار طاغى باشد. البته برخى ديگر آن را به حجّتهاى روشن، معجزه، عصايى كه به اژدها مبدّل مى شد و ولايتى كه سلطنت بر تمام موجودات عالم از آن اوست تفسير كرده اند.
2. آيه:
برهان نشانه حقانيت آورنده آن است، ازاين رو در برخى از موارد از آن به «آيه» تعبير شده است؛ مانند: «ثُمَّ اَرسَلنا موسى و اَخاهُ هـرونَ بِـايـتِنا و سُلطـن مُبين» (مؤمنون/23،45) كه از عصا و يد بيضا و ديگر امور خارق عادتى كه به دست حضرت موسى(عليه السلام)ظاهر شد و حقّانيّت وى را ثابت كرد به «آيات» تعبير شده است، در حالى كه خداوند در آيه 32 قصص/28 از خصوص عصا و يد بيضا به عنوان دو برهان ياد كرده است: «فَذنِكَ بُرهـنانِ مِن رَبِّكَ اِلى فِرعَونَ و مَلاَِهِ...» .
3. حجّت:
از آن رو كه برهان يقينى ترين راه و متقن ترين شيوه براى احقاق حقّ يا ابطال باطل است در بسيارى از موارد از آن با «حجّت» ياد شده كه عبارت از قولى است كه در اثبات يا ابطال چيزى به كار مى رود؛ مانند: «و تِلكَ حُجَّتُنا ءاتَينـها اِبرهيمَ عَلى قَومِهِ نَرفَعُ دَرَجـت مَن نَشاءُ اِنَّ رَبَّكَ حَكيمٌ عَليم» . (انعام/6 ،83) در اين آيه شريفه خداوند متعالى با اشاره به براهينى كه در آيات پيشين بر نفى بت پرستى و بطلان ربوبيّت اجرام آسمانى و اثبات امنيت براى مؤمنان اقامه شده، مى فرمايد: اين ادلّه و براهين، حجّتى بود كه ما به ابراهيم عطا كرديم تا آن را در برابر قومش به كار گيرد.
4. بيّنه:
برهان از آن جهت كه بين حقّ و باطل جدايى افكنده، آن دو را از هم ممتاز مى سازد در برخى از موارد از آن به «بيّنة» ياد شده است؛ نظير: «و ما تَفَرَّقَ الَّذينَ اوتوا الكِتـبَ اِلاّ مِن بَعدِ ما جاءَتهُمُ البَيِّنَه» . (بيّنه/98،4) بيشتر مفسران بيّنه موجود در اين آيه را به برهان و حجّت حق و بيان كامل، حجّت واضح و دليل قاطع عقلى يا حسّى و حجت واضح معنا كرده اند؛ ولى برخى از آنان، آن را بر شخص پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) يا خود قرآن تطبيق كرده اند، بنابراين حاصل مراد آيه طبق نظر بيشتر مفسّران اين است: اهل كتاب درباره پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله) و رسالت وى راه تفرقه و خلاف نپيمودند، مگر پس از آنكه برهان و حجّت كامل بر حقّانيّت و صحّت نبوّت ايشان در كتابهايشان آمد؛ ولى آنان همچنان بر انكارشان لجاجت ورزيدند.
انواع برهان:
قرآن كريم براى تبيين مسائل مورد نظر از گونه هاى متفاوت برهان بر حسب تناسب موضوع و سطح فكر مخاطبان و سهولت يا صعوبت مطلب استفاده كرده است؛ مثلا در مواردى كه با عموم مردم و توده هاى بى سواد يا كم سواد ولى بيداردل بى تعصّب سخن مى گويد، از راه انتقال از معلول به علّت كه در اصطلاح «دليل» يا «برهان انّى» ناميده مى شود، وارد شده، مطلب را براى آنها تبيين مى كند؛ مانند آياتى كه با ارائه نشانه هاى خداوند در آفاق و انفس حقانيت خداوند را بيان و بر آن تأكيد كرده است. نمودار اين گونه آيات در بيانى كلّى آيه 53 فصّلت/41 است كه تأكيد مى كند: ما آيات و نشانه هاى خود را در جاى جاى عالم و افقها[ى دور و نزديك] و در وجود خود انسانها بديشان خواهيم نمود تا برايشان روشن گردد كه حقّ فقط خداوند است ]و بس و جز او در حقيقت سرابى بيش نيست]: «سَنُريهِم ءايـتِنا فِى الاَفاقِ و فى اَنفُسِهِم حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُم اَنَّهُ الحَقُّ» . (فصّلت/41،53) در اين بخش از آيه مناسب با فهم عموم مردم و متوسطان جامعه سخن گفته شده است؛ ولى در بخش بعدى روى سخن با خواصّ افراد و طبقه بالاى جامعه است، ازاين رو نحوه استدلال تغيير مى كند و از دلالت نشانه ها بر خداوند سخنى به ميان نمى آيد، بلكه برعكس، از خداوند كه علّت اشياست بر وجود معلولهايش استدلال مى شود: «اَو لَم يَكفِ بِرَبِّكَ اَنَّهُ عَلى كُلِّ شَىء شَهيد» (فصّلت/41،53)؛ امّا خود خداوند از آن رو كه بديهى و غير قابل ترديد است: «اَفِى اللّهِ شَكٌّ فاطِرِ السَّمـوتِ والاَرضِ» (ابراهيم/14،10) از اثبات و استدلال بى نياز است، بلكه اين خود اوست كه به حقّ بر خويش دلالت كرده: «شَهِدَ اللّهُ اَنَّهُ لا اِلـهَ اِلاّ هُوَ» (آل عمران/3،18)، شاهد وجود ظلّى ديگر اشيا نيز هست و از همين رو در برخى ادعيه، خداوند به اسم «برهان» خوانده شده است: «اللهم إنّي أسئلك باسمك يا حنّان يا ديّان يا برهان ...».
استدلال بر ذات خداوند به وسيله خود ذات كه برهانى شبه لمّى است با استدلال سابق كه برهانى انّى يا دليل بود متفاوت است، چنان كه استدلال بر اشيا به وسيله ذات خدا كه برهانى لمّى است با هر دو نوع استدلال ياد شده فرق مى كند. استدلال پيشين استدلال متعارف و معمولى است كه عموم مردم توان درك آن را دارند، برخلاف دو استدلال اخير كه فهم آن دو نيازمند به نوعى معرفت متعالى و فوق معمول است، ازاين رو اهل عرفان و حكمت متعاليه برهانى را كه با آن از ذات واجب تعالى به ذات او مى رسند برهان «صدّيقين» كه انسانهايى فوق متعارف اند ناميده اند. به گفته برخى بيان قسمت پايانى آيه 53 فصلت/41 ويژه خواصّ است كه به وسيله ذات خداوند بر وى استشهاد مى كنند و از همين رو خداوند خطاب موجود در پايان آيه را متوجّه پيامبر(صلى الله عليه وآله) كرده و فرموده است: آيا اينكه پروردگار تو بر همه چيز شاهد و گواه است كافى نيست؟!
تفسير مشهور ديگر در آيه ياد شده اين است كه آيه ناظر به اعجاز قرآن و حقانيّت دعوى رسالت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله)است.
برهان، لمّى باشد يا انّى يا دليل، از اقسام پنج گانه قياس است و قياس بر دو گونه است: اقترانى و استثنايى، ازاين رو مى توان برهان را به يكى از اين دو صورت ارائه كرد. خداوند در برخى موارد براهين را مناسب با قياسهاى استثنايى مطرح كرده است، چنان كه مى گويد: اگر در آسمان و زمين جز خداى يگانه خدايانى مى بود هرآينه به آن دو فساد راه مى يافت، [ليكن به آن دو فساد راه نيافته است، بنابراين جز خداى يگانه خدايانى در آسمان و زمين وجود ندارند]: «لَو كانَ فيهِما ءالِهَةٌ اِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا» (انبياء/21،22) و اگر ]چنان كه اينان مى گويند] با خداى يكتا خدايان ديگرى وجود مى داشت هرآينه آنها به سوى صاحب عرش و مالك نظام هستى راه يافته، او را از سلطنتش عزل مى كردند؛ [ليكن حقيقت امر چنين نيست، پس با خداى يكتا خدايان ديگرى نيستند]: «لَو كانَ مَعَهُ ءالِهَةٌ كَما يَقولونَ اِذًا لاَبتَغَوا اِلى ذِى العَرشِ سَبيلا» (اسراء/17،42) و اگر با خداى يگانه خدايان ديگرى مى بود هرآينه هر كدام به سوى مخلوقهاى خود روى آورده، بعضى از آنها بر بعضى ديگر برترى مى جست؛ [ليكن واقع امر اين گونه نيست، پس با خداى يگانه خدايان ديگرى وجود ندارند]: «و ما كانَ مَعَهُ مِن اِلـه اِذًا لَذَهَبَ كُلُّ اِلـه بِما خَلَقَ ولَعَلا بَعضُهُم عَلى بَعض» (مؤمنون/23،91) و در برخى ديگر از موارد، مناسب با قياسهاى اقترانى؛ مانند: «فَلَمّا اَفَلَ قالَ لا اُحِبُّ الاَفِلين» (انعام/6 ،76) كه آن را به يكى از دو صورت زير مى توان ارائه كرد: 1. اين اجرام آسمانى غروب مى كنند و هر چيزى كه غروب مى كند نمى تواند پروردگار باشد، پس اين اجرام نمى توانند پروردگار باشند. 2. اين اجرام چون غروب مى كنند محبوب نيستند و پروردگار بايد محبوب باشد، پس اين اجرام پروردگار نيستند.
آثار پيروى از برهان
1. دستيابى به حقيقت:
كسى كه از برهان پيروى كند حقيقتاً به عالم واقع و حقيقت امور دست مى يابد. حضرت ابراهيم كه ملكوت عالم به وى ارائه شد: «و كَذلِكَ نُرى اِبرهيمَ مَلَكوتَ السَّمـوتِ والاَرضِ» (انعام/6 ،75) و حجّتهاى قاطع و براهين روشن خداوند را دريافت كرد: «و تِلكَ حُجَّتُنا ءاتَينـها اِبرهيمَ» (انعام/6 ،83) بر اثر پيروى از آن حجّتها، با وجود گرايشهاى انحرافى فراوان موجود و تبليغات گسترده و وسوسه انگيز بت پرستان، به واقع و حق دست يافت و در ميان قوم بت پرست خود ندا در داد: من با ايمان خالص رو به سوى خدايى آوردم كه آفريدگار همه آسمانها و زمين است و هرگز با پندار جاهلانه مشركان موافق نخواهم بود: «اِنّى وجَّهتُ وجهِىَ لِلَّذى فَطَرَ السَّمـوتِ والاَرضَ حَنيفـًا وما اَنا مِنَ المُشرِكين» . (انعام/6 ،79) ابراهيم(عليه السلام) اين جمله را هنگامى گفت كه با ديدن افول خورشيد و ماه و سيّاره زهره بر عدم صلاحيت آنها براى ربوبيّت تصريح كرد و به پيروى از اين استدلال برهانى بر شرك و اعتقاد به خدايان دروغين خط بطلان كشيد.
2. رهايى از شكّ:
تكيه بر براهين روشن و پيروى از آنها شك و ترديد را، كه آفت حركت تكاملى انسان است، از بين مى برد، ازاين رو خداوند در آيه 17 هود/11 پس از تأكيد بر همانند نبودن كسى كه داراى بيّنه و حجّت است و شاهدى نيز بر حقّانيت او گواهى مى دهد با كسى كه هيچ يك از امور ياد شده را ندارد خطاب به پيامبر(صلى الله عليه وآله)مى فرمايد: تو با داشتن بيّنه و برهان نبايد در حقانيت قرآن ترديد كنى: «اَفَمَن كانَ عَلى بَيِّنَة مِن رَبِّهِ ... فَلا تَكُ فى مِريَة مِنهُ اِنَّهُ الحَقُّ مِن رَبِّكَ» . برخى ذيل اين آيه تأكيد كرده اند كه قيام بيّنه و گواهى دادن شاهد و ... اسبابى است كه شكّ را مى زدايد.
3. برخوردارى از امنيّت:
حضرت ابراهيم(عليه السلام)هنگامى كه مشركان بر اساس جهل و غرور خود مى پنداشتند كه در امنيّت قرار دارند و او را از زيان رساندن بتها مى ترساندند فرمود: شما بدون هيچ برهانى بت مى پرستيد و در عين حال مى پنداريد كه در امنيت قرار داريد و نمى ترسيد. آيا من كه در يكتاپرستى خود برهان دارم بايد احساس امنيت كنم يا شما كه در شرك و بت پرستى خويش هيچ برهانى نداريد: «و كَيفَ اَخافُ ما اَشرَكتُم ولا تَخافونَ اَنَّكُم اَشرَكتُم بِاللّهِ ما لَم يُنَزِّل بِهِ عَلَيكُم سُلطـنـًا فَاَىُّ الفَريقَينِ اَحَقُّ بِالاَمنِ اِن كُنتُم تَعلَمون» . (انعام/6 ،81) كسى كه با تكيه بر برهان موضع معيّنى اتخاذ مى كند و بر آن پاى مى فشارد به احساس امنيت سزاوارتر است؛ همچنين حضرت سليمان(عليه السلام)چون سراغ مرغان را گرفت و «هُد هُد» را در جمع آنها نيافت فرمود: همانا او را به عذابى سخت كيفر كنم يا آنكه سر از بدنش جدا سازم، مگر آنكه براى غيبت خويش برهانى قانع كننده و روشن داشته باشد: «لاَُعَذِّبَنَّهُ عَذابـًا شَديدًا اَو لاََذبَحَنَّهُ اَو لَيَأتِيَنّى بِسُلطـن مُبِين» . (نمل/27،21) حضرت سليمان(عليه السلام)در اين واقعه به طور ضمنى اشاره مى كند كه برهان و پيروى از دليل روشن شخص را از احساس ناامنى و دلهره عذاب و ... رهانيده، او را در دژ امن اطمينان مستقر مى سازد.
4. رهايى از پيرويهاى كور و بى منطق:
پيرو بيّنه و برهان نمى تواند صرفاً دنباله رو هر شخص يا قوم و قبيله يا ملّتى باشد، بلكه تا جايى كه دليل و منطق به وى اجازه دهد با ديگران همراهى مى كند و اگر در مواردى گفته ها و خواسته هاى آنها را برخلاف حجّت و برهان ببيند، از آنان پيروى نمى كند، هرچند در اين پيروى نكردن تنها بماند. حضرت شعيب(عليه السلام)هنگامى كه قومش بر دنباله روى بى منطق از پدران مشركشان اصرار ورزيده، از وى مى خواستند تا آنها را از راه پدران و اجدادشان باز ندارد و حتى در برخى از موارد با تهديدْ وى را به پيروى از راه خود فرا مى خواندند، فرمود: اى قوم من! شما خود انصاف دهيد. آيا اگر مرا از جانب پروردگار حجّتى روشن و دليلى قاطع باشد باز هم با من اين گونه رفتار مى كنيد: «قالَ يـقَومِ اَرَءَيتُم اِن كُنتُ عَلى بَيِّنَة مِن رَبّى و رَزَقَنى مِنهُ رِزقـًا حَسَنـًا...» . (هود/11،88)
5 . پيروزى بر مخالفان:
كسى كه بر برهان تكيه مى كند در واقع به حق پيوند خورده، با آن رابطه عينى ناگسستنى برقرار مى كند. از سوى ديگر در رويارويى حق و باطل همواره پيروزى از آنِ حقّ بوده، باطل شكست خورده است: «بَل نَقذِفُ بِالحَقِّ عَلَى البـطِـلِ فَيَدمَغُهُ فَاِذا هُوَ زاهِقٌ» (انبياء/21، 18)، «قُل جاءَ الحَقُّ و زَهَقَ البـطِـلُ اِنَّ البـطِـلَ كانَ زَهوقـا» (اسراء/17،81)، بنابراين انسانى كه از برهان پيروى و به اقتضاى آن عقيده و عمل خويش را تنظيم مى كند همانند حق در همه صحنه ها پيروز واقعى است. سرّ غلبه انديشه هاى توحيدى كه پايه گذار آنها پيام آوران الهى بوده اند، بر تفكّرات الحادى و انحرافى شِرك و كفر و پيروزى نهايى يكتاپرستان بر كافران و مشركان نيز در همين نكته نهفته است: «كَتَبَ اللّهُ لاََغلِبَنَّ اَنَا و رُسُلى» (مجادله/58 ، 21)، «فَاِنَّ حِزبَ اللّهِ هُمُ الغــلِبون» . (مائده/5 ،56) در آيه 35 قصص/28 خداوند به موسى(عليه السلام)مى فرمايد: ما به وسيله برادرت بازوى ترا قوى مى گردانيم و به شما حجت و برهان مى دهيم، پس دشمنانْ ناكام گشته، شما با تكيه بر براهين و حجتهاى روشن ما بر آنان غلبه خواهيد يافت. «قالَ سَنَشُدُّ عَضُدَكَ بِاَخيكَ ونَجعَلُ لَكُما سُلطـنـًا فَلا يَصِلونَ اِلَيكُما بِـايـتِنا اَنتُما و مَنِ اتَّبَعَكُمَا الغــلِبون» .
6 . دورى از اوهام و خرافات:
عمده ترين راه مبارزه با اوهام و خرافات برهانى انديشيدن و توجّه به امور حقيقى و برهانى است، ازاين رو خداوند متعالى به طور مكرر به زبان پيام آوران خويش به خرافه پرستان گوشزد مى كند كه كارها و عقايدشان پشتوانه منطقى و برهانى ندارد و اكيداً از آنها مى خواهد تا بر آنچه مى گويند يا انجام مى دهند دليل و برهان اقامه كنند. خرافات و اوهامى كه قرآن كريم با رويكرد ياد شده به مبارزه با آنها برخاسته عبارت است از: شرك و بت پرستى (مؤمنون/23،117؛ انبياء/21،24؛ نمل/27، 64 ؛ اعراف/7،71؛ يوسف/12، 40؛ نجم/53 ، 23؛انعام/ 6 ، 81 ؛ حجّ/ 22، 71؛ كهف/ 18، 15)، فرزنددار بودن خداوند (يونس/10، 68)، دخترانِ خدا خواندن فرشتگان (صافّات/ 37، 156 ـ 149؛ نجم/53 ، 21)، نژادپرستى (بقره/ 2، 111) و... .
پيامدهاى بى توجهى به برهان
1. پيروى از گمان و تخمين:
در بسيارى از آيات قرآن هر جا دليل و برهان يا علم و دانايى نفى شده در كنار آن پيروى از گمان و تكيه بر تخمين مطرح گرديده است، چنان كه خداوند به مشركان مى گويد: بتهايى كه شما آنها را مى پرستيد جز اسمهايى بى مسمّا كه شما و پدرانتان بر آنها نهاده ايد واقعيتى ندارند و خدا هيچ حجّت و برهانى را بر معبود بودن آنها نازل نكرده است، آنگاه مى افزايد: اينها جز گمان باطل خود را پيروى نمى كنند: «اِن هِىَ اِلاّ اَسماءٌ سَمَّيتُموها اَنتُم وءاباؤُكُم ما اَنزَلَ اللّهُ بِها مِن سُلطـن اِن يَتَّبِعونَ اِلاّ الظَّنَّ» (نجم/53 ، 23) يا هنگام اشاره به سخن كسانى كه آخرت را باور ندارند و فرشتگان را دختران خدا مى نامند، مى فرمايد: اينها به سخن خود علم ندارند، بلكه فقط از گمان خود پيروى مى كنند: «اِنَّ الَّذينَ لا يُؤمِنونَ بِالأخِرَةِ لَيُسَمّونَ المَلـئِكَةَ تَسمِيَةَ الاُنثى * وما لَهُم بِهِ مِن عِلم اِن يَتَّبِعونَ اِلاَّ الظَّنَّ...» (نجم/53 ، 27 ـ 28) و نيز آنجا كه منطق باطل و سست مشركان را نقل مى كند كه مى گفتند: اگر خدا مى خواست ما و پدرانمان مشرك نمى شديم به پيامبر مى فرمايد: به اينها بگو: آيا شما بر اين سخن خود مدرك قطعى و عالمانه داريد كه ارائه كنيد؟ شما جز پيروى از گمان و تكيه بر تخمين چيزى نداريد: «سَيَقولُ الَّذينَ اَشرَكوا لَو شاءَ اللّهُ ما اَشرَكنا ولا ءاباؤُنا ولا حَرَّمنا مِن شَىء كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِن قَبلِهِم حَتّى ذاقوا بَأسَنا قُل هَل عِندَكُم مِن عِلم فَتُخرِجوهُ لَنا اِن تَتَّبِعونَ اِلاَّ الظَّنَّ واِن اَنتُم اِلاّ تَخرُصون» (انعام/ 6 ، 148 و نيز زخرف/43 ، 20) و همچنين آنجا كه سخن مدعيان كشتن مسيح(عليه السلام)را نقل مى كند مى فرمايد: آنان نه او را كشتند و نه بر دار آويختند، بلكه امر بر آنها مشتبه شد و كسانى هم كه درباره او عقايد گوناگونى را اظهار داشته اند از روى شك سخن رانده اند. آنها به حقيقت امر علم ندارند، بلكه فقط از گمان خود پيروى مى كنند: «و اِنَّ الَّذينَ اختَلَفوا فيهِ لَفى شَكّ مِنهُ ما لَهُم بِهِ مِن عِلم اِلاَّ اتِّباعَ الظَّنِّ» . (نساء/4،157)
2. پيروى از هواهاى نفسانى:
آدمى يا بايد از بيّنه و برهان پيروى كرده، همه شئون خويش را بر پايه آن تنظيم و مرتّب سازد يا بر طبق هواها و خواسته هاى نفسانى خود عمل كرده، هدفى جز تأمين آنها نداشته باشد. بى ترديد كسى كه حجّت و برهان را رها كند ناگزير در دسته دوم جاى مى گيرد و افكار و اعمال فاسد خويش را زيبا ديده، در نتيجه فرجامى جز نابودى ابدى ندارد. تقابل اين دو دسته از افراد به وضوح در آيه 14 محمّد/47 مشهود است؛ خداوند در اين آيه مى فرمايد: آيا آن كس كه از جانب خداى خود حجّت و برهانى دارد مانند كسانى است كه عمل زشتشان در نظرشان زيبا جلوه كرده و پيرو هواهاى نفسانى خويش اند: «اَفَمَن كانَ عَلى بَيِّنَة مِن رَبِّهِ كَمَن زُيِّنَ لَهُ سوءُ عَمَلِهِ و اتَّبَعوا اَهواءَهُم» ؛ همچنين نظير اين تقابل را ـ به صورتى ديگر ـ مى توان در آيه 23 نجم/53 نيز مشاهده كرد؛ آنجا كه خداوند مى فرمايد: اين مشركان كه بدون در دست داشتن برهان بت مى پرستند جز بر وفق گمان و خواسته هاى دل خويش عمل نمى كنند، در حالى كه از جانب خدا راه درست به آنها نشان داده شده و به تعبير ديگر حجّت بر آنان تمام گشته است: «... ما اَنزَلَ اللّهُ بِها مِن سُلطـن اِن يَتَّبِعونَ اِلاّ الظَّنَّ و ما تَهوَى الاَنفُسُ ولَقَد جاءَهُم مِن رَبِّهِمُ الهُدى» .
3. احساس ناامنى:
حضرت صالح(عليه السلام)هنگامى كه بت پرستان (قوم ثمود) خواستند با تعبير «تو پيش از اين ميان ما مايه اميد بودى» او را به همراهى با خود وادار كنند به آنان فرمود: اى قوم من! شما خود نظر دهيد اگر من با وجود حجّتى روشن از جانب پروردگار خويش و رحمتى كه به من ارزانى داشته است نافرمانيش كنم چه كسى در برابر او مرا يارى مى كند؟ بنابراين شما جز بر زيان من نمى افزاييد: «قالوا يـصــلِحُ قَد كُنتَ فينا مَرجُوًّا قَبلَ هـذا ... * قالَ يـقَومِ اَرَءَيتُم اِن كُنتُ عَلى بَيِّنَة مِن رَبّى وءاتـنى مِنهُ رَحمَةً فَمَن يَنصُرُنى مِنَ اللّهِ اِن عَصَيتُهُ فَما تَزيدونَنى غَيرَ تَخسير» . (هود/11،62 ـ 63)
4. ناكامى و شكست:
قرآن كريم سرشار از يادآورى سرگذشت دردناك و عبرت آموز اقوامى است كه در برابر حجتها و براهين روشن الهى ايستادند و هلاكت و نابودى را براى خويش رقم زدند. رويگردانى اهل مدين از حجتهاى روشن حضرت شعيب(عليه السلام)و فرجام هلاكتبار اين قوم كه در آيات 91 ـ 94 هود/11 آمده از نمونه هاى بارز اين مطلب است.
منابع:
الاشارات والتنبيهات؛ انوار درخشان در تفسير قرآن؛ البرهان فى تفسير القرآن؛ البلدالامين والدرع الحصين؛ بيان السعادة فى مقامات العباده؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ التحقيق فى كلمات القرآن الكريم؛ تفسير البصائر؛ تفسير جامع؛ تفسير شريف لاهيجى؛ تفسير الصافى؛ تفسير غريب القرآن الكريم؛ التفسير الكاشف؛ تفسير مخزن العرفان فى علوم القرآن؛ تفسير المراغى؛ تفسير منهج الصادقين؛ تفسير نمونه؛ تقريب القرآن الى الاذهان؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ دائرة الفرائد در فرهنگ قرآن؛ دانشنامه جهان اسلام؛ الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور؛ روض الجنان و روح الجنان؛ الشفاء (منطق)؛ كشف الحقايق عن نكت الآيات والدقايق؛ لسان العرب؛ لغت نامه؛ مجمع البيان فى تفسير القرآن؛ مفردات الفاظ القرآن؛ منتهى الارب فى لغة العرب؛ الميزان فى تفسير القرآن؛ مواهب عليّه (تفسير حسينى)؛ النجاة فى الحكمة المنطقيه والطبيعة والالهيه.
افزودن دیدگاه جدید