جلسه پنجم؛ ارکان مهندسی نظام فکری/بخش دوم
اگر شبکه به سمتی برود که متغیر اصلی اطلاعات، حسّی شود و منطق اطلاعات حسی هم از وحی و معرفت های دینی تبعیت نکند، در این صورت حاکمیت معرفت های حسّی بر معرفت دینی موجب تحریف در عرصه معرفت های دینی است. پس به نظر می رسد آنچه در نظریه های هرمونتیکی ارئه می شود قابل قبول نیست و ما هرگز نمی توانیم بپذیریم که عرصه معرفت های دینی تحت تاثیر علوم سکولار قرار گیرد
2- عدم هماهنگی در حوزه های تولید علم، آسیب جدی جامعه علمی کشور
در حال حاضر در جامعه ما دو ورودی برای تولید علم وجود دارد: یکی ورودی حوزه های علوم دینی است که معارف دینی در آن جا تولید می شود. ورودی دوم هم مجامع دانشگاهی و آکادمیک است که در آن جا تولید علوم تجربی و احیاناً علوم نظری انجام می گیرد. حال این دو پایگاه تولید علم در جامعه ما چگونه عمل می کنند؟ به نظر می رسد هم ارزش حاکم بر روند تولید اطلاعات در این دو پایگاه و هم روش آنها در تولید اطلاعات، متفاوت است. در حوزه ها، روش انتزاعی حاکم است؛ یعنی حوزه موضوعات را به صورت مستقل از هم مورد مطالعه قرار می دهد و احکام این موضوعات را ـ چه در حوزه فلسفه و چه در حوزه کلام و یا اخلاق و همچنین در حوزه فقه ـ بیان می کند. درحوزه علوم تجربی مدرن نیز کاملاَ مشهود است که روش آنها روش مجموعه نگری و روش کل سازی ( سیستمی) است. پس بین این دو روش کاملاً تفاوت وجود دارد. یکی می تواند نسبت بین امور را ملاحظه کند و حکم نسبت ها را تبیین نماید؛ یعنی می تواند در جامعه پردازی، نسبت بین ابعاد مختلف و موضوعات مختلف اجتماعی را ملاحظه کند. درحالیکه دیدگاه اول اصولاَ قدرت ملاحظه مجموعه و تعامل بین عناصر و ابعاد یک مجموعه را به طور دقیق و منطقی ندارد.
نکته دیگر این است که در ناحیه ارزش ها نیز ارزش های حاکم بر کاوش ها در عرصه معرفت دینی ارزش های قدسی است در حالیکه آنچه در عرصه تلاش تجربی عمل می کند ارزش های حسی است. هر چند این تعبیر را تعبیر دقیقی نمی دانم و نمی خواهم از این تندتر تعبیرکنم که اصولاً جهت گیری ها در این عرصه به سمت توسعه رفاه و بهره وری مادی است؛ یعنی گرایش به سمت توسعه مادی است. بنابراین طبیعی است که هم بین نظام ارزشی و هم بین روش ها تعارض جدی وجود داشته باشد. محصولات این دو دستگاه چه از نظر کارآمدی و چه از نظر محدوده مطالعه، با هم دیگر هماهنگ نیستند و با دو ارزش و گرایش متفاوت به موضوعات نگاه می کنند. طبیعی است وقتی این دو ورودی وارد جامعه می شود بین آنها تعارض اتفاق می افتد. حال گاهی برای حل این تعارض این گونه پیشنهاد می شود که شما معرفت های دینی را به حاشیه برانید و دایره را برای معارف تجربی در عرصه معیشت باز کنید. طبیعی است که این به معنی دست برداشتن از حاکمیت ارزش های دینی بر برنامه ریزی اجتماعی است. ولی اگر ما بخواهیم ارزش های دینی حاکم شود چه اتفاقی باید بیفتد؟ اگر محققانی که موضوع کارشان معرفت های دینی با یک روش و ارزش خاصی است بخواهند با محققان و عالمانی که موضوع کارشان علوم تجربی و نظری است و گرایش و روش دیگری بر تحقیقاتشان حاکم است، در یک مجموعه و تحت یک برنامه ریزی تعامل و تفاهم کنند آیا میان آنها هماهنگی و انسجام اتفاق خواهد افتاد؟
- عدم امکان هماهنگی در صورت تسلط فقیه بر علوم موجود
آیا این راه حل درست است که برخی عالمان دینی همان گونه که به شکل تخصصی با معرفت های دینی آَشنا هستند، در یکی از گرایش ها، یا بعضی از گرایش های علوم نیز به شکل تخصصی آشنا شوند، آنگاه وارد عرصه مدیریت شوند؟ به عنوان نمونه اقتصاددان فقیه یا روان شناس فقیه و یا فیلسوف جامعه شناس پرورش یابند. آیا این شیوه برای ایجاد هماهنگی در جامعه کفایت می کند؟
اگر بنا باشد محتوای آگاهی ها از نظر گرایشی که بر آنها حاکم است و نیز از جهت منطق و متد، متفاوت باشد، طبیعی است که جمع شدن اندیشمندان یا جمع شدن این اطلاعات در یک مجموعه انسان هایی که آگاهی به هر دو حوزه داشته باشند راه گشا نیست.
- مدیریت شبکه ای تحقیقات، راه حل پیشنهادی جهت هماهنگی حوزه های تولید علم
برای این که این دو عرصه، از نظر محتوا به هم نزدیک شوند، باید هم در حوزه معرفت های دینی و هم درحوزه معرفت های تجربی و نظری یک تحول جدی اتفاق بیفتد. اگر بناست که معرفت های دینی به عرصه سرپرستی مسائل کلان و توسعه راه پیدا کند و در تنظیم نسبت های بین امور در جامعه و هدایت این تناسبات به سمت حاکمیت ارزش های دینی قدم بگذارد، قاعدتاً تفقه دینی باید وارد عرصه مسائل توسعه و کلان شود. بنابراین حکمت، عرفان، اخلاق، فقه و حقوق باید وارد عرصه جدید ( عرصه مدیریت اجتماعی )شوند. ازآن سو نیز طبیعی است اگر گرایشی که بر علوم حاکم بوده گرایش انسان مدارانه یا دنیا مدارانه است باید این گرایش تبدیل شود و نظام تحقیقات علمی به سمت حاکمیت گرایش های دینی و ارزش های دینی حرکت کند.
- نقد دیدگاه های هرمنوتیکی در هماهنگ سازی تحقیقات
اصولاً ایجاد هماهنگی برای ارتقاء حوزه معرفت های دینی و تحول در معرفت های تجربی و نظری محتاج یک مدیریت شبکه ای است که آن مدیریت شبکه بتواند تحقیقات را درهمه این عرصه ها ساماندهی کند. اگر چنین اتفاقی بیفتد و ما برخوردار از یک چنین مدیریت شبکه ای باشیم، قاعدتاً آن اتفاقی که می افتد این است که بر این اطلاعات یک گرایش حاکم است و منطق های حاکم بر آنها، منطق های متناسبی هستند؛ یعنی اگر بناست کسانی راجع به نسبت بین امور، موضوعات کلان، جهت گیری جامعه و هدایت و کنترل جامعه نظر بدهند قاعدتاً باید یک گرایش بر تحقیقات آنها حاکم باشد و شیوه تحقیقاتشان هم به گونه ای باشد که بتوانند محصول کار خودشان را در هدایت اجتماعی و در ایجاد هماهنگی بین امور کلان جامعه به کارگیرند. بنابراین نیاز به یک مدیریت هماهنگ تحقیقات است. این مدیریت هماهنگ تحقیقات به جای این که انسان های واجد این معارف و مفاهیم را کنار هم بنشاند و بخواهد از طریق عناصر، مشکل را حل نماید از طریق هماهنگی نظام اطلاعات، مشکل را حل می کند؛ یعنی نظام معرفت های دینی و تجربی و نظری را هماهنگ می کند. به تعبیر دیگر در این شیوه معرفت های دینی و تجربی، اجزاء نظام معرفتی جامعه نیستند، بلکه ابعاد نظام معرفتی هستند؛ یعنی هر موضوع هم از بعد معرفت های دینی و هم از بعد معرفت های تجربی شناخته می شود به طوری که این ابعاد در هم تنیده هستند و هیچ کجا نیست که معرفت دینی نظر ندهد یا معرفت تجربی نظرش در آنجا تاثیر گذار نباشد. پس اینها ابعاد مختلف معرفتی می شوند که در همدیگر حضور دارند و در همدیگر تنیده اند. به همین دلیل شبکه تحقیقاتی که در جامعه تولید می شود دیگر در آن دو نهاد یا نهادهای مستقل و مجزائی که دارای منطق، گرایش و روش مستقلی باشند نیستند، بلکه یک گرایش و یک نظام منطقی بر این مجموعه ها حکومت می کند و این ها را یک شبکه مدیریت واحد سرپرستی می کند.
البته معنای مدیریت شبکه به معنی مدیریت تمرکزی نیست، بلکه ممکن است این مدیریت، غیر متمرکز باشد، ولی به گونه ای است که مجموعه تحقیقات یک جامعه را پالایش می کند و نتیجه این پالایش به گونه ای است که هم ارزش حاکم، هم گرایش حاکم و هم شیوه تحقیق آنها محصول تحقیقاتی را به گونه ای هماهنگ می کند که می توان با تغییر در هر حوزه معرفتی نتیجه این تغییر را در سایر حوزه های معرفتی هم محاسبه کرد و هم از طریق شبکه و ساماندهی اطلاعات تأثیرگذار شود. یعنی اگر در بخشی از حوزه معرفت های دینی، اتفاقی افتاد، قاعدتاً این اتفاق باید به حوزه علوم انسانی و تجربی نیز تسری پیدا کند. چنان چه در بخشی از علوم تجربی و نظری این هماهنگ سازی اتفاق بیفتد، باید معرفت های دینی ما را از نو پالایش کند. نکته بسیار مهم و قابل دقت این است که گاه شما مفاهیم را از هم می برید و می گویید ما حوزه مفاهیم دینی داریم، معرفت های دینی، آموزه هایی قدسی و مستند به وحی هستند. حوزه دیگری نیز بنام معرفت های تجربی و نظری داریم که قدسی نیست، بلکه معرفت هایی زمینی هستند که بشر آنها را تولید کرده است. براین اساس دیگر معنی ندارد که معرفت های تجربی بشر، معرفت های دینی و قدسی او را تغییر دهد. اگر چنین اتفاقی بیفتد به معنی عدم جریان تقوا در حوزه معرفت های دینی است؛ یعنی آنچه در اندیشه قبض و بسط و نظریه های هرمونتیکی دیگر گفته می شود که دانش تجربی بشر باید معرفت های دینی او را تحت تاثیر قراردهد و اصولاً دانش های تجربی مستقل از معرفت های دینی تولید شوند، قاعدتاً این به معنای بی تقوایی در امر معرفت شناسی دینی است. به تعبیر دیگر علوم تجربی بر مبنای ارضاء و نیاز مادی رشد کند و بعد ساز و کارهایی برای ارضاء نیازهای مادی (نیازهایی که به وسیله اخلاق دینی تکامل پیدا نکرده اند) پیدا شوند آنگاه این ساز و کارها، معرفت های دینی را به دنبال خود تغییر دهند. این در واقع تحریف در عرصه معرفت های دینی است. اگر بنا باشد معرفت های تجربی مستقل از معرفت دینی شکل بگیرند، قاعدتاً نباید این معرفت ها، مبنای تفسیر دین قرار بگیرند. حال چنانچه همه معرفت ها قدسی شوند و به تعبیری گرایش دینی بر توسعه تحقیقات حتی در حوزه تحقیقات تجربی و حوزه فن آوری حاکم گردد، در این صورت معارف تجربی هم معارف قدسی می شوند.
به تعبیر دیگر دوپیشنهاد در هماهنگ سازی معرفت های دینی بشری وجود دارد: یک پیشنهاد این است که معرفت های دینی را غیر قدسی و زمینی کنیم؛ یعنی در تعامل بین معرفت های تجربی و ساز و کارهایی که از این معرفت ها برای اداره زندگی بشر استنباط می شود و معرفت های دینی و ساز و کارهایی که معرفت های دینی برای زندگی بشر ارائه می کنند، معرفت های تجربی بر معرفت های دینی حاکم گردد و سایه این معرفت ها بر معرفت های دینی بیفتد و معرفت های دینی را متحول کند؛ یعنی معرفت های دینی، زمینی و غیر قدسی شوند. در این صورت تحریف دین اتفاق می افتد؛ چرا که شما با قرآن به عنوان متنی که العیاذ بالله صاحبش از دنیا رفته و صامت است برخورد می شود و معرفت های دیگر خود را بر فهم قرآن حاکم می کنند. پس این نگاه به توسعه تحریف دین ختم می شود که نتیجه آن نظریه های هرمنوتیکی و از جمله نظریه قبض و بسط است. البته این ها با شیوه ای کاملا پیچیده علمی، پیش فرض های برآمده از اخلاق مادی و علوم حسّی را بر روند توسعه معرفت دینی حاکم می کنند.
- شکل دهی منظومه معرفتی مقدس بر محور کلمات وحی
در دومین پیشنهاد چنان چه در تعامل بین حوزه معرفت های دینی و سایر معرفت ها، معرفت های دینی محور و متغیر اصلی نظام معرفتی و منظومه معرفتی بشر قرار گیرد و معرفت های دیگر با معرفت های دینی هماهنگ گردند، در این صورت این مجموعه معرفتی، یک مجموعه قدسی است؛ یعنی به جای این که معرفت های دینی را زمینی و غیر قدسی کنیم، سایر معرفت های بشری را هم قدسی کنیم و آهنگ بندگی و عبادت و پرستش خدای متعال را بر تحقیقات در حوزه های دیگر نیز حاکم کنیم. بنابراین اگر منطق عبادت منطق محوری در تحقیقات شد ـ مقصود عبادت در خود حوزه فرهنگ است؛ یعنی برخود عمل فهم و فعل تحقیقات و فعل فرهنگی، منطق عبادت و بندگی و پرستش خدای متعال حاکم شد ـ ومنطق تحقیق، تابع منطق عبودیت شد، در این صورت تحقیق در همه عرصه ها قدسی خواهد بود؛ یعنی می توان همانطور که فقه را به اسلام نسبت می دهیم، علوم را هم به اسلام نسبت دهیم. البته هیچ گاه ادعای برابری هم نمی کنید؛ یعنی یک فقیه مدعی نیست که فقه من برابر با منابع است، بلکه می گوید من تلاش خودم را کرده ام تا این فقه به حجیت رسیده است. این کار درعرصه سایر معارف هم اتفاق می افتد. بنابراین منظومه معرفتی بشر اگر بر اساس یک مدیریت شبکه ای تحت هدایت دینی قرار گیرد، قاعدتاً منظومه معرفتی یک منظومه قدسی خواهد بود. اینجاست که تعامل بین عرصه های مختلف معرفتی معقول می شود. پس در چنین منظومه معرفتی می توان بین معرفت ها در حوزه فقه، اخلاق، حکمت و عرفان را با حوزه علوم تجربی تعامل بر قرار کرد و احیاناً حوزه معرفت های دسته اول دینی ـ که همان حکمت و عرفان و فقه دینی هستند ـ تحت تاثیر حوزه علوم تجربی قرار بگیرند؛ چون فرض این است که علوم تجربی هم دینی شده اند. البته آن جایی که معرفتهای تجربی بر بنیاد اخلاق مادی و بنیاد حس گرایی شکل گرفته باشند، تعامل از ناحیه علوم تجربی با علوم دینی روا نیست و ما باید راه این تعامل را سد کنیم و در منطق سازی برای معرفت های دینی این راه را ببندیم. حال اگر یک شبکه تحقیقاتی درست شود که در آنجا گرایش تحقیقات، گرایش دینی است و طبیعتا ارزش های دینی محور نظام و شبکه تحقیقات قرار گیرند و معرفت های دینی محور اصلی منظومه معرفتی باشند، در این جا تعامل بین منظومه معرفتی، معقول است. بنابراین اگر ادعا می شود که وقتی ما به شبکه می رسیم، معرفت های دینی و آنچه امروزه به عنوان معرفت های دینی نامیده می شود با سایر معرفت ها تعامل دارند و حتی معرفت های دینی تحت تاثیر سایر معرفت ها قرار می گیرند و منطقاً هم چنین چیزی باید اتفاق بیفتد، این وقتی است که شما منظومه معرفتی را بر محور گرایش دینی ایجاد کنید که در این صورت بالتبع تعامل بین همه عرصه های معرفتی واقع می شود. به تعبیر دیگرهمان گونه که بین عرصه های مختلف معرفت دینی تعامل واقع می شود و این تعامل، معقول و مطلوب هم هست، بین همه عرصه های معرفتی بشر نیز تعامل واقع می شود؛ چرا که همه عرصه ها، معرفت دینی می شوند. کسانی هم که مدعی علم دینی هستند همین را می گویند. می گویند اگر شبکه تحقیقات ایجاد شود و بتواند تحقیقات را هدایت کند به گونه ای که منظومه تحقیقات، منظومه دینی شود، در این صورت همه معرفت ها در عین انسانی بودن (حضور عقلانیت و تجارب بشر در آن) قدسی هم هستند؛ به دلیل این که تبعیت از وحی، منطق عبادت و منطق تقوای فرهنگی، بر همه این حوزه ها حاکم بوده است. اگر شبکه به سمتی برود که متغیر اصلی اطلاعات، حسّی شود و منطق اطلاعات حسی هم از وحی و معرفت های دینی تبعیت نکند، در این صورت حاکمیت معرفت های حسّی بر معرفت دینی موجب تحریف در عرصه معرفت های دینی است. پس به نظر می رسد آنچه در نظریه های هرمونتیکی ارئه می شود قابل قبول نیست و ما هرگز نمی توانیم بپذیریم که عرصه معرفت های دینی تحت تاثیر علوم سکولار قرار گیرد. حال آنکه اگر علم، دینی شود طبیعی است تعامل بین عرصه های مختلف معرفت دینی - که بخشی از آن فقه و حقوق، بخشی از آن اخلاق و بخشی فلسفه و بخشی علوم تجربی است - یک تعامل کاملا منطقی و معقول می شود. البته این تعامل باید قاعده مند و منطقی اتفاق بیفتد.
افزودن دیدگاه جدید