رابطه علم و دين
أعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین و صلی الله علی محمّد و آله الطّاهرین
در مبحث رابطه علم و دين نامه دستورالعمل شیخ الرئیس ابن سینا برای عارف نیشابوری مطرح بود. اولین جمله این دستورالعمل حکیم بزرگ الهی ابن سینا این بود که فرمودند باید خداوند متعال آغاز و انجام فکر و آشکار و نهان اندیشه باشد. در نوبت قبل به این نکته اشاره شد که این جمله اول ناظر به توحید در اندیشه و اندیشه توحیدی است. و آن عبارت است از اینکه انسان باید باور کند که در بعد اندیشه و کسب علم صرفا مبدا قابلی است. لذا افاضه علوم از طرف خدای سبحان است. انسان صرفاً مبدأ قابلی است. مرحوم حکیم سبزواری رضوان الله تعالی علیه در منطق منظومه در بخش قیاسات، همین مطلب را بیان می کنند که " والحق انفاض من القدس صور " می فرماید: علوم را خدا افاضه می کند. علم از علت فاعلی افاضه می شود؛ والحق انفاض من القدس الصور. این صور علمی از عالم قدس به انسان افاضه می شود. این فکر کردن و مطالعه کردن و استاد و درس و کتاب، اینها همه علل اعدادی اند. علت فاعلی خداست! علم از طرف او افاضه می شود. اقْرَأْ وَ رَبُّكَ الْأَكْرَمُ، الَّذِى عَلَّمَ بِالْقَلَمِ، عَلَّمَ الْانسَانَ مَا لَمْ يَعْلَم " (سوره مبارکه علق- آیه۳تا۵) توحید در اندیشه در مقابل تفکر قارونی است که در آن نوبت اشاره شد. او در مسائل مالی و اقتصادی می گفت: " انما اوتیته علی علم عندی" اما اگر توحید در اندیشه و اندیشه توحیدی برای ما تثبیت نشود خدای ناکرده چه بسا ما هم بعد از مدتها تحصیل علم، همان تفکر قارونی را داشته باشیم. او در مسائل مالی می گفت من با علم خودم این اموال را بدست آوردم، ما هم بگوییم ما با استعداد خودمان این علم را به دست آوردیم. در حالیکه آن زنگ خطری که قرآن کریم برای ما به صدا درآورد به صورت موجبۀ جزئیه فرمود: وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِكَيْ لا يَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَيْئاً (سوره مبارکه نحل-آیه70). چه بسا در آخر عمر می بینید همه آنچه را که آموخته بودید از یادتان برفت. این مفاهیم و اصطلاحاتی که به اسم علم به آن دلخوشیم معلوم نیست خیلی دوام داشته باشد. آنچه که با جان انسان در ارتباط است علوم الهی است؛ نور الهی است. آنچه که می ماند اعتقاد درست است؛ علوم دیگر خیلی دوام ندارد. بستگی به جان انسان دارد. بر همین اساس در جمله دوم ابن سینا فرمود: و باید چشم جان را با نظر به حق تعالی زینت بخشید و قدم نفس را وقف حرکت به سوی خدای سبحان قرار داد در آن نوبت اشاره شد که در اصطلاح اهل معرفت از ادراکات قلبی تعبیر به دیدن می کنند آنطور که در خطبه 179 نهج البلاغه مرحوم سید رضی نقل می کند: وقتی از امیرالمومنین سوال شد که آیا شما خدا را می بینید؟ فرمود که آیا من خدایی را که ندیدم عبادت کنم؟! که این دیدن یعنی معرفت قلبی که در نوبت قبل اشاره ای به آن شد. در این دستورالعمل آمده است که باید چشم جان را با نظر به حق تعالی زینت بخشید. چشم جان باید خدابین باشد. خدادانی تأثیر چندانی ندارد. خدادانی غیر از خدابینی است. اندیشه الهی داشتن غیر از آن است که نور توحید در جان انسان بنشیند. در عالم خدا دان فراوانند، کسانی که در توحید کار کردند. اما کسانی که نور توحید در جانشان تابیده باشد کم اند. خدا دان بودن خیلی سخت نیست خدا بین بودن هنر است. خدابین بودن همان است که گفته اند:
بر فراز راست هر تن شیر نیست طعمه هر مرغکی انجیر نیست
وقتی چشم جان خدابین شد، نور توحید در سراسر زندگی انسان پرتو می افکند و انسان باور میکند که لا مؤثر فی الوجود الا الله خیلی فرق است بین باور و علم. ما به خیلی از چیزها علم داریم اما باور نداریم. علم و آگاهی اثر چندانی ندارد. آن باورهاست که انسان را موحد میکند. وقتی انسان باور کرد که لا مؤثر فی الوجود الا الله همه علل اعدادی اند. غیر از خدا همه نقش علل اعدادی را ممکن است داشته باشند. آنکه موثر است خداست. اگر این باور در جان ما آمد، مطمئن میشویم و از غیر خدا قطع امید می کنیم. اینکه درباره دعا فرمودند اگر کسی ۲شرط را در خود ایجاد کرد وعده الهی درباره دستگیری آنها یقینی است. که فرمود: امن یجیب مضطر اذا دعاه خدا کسی است که یجیب مضطر اذا دعاه. این ۲ شرط را باید داشته باشد. مضطر یعنی کسی که قطع امید از خدا کرده است. ما تا سرمان به سنگ نخورد قطع امید نمی کنیم. گاهی مجبور میشویم و از دیگران خیری نمی بینیم امیدمان منقطع میشود. فرمود آن کسی که مضطر شد یعنی از غیر خدا امیدش قطع شد، در دعا موحد شد، فقط خدا را دید و دعایش و حاجتش را گفت آنگاه وعده الهی درباره او حتمی است. انسان در ابتدای امر از گرفتاری تثلیث نجات پیدا میکند و گرفتار ثنویت میشود، آنگاه به توحید می گراید. ما در ابتدای امر گرفتار تثلیث هستیم. مثلا در وادی عبادت ما گرفتار تثلیث هستیم، هم خودمان را به عنوان عابد می بینیم؛ برای خود موضوعیت قائلیم که اگر ۲رکعت نماز خواندیم منتظریم فرشته ای بر ما نازل شود یا اگر یک مقدار عبادت کردیم خدا را بدهکار خود می دانیم هم عبادت را می بینیم هم معبود را. هم ظل عابد را هم عبادت را ،هم معبود را؛ این گرفتار تثلیثی است، این موحد نشد. وقتی کمی جلوتر رفتیم گرفتار ثنویت می شویم خودمان را نمی بینیم اما عبادت را و معبود را هم می بینیم. این هم هنوز توحید نیست. تا انسان بیاید در این وادی ها از تثلیث نجات پیدا کند خودش را نبیند از ثنویت هم نجات پیدا کند عبادت را هم نبیند فقط معبود را ببیند و موحد شود کار آسانی نیست. یک عبارتی را در مراوده نامه ای به یکی از دوستانمان از اساتید دانشگاه نوشتیم که عرض می کنیم تا انشالله نفوس مستعده را مفید باشد:
چه سعادتمندند موحدان واقعی که در جنت اللقاء،کوثر ناب توحید چشیدند. در کوی عبادت نه عابد دیدند و نه عبادت. فقط مدهوش جمال معبود بودند. در سرای ذکر نه ذاکر دیدند نه ذکر فقط مبهوط رخ مذکور بودند. در وادی عرفان نه عارف را دیدند نه عرفان را خواستند فقط چشم دل به سوی معروف دوختند.
در این باره ابن سینا در مقامات العارفین جمله بلندی را می فرماید اگر عارفی عرفان را برای عرفان بخواهد او گرفتار ثنویت است او هنوز موحد نشده است آن کسی که عبادت را برای عبادت دوست دارد گرفتار شرک است. آن کسی که عرفان را برای عرفان می خواهد گرفتار شرک است آن کسی که ذکر را برای ذکر می خواهد گرفتار شرک است. در وادی عرفان نه عارف را دیدند نه عرفان را خواستند. فقط چشم دل به سوی معروف دوختند. در کلاس علم توحید نه عالم را دیدند نه علم را خواستند. فقط به معلوم دلخوش بودند. و در مشهد عشق نه عاشق را دیدند نه عشق را خواستند. فقط مجذوب معشوق بودند و به همه اهل دنیا و آخرت گفتند:
گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهی دوست ما را و همه جنت و فردوس شما را
این توحید ناب است که انسان بتواند به این مرحله برسد. اگر ابن سینا می گوید باید چشم جان را با نظر به حق تعالی زینت بخشید یعنی این مرحله توحید در جان انسان رسوخ بکند و انسان بتواند به این مرحله برسد. در کتاب طریق معرفت مطلبی را گنجاندیم اگر چه ظاهر مطلب ذوقی است ولی واقعیت دارد. در آنجا وقتی عالم ربانی را تعریف کردیم؛ عالم ربانی کیست و خصوصیات عالمان ربانی چیست. این مطلب در ادامه آن آمده است که در بالای در ورودی کلاس درس عالمان ربانی این جمله نوشته شده است که فالخلع نعلک در محضر عالم ربانی باید ۲ کفش را از پا درآورد ۲ نعل را از پا کند برای اینکه آن عالم ربانی اولین کاری را که در کلاس درسش می کند این است که خودش را از چشم شاگرد می اندازد که خود حجاب او نشود. من چیزی نیستم اگر چیزی از من یاد می گیری این حق است که افاضه می کند. من و فکر و امثال آن همه علل اعدادی هستیم نکند من را ببینی. عالم ربانی با عارفان بازاری خیلی فرق می کند. آن عارف بازاری که برای خود به جای عرفان دکان باز کرده است او مراسم دست بوسی دارد. زمانی در یکی از دانشگاه ها به صورت یک قائده کلی عرض کردم که هر کسی در قالب مردم غیر معصوم و در هر مقامی راضی باشد که دیگران دست او را ببوسند آن بوسنده دست باید بداند که بالای آن دست، دست شیطان است. برای اینکه آن کسی که راضی است دیگران دست او را ببوسند این شیطان است که در او جلوه کرده است. حال می خواهد در قالب عالم باشد، مرجع باشد، عارف باشد، بازاری باشد، هرکسی که می خواهد باشد. الان ممکن است که در ذهن شما بیاید که دست بعضی ها را می بوسند؛ اما اینهایی که گاهی دستشان را دیگران می بوسند معلوم نیست که راضی باشند. اگر کسی خوشش آمد از اینکه کسی دستش را ببوسد، باید بداند که بالای دست او دست شیطان است. عالم ربانی در مرحله اول کارش این است که تمام سعی خود را بر این معطوف می دارد تا خودش را از دید شاگرد بیاندازد. بنده حدود ۲۵ سال توفیق شاگردی حکیم متعالی و مرجع عالیقدر عالم اسلام حضرت آیت الله جوادی آملی را داشتم. در این مدت یک بار هم ندیدم کسی توانسته باشد دست او را بوسیده باشد. یا حکیم بزرگوار حضرت آیت الله حسن زاده آملی، پیش می آمد که کسی دست ایشان را می بوسید اما ایشان نهی کرده و می فرمودند بدانید هیچ فایده ای در این کار نیست. و با جمله ای همچون بروید به گرفتاری خود برسید ذوق طرف را در اینگونه از خرافات به هم می زدند. کار دوم عالم ربانی و آن نعل دوم این است که خود شاگرد را هم از چشم خود بیندازد. به او بگوید که تا تو خودت را می بینی خدا را نمی بینی. خدا رحمت کند مرحوم الهی قمشه ای(رضوان الله علیه) که در ابیاتی آورده اند:
گفتمش خواهم وصالت، گفت هی گفتمش یابم چو خواهم؟، گفت نی
گفتمش برگو محال آمد وصال گفت تا خود بینی و وی
انسان تا خود می بیند خدا را نمی بیند. لذا عالم ربانی در کلاس درسش هم خود را از دید می اندازد و هم خود شاگرد را از دید خود می اندازد. ثمره توحید این است که قدم نفس، وقف حرکت به سوی خدای سبحان می شود. وقتی نور توحید بر زندگی انسان تابید، تمام حرکات و سکنات و جمیع شئون وجودی آدم الهی می شود. بعد می گوید:
من الهی الهی گویم ذره ای باشم یا که آفتابی از اویم
این زمانی است که توحید در جان انسان آمده باشد. نور توحید در جان انسان تابیده باشد. اینکه در حدیث آمده است «من أخلص لله أربعين صباحا فجر الله ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه»( بحار، ج 67، ص 249) که هر كس چهل روز فقط براى خداوند تعالى اخلاص ورزد، خداوند چشمه های حكمت را از قلبش بر زبانش جارى مى سازد، بعضی از افراد می گویند که ما می خواهیم ۴۰ روز برای خدا کار کنیم و از امروز تصمیم گرفتیم برای خدا کار کنیم. حدیث این را می گوید که جانتان مخلص شود. نه اینکه کار مخلصانه! خیلی فرق است بین اینکه کسی کار مخلصانه کند یا اینکه جانش مخلص شده باشد. حضرت (پیامبر) نمی فرمایند من عمل صالحاً یا مخلصاً می فرماید من أخلص لله أربعين صباحا کسی که جانش را مخلص کرده باشد. آن زمانی که توحید در جان آمده است غیر خدا را نمی بیند برای غیر خدا موضوعیت قائل نیست. زمانی انسان به بیان ابن سینا میتواند قدم نفس را وقف حرکت به سوی خدا بکند که باور کرده باشد لا موثر فی الوجود الا الله والا تعارف نداریم، نمی شود؛ با اصطلاحات نیست، با اعتبارات نیست؛ جان انسان مشرک باشد اما فعل انسان توحیدی؟! نمی شود. این جان باید موحد باشد. جمله آخر و عنایت ویژه: اولیای الهی در پرتو سیر و سلوک صحیح علمی و عملی همراه با ریاضت های شرعی به جایگاهی بار یافته اند که همواره نور توحید در جانشان تابیده و فروغ الهی در زندگیشان پرتو افکنده و گرما و حرارت معنوی زمینه جانشان را از یخ زدگی و پژمردگی به بهار خرم تبدیل کرده است. آنکه عارف واقعی است دائماً خرم و سبز است. انسان تا زمانی که نور توحید در جانش نیامده، پژمرده است. پاییزی است، یخ زده است. یخ وجود انسان را نور توحید آب می کند. این توحید است که انسان را سبز خرم می کند.
این مباحث باید در مجال بیشتری بررسی بشود. حالا دراین مدت کوتاه این نکته نکته بیان میشود تا ان شاءالله به جملات بعدی در جلسات آینده برسیم.
والحمدلله ربّ العالمین
منبع: پایگاه اندیشه و حکمت
افزودن دیدگاه جدید