امر به معروف و نهی از منکر/بخش هشتم
أعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؛ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبّ الْعَالَمِین وَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّیِّبینَ الطّاهِرین وَ لَعنَةُ اللهِ عَلی اَعدائِهِم اَجمَعین.
اَعوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیطانِ الرَّجیم؛ «وَ المُؤمِنونَ و المُؤمِناتُ بعضُهُم اولِیاءُ بَعضٍ یَأمُرونَ بِالمَعروفِ وینهَونَ عَنِ المُنکَرِ و یُقیمُونَ الصَلاۀَ و یُؤتونَ الزَکاۀَ و یُطیعُونَ اللهَ و رسولَه اولئِکَ سَیَرحَمُهُمُ اللهُ إنَّ اللهَ عزیزٌ حکیمٌ».[1]
مروری بر مباحث گذشته
بحث ما راجع به حرکت امام حسین (علیه السلام) بود. خود حضرت بر طبق نقل های مختلفی که از ایشان شده، حرکت را بر محور «امر به معروف و نهی از منکر» استوار کردند و آن را مصداق این وظیفه شرعی دانستند. این را هم گفتیم که یکی از شرایط وجوب امر به معروف و نهی از منکر این است که خوف ضرر نباشد، بلکه باید ایمنی از ضرر باشد؛ ضرر هم اَعمّ از ضرر مالی و جانی و عِرضی نسبت به خود شخص، بستگان و خویشاوندان و اصحاب و ملازمین و حتّی نفوس مؤمنین است.
گفته شد که به طور متعدّد نقل شده که خودِ حضرت فرمودند: که در این حرکت ضرر جانی هست. لذا این سؤال مطرح شد که چگونه می توان بین این ها جمع کرد که حرکت حضرت هم مصداق امر به معروف و نهی از منکر باشد و هم ملازم با ضرر جانی باشد؟ در جلسه گذشته عرض کردم شرط «ایمنی از ضرر» در باب امر به معروف و نهی از منکر به طور مطلق نیست. بعد هم اشاره کردم که بر فرض اگر توهّم اطلاق هم شود، ادلّه دیگری هست که یا بر این شرط حاکمند یا مقیِّد این شرط هستند؛ چه رسد به اینکه که حضرت، معصوم است و قول و فعلش حجّت است.
«ضرر به دین خود» و «ضرر به خود دین»
در این جلسه می خواهم دو مطلب را عرض کنم. مطلب اوّل در باب مسأله ضرر است که جلسه گذشته هم به آن اشارهای کردم. سرآمد ضررها یا ضرر مالی است، یا آبرویی و یا جانی است. هر جا و در هر منطقه عُقلایی که برویم ضررهای مطرح و قابل توجّه همین ها است؛ امّا در شریعت می بینیم که ضرر دیگری غیر از این ضررها مطرح شده است. یعنی در قلمروی دین، ضرر دیگری مطرح است که آن ضرر به خود دین است. در اینجا یک تقسیم بندی نسبت به «ضرر به دین» مطرح است که من آن را عرض می کنم تا إن شاءالله مطلبم روشن شود.
به این دو تعبیر دقّت کنید: «ضرر دینی» و «ضرر به دین». اینها دو امر جدا از یکدیگرند. مراد از ضرر دینی این است که ضرر به «دینِ من» بخورد. اینجا ضرر شخصی مطرح است هر چند که در مورد دین است. یعنی به عنوان مثال من مرتکب عملی شوم که برای من «زیان دینی» داشته باشد. مثلاً ضررِ مالیِ شخصی این است که پولم می رود. در ضرر آبرویی، آبرویم می رود. در ضرر جانی، جانم ضرر میبیند و در مرتبه چهارم دینم از بین می رود و ضربه به دینم می خورد. در این صورت ضرر، نسبت به دین شخص است، یعنی ضررِ دینیِ شخصی است.
امّا یک وقت هست که ضرر در ارتباط با دین است و به خود دین ضربه می خورد، نه دینِ من. اینجا «دین» به صورت کلّی مطرح است، نه شخصی. یعنی مذهب و اسلام در خطر است. من عملی می کنم یا عملی را ترک می کنم که زیانش برای مذهب است، ضررش به اسلام و دین می خورد. این نوع دیگری از ضرر دینی است. در اینجا جنبه شخصی مطرح نیست. به قول ما طلبه ها، گاهی یک فعل یا یک ترک فعل، «مَجمع عنوانَین» می شود؛ یعنی هم ضرر دینی دارد و هم ضرر به دین دارد؛ هم به دین خودم ضرر می زنم و هم اصل دین ضربه می خورد. مثلاً ـ نعوذ بالله ـ من مرتکب معصیتی می شوم که قطعاً این کارِ حرام برای خود من زیان دارد و از طرف دیگر این معصیت موجب می شود که صدمه ای هم به اسلام برسد؛ من با این کار حرام هم به دین ضرر زدهام و هم به خودم. گاهی یک کار مَجمع دو عنوان است. یعنی مصداق هر دو عنوان ضرر به «دین خود» و ضرر به «خود دین» است. اصل و مصبّ بحث من امشب همین است. حالا می خواهم وارد شوم و کمی توضیح دهم.
شدیدترین ضرر، ضرر به دین
از دیدگاه شارع، ضررهایی که در باب نهی از منکر مطرح است و باید از آن ها ایمنی وجود داشته باشد تا نهی از منکر واجب شود، مراتب دارند. عُقلا هم این مراتب را لحاظ می کنند و این طور هستند که مثلاً زیان مالی را با زیان آبرویی یکسان نمی دانند و زیان آبرویی را با زیان جانی مساوی نمی دانند. یکی نسبت به دیگری اَخفّ ـ یعنی خفیف تر ـ است و دیگری اَشدّ ـ یعنی شدیدترـ است. از نظر شارع مقدس و در شریعت ما هم این طور است که مثلاً ضرر مالی از ضرر جانی خفیف تر است. بنابر این، روش شارع مقدّس در این مسأله، روش عُقلایی است. همین که انسان عاقل مال را فدای آبرو می کند یا مال را فدای جان می کند، معلوم می شود زیان مالی نسبت به زیان های دیگر أخفّ است و زیان عِرضی و جانی بالاتر و شدیدتر است.[2] حتّی در این باره روایت هم داریم که من آن را بعداً می خوانم.
دلایل متعدد روایی
در شرع مقدّس این طور است که تمام این مجموعه، چه مال و چه آبرو و چه جان، در مرتبه های پایین هستند و آنچه که بالاتر از همه است، دین است. یک انسان متدیّن مالش را، آبرویش را و جانش را فدای دینش می کند. چون این ضرر و زیان ها اهمیّتشان نسبی است و در مقایسه با یکدیگر ارزششان متفاوت می شود. این مطلب در روایات بسیاری آمده است. مثلاً در باب آبرو از مال علی (علیه السلام)روایت شده که فرمودند: «إِنَّ أَفْضَلَ الْفِعَالِ صِیَانَةُ الْعِرْضِ بِالْمَال».[3] بهترین نگه داری این است که انسان با مال، آبرویش را حفظ کند.
روایت دیگر از امام صادق (علیه السلام) است که می فرمایند امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) در وصیّتی به اصحابشان فرمودند: «فَإِذَا حَضَرَتْ بَلِیَّةٌ فَاجْعَلُوا أَمْوَالَکُمْ دُونَ أَنْفُسِکُمْ»؛ اگر بلا و حادثه ای پیش آمد، مال هایتان را سپر حفظ جانتان قرار دهید. «وَ إِذَا نَزَلَتْ نَازِلَةٌ فَاجْعَلُوا أَنْفُسَکُمْ دُونَ دِینِکُمْ»؛ اگر بلا یا واقعه خطرناکی برای دینتان پیش آمد، جانتان را سپر دینتان قرار دهید. یعنی جانت را فدای دینت کن! پس تا اینجای روایت می فرماید: «مال فدای جان، جان فدای دین».
بعد حضرت می فرمایند: «فَاعْلَمُوا أَنَّ الْهَالِکَ مَنْ هَلَکَ دِینُهُ»؛ بدانید که مُرده و از بین رفته کسی است که دینش از بین برود. «وَ الْحَرِیبَ مَنْ حُرِبَ دِینُهُ»؛ غارت شده کسی است که دینش غارت شده باشد. «أَلَا وَ إِنَّهُ لَا فَقْرَ بَعْدَ الْجَنَّةِ»؛ این را بدان که اگر بهشت را برای خودت نگه داشتی، حتّی اگر یک ریال هم در دستت نباشد، اصلاً فقیر نیستی. «أَلَا وَ إِنَّهُ لَا غِنَى بَعْدَ النَّارِ»؛ تمام دنیا را هم در دست داشته باشی، اگر دینت را از دست بدهی و جهنمی شوی، فایده ای ندارد و بی نیاز نیستی. «لَا یُفَکُّ أَسِیرُهَا وَ لَا یَبْرَأُ ضَرِیرُهَا».[4] یعنی کسی که جهنمی شد، به اسارت آتش رفته و دیگر خلاصی ندارد و از این وضع بهبودی پیدا نمی کند.
روایتی هست که به تعبیر ما طلبه ها «مشایخ ثلاثه» هم آن را نقل کرده اند؛ یعنی هم مرحوم صدوق، هم شیخ طوسی و هم مرحوم کلینی آن را نقل می کنند. این روایت سندهای مختلف دارد و صحیحه است. من آن را به سند کافی می خوانم. در کافی دارد:«مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنْ مُعَاوِیَةَ بْنِ عَمَّارٍ»؛ همه راویان موثّق هستند. «معاویه ین عمّار» از اصحاب امام صادق (علیه السلام) بوده است. «قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یَقُولُ کَانَ فِی وَصِیَّةِ النَّبِیِّ لِعَلِی أَنْ قَالَ»؛ می گوید شنیدم امام صادق (علیه السلام) می فرمود که در سفارش های پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به علی (علیه السلام) این بود که فرمود: «یَا عَلِیُّ أُوصِیکَ فِی نَفْسِکَ بِخِصَالٍ»؛ ای علی، تو را در جان خودت به خویها و خصلتهایی سفارش می کنم.«فَاحْفَظْهَا عَنِّی»؛ پس این وصایا را از من نگه دار! «ثُمَّ قَالَ اللَّهُمَّ أَعِنْه»؛ بعد پیغمبر برای علی (علیه السلام) دعا کردند و گفتند خداوندا او را کمک کن و اعانت فرما! حضرت چهار مورد را مطرح فرمودند تا می رسد به اینجا که: «وَ الْخَامِسَةُ بَذْلُکَ مَالَکَ وَ دَمَکَ دُونَ دِینِک».[5]پنجمین سفارش این است که مال و جانت را در راه دینت ببخش و بذل کن!
استاد ما ـ رضوان الله تعالی علیه ـ [6] درباره اهمیّت این سفارش می فرماید: «از جهات عدیده معلوم می شود که این وصیت هایی که جناب رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به جناب مولا امیرالمؤمنین (علیه السلام) فرمودند، در نظر مبارکشان خیلی مهم بوده است». بعد ایشان چند شاهد را بیان می کنند؛ یکی اینکه حضرت در حالی به جناب امیرالمؤمنین (علیه السلام) وصیت فرمودند که آن سرور منزّه تر از آن بودند که نسبت به ایشان احتمال مسامحه در حدود شرعیه و اوامر الهیه برود. یعنی انسان اصلاً احتمال هم نمی دهد که امیرالمؤمنین (علیه السلام) خطا کند. چون او معصوم است. امّا چون مطلب در نظر مبارک رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) خیلی مهم بود، از سفارش خودداری نفرمودند. یعنی مطالب بسیار مهم بوده و برای اظهار اهمیت امری که ایشان اعتنا به شأن آن دارند، سفارش می کردند؛ هر چند به کسی که می دانستند آن را اتیان می کند. البته ایشان بعداً این احتمال را هم رد می کنند.
بعد ایشان می گوید اینکه کلام از قبیل «إیّاک أعنی» باشد، بعید است. یعنی احتمال آنکه سفارش آن حضرت، برای ایصال به سایرین باشد بعید به نظر می رسد. به قول معروف این طور نبوده که حضرت بخواهد به در بگوید که دیوار بشنود! زیرا سوق حدیث شهادت می دهد که به خود حضرت توجه داشتند و آن بزرگوار مستقلّاً منظور نظر بوده است. چنانچه کلمه «فِی نَفْسِکَ» همین مطلب را تایید می کند. چون در اوّل روایت این بود که: «یَا عَلِیُّ أُوصِیکَ فِی نَفْسِکَ بِخِصَالٍ»؛ بعد هم علی (علیه السلام) را دعا فرمودند: «اللَّهُمَّ أَعِنْه». بنابر این، هم از «فِی نَفْسِکَ» معلوم می شود که خود حضرت امیر (علیه السلام) مورد نظر بوده و هم از دعایی که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: مشخص می شود که خطاب به خود علی (علیه السلام) است.
این مطلب میان ائمه اطهار(علیهم السلام) متعارف بوده که هر کدام به دیگری چنین وصایایی داشتند. امام خمینی(رحمة الله علیه) در ادامه برای این مطلب چند مثال میآورند. از جمله می فرمایند امیرالمؤمنین (علیه السلام) به حسنین(علیهما السلام) وصیت کردند و در آن وصایا فرمودند: «این وصیت من به شما دو نفر و سایر اهل بیت من است». لذا این گونه وصایا کاشف از شدّت اهمیّت مطلب است. یعنی هم می فهماند که مطلب، مطلب مهمی بوده و هم شدّت علاقه آن بزرگوار را نشان می دهد. چون خطاب ایشان به حضرت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بوده و آن جناب ممکن نیست که از وصیّت حضرت رسول تخطّی فرماید؛ با این وصف با این تأکیدات اکید، مطلب را بیان فرمودند. به هر حال، پنجمین سفارش پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به علی (علیه السلام) این بود که: «بَذْلُکَ مَالَکَ وَ دَمَکَ دُونَ دِینِک»؛ یعنی مال و جانت را به پای دینت بریز!
من این ها را به این جهت گفتم که در باب «ضرر» همه ضررها، اَعمّ از مالی و آبرویی و جانی و دینی مطرح است. از نظر ظاهری هم اگر به اینها نگاه کنیم، می بینیم أخفّ آن ها ضرر مالی است و أشدّ آن ها ضرر دینی است. منطق اسلام این است که مال و جان و آبرو فدای دین! ما نظیر این روایت که آن سه مورد قبلی را تحت عنوان «دنیا» در مقابل «دین» قرار داده، زیاد داریم. چون «ضرر دنیایی»، اَعمّ از ضرر مالی و جانی و عِرضی است و یک عنوان کلّی است.
پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در آخرین خطبه ای که خواندند، فرمودند: «مَنْ عَرَضَتْ لَهُ دُنْیَا وَ آخِرَةٌ فَاخْتَارَ الدُّنْیَا وَ تَرَکَ الْآخِرَةَ لَقِیَ اللَّهَ وَ لَیْسَتْ لَهُ حَسَنَةٌ یَتَّقِی بِهَا النَّار»؛ اگر به کسی دنیا و آخرت عرضه شود و او دنیا را انتخاب کرده و آخرت را رها کند، در حالی خدا را ملاقات خواهد کرد که حسنه ای ندارد که او را از آتش جهنم حفظ کند. منظور از حسنه در این روایات مسلّماً مستحبّات نیست. چون اگر بنده ای ترک مستحبّات کند، خدا او را به جهنم نمیبرد. لذا معلوم می شود که منظور حضرت بحث اخذ دنیا در قبال آخرت است. یعنی مُراد از آخرت، همان دین است. می فرماید: کسی که دینش را رها کند برای اینکه دنیایش را نگه دارد، عاقبتش همین است.
بعد حضرت می فرمایند: «وَ مَنْ أَخَذَ الْآخِرَةَ وَ تَرَکَ الدُّنْیَا لَقِیَ اللَّهَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ هُوَ عَنْهُ رَاضٍ».[7] هر کس که دینش را حفظ کند و شرّ و ضرر دنیایی را بپذیرد، خدا را در قیامت در حالی ملاقات می کند که از او راضی است. یعنی اگر برای کسی حالتی پیش بیاید که ممکن است به دینش ضربه بخورد و او برای اینکه به دینش ضرر نرسد از دنیا چشم پوشی کند، خدا را رضایت مندانه ملاقات خواهد کرد. حالا چه آن امر دنیایی مال باشد، چه آبرو باشد و چه جان باشد.
عدم اطلاق «شرط ایمنی از ضرر» با ملاک «تزاحم مقتضیات»
در باب ضرر دینی به معنای اوّل، یعنی ضرر به دین شخص، مطلب این نیست که اطلاقات ادلّه لاضرر و تقیّه و امثال آن بر ادلّه امر به معروف و نهی از منکر حکومت داشته باشد. اصلاً و ابداً این طور نیست. بحث «لاضرر» که اصلاً مربوط به اینجا نیست. در امر به معروف و نهی از منکر هم جای این حرفها نیست. اگر آن حکم الهی که بر خلاف آن عمل می شود، واجب باشد یا حرمت داشته باشد و از احکام مهم اسلام باشد مسلماً این حرف ها به طور مطلق در آنجا مطرح نمی شود.
اینجا بحث، بحث تزاحم مقتضیات است و اگر بخواهیم اصولی بحث کنیم، مطلب همین است که این همه فعل و قول معصوم داریم که بر آن ادلّه حکومت دارد. بحث یعنی این طور نیست که به طور مطلق ایمنی از ضرر شرط باشد. خوف ضرر، در برخی موارد حتی اگر عُقلایی هم باشد، مانع وجوب نیست و حکم را از بین نمیبرد. یعنی حکم مشروط به ایمنی از ضرر نیست.
حتّی گاهی با علم به ضرر هم نهی از منکر واجب است که یکی از آن موارد، «ضربه به دین انسان» است. در اینجا حکم وجوب نهی از منکر مشروط به ایمنی از ضرر نیست و باید اقدام کرد. مثلاً اگر عامل منکر گفت: «یک جفت کشیده بهت می زنم؛ قرآن را بسوزان»، می سوزانی؟ نخیر، حرام است. کدام فقیهی می گوید جایز است؟ دو تا کشیده در مقابل سوزاندن قرآن اهمیّتی ندارد. یک وقت هم می گویی «ضربه به اصل دین» می خورد و امر بسیار بزرگی است. اینجا هم باید ضرر را تحمل کرد؛ بنابر این، چه آنجایی که ضربه به اصل دین می خورد و چه جایی که ضربه به دین شخص می خورد، نمی توان به بهانه ضرر دنیایی نهی از منکر را تعطیل کرد. پس موارد این مسأله مختلف است و این شرط به طور مطلق مطرح نیست.
مکرّراً گفته ام که امام حسین (علیه السلام) بر طبق موازین ظاهری شرع عمل کرد. با اینکه انواع خطرها در آن حرکت بود، ولی قیام حضرت دقیقاً بر طبق شرع و بر محور امر به معروف و نهی از منکر بود. گرچه امام حسین (علیه السلام) مافوق این حرفها بود، امّا این موزاین را کاملاً رعایت کرده است. در تواریخ و مقاتل می نویسند که هنگام سحر، کاروان به سمت کربلا می آمد. یک مرتبه دیدند امام حسین (علیه السلام) این جملات را می گوید: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ». در مقاتل دارد حضرت سه بار این جملات را تکرار کردند. چه قدر این جملات زیبا است! ما «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون» را کجا می گوییم؟ وقت مصیبت و مرگی پیش آمده باشد. «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِین» را چه موقع می گوییم؟ در شادی و خوشحالی و نعمت. حالا اینجا امام حسین (علیه السلام) اینها را کنار هم گذاشته است. مطالب بلندی در این ها نهفته است.
علی اکبر پسر امام حسین (علیه السلام) خیلی مراقب پدر بود؛ آمد جلو و نزد پدر رسید؛ گفت: «مِمَّ حَمِدْتَ اللَّهَ وَ اسْتَرْجَعْت»؛ پدر جان، چرا کلمه استرجاع بر زبان جاری کردی و بعد هم حمد خدا گفتی؟ چه تناسبی بین این ها وجود دارد؟ حسین (علیه السلام) گفت پسرم، من سرم را روی جلوی زین مرکب گذاشتم و اندکی خوابم برد؛ یک وقت دیدم منادی ندا می کند: «الْقَوْمُ یَسِیرُونَ وَ الْمَنَایَا تَسِیرُ إِلَیْهِمْ»؛ این کاروان می رود و مرگ از آن ها استقبال می کند. اینجا باید گفت «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُون». امّا چرا حمد می کند؟ خدا را حمد می کند که در راه وظیفه اش شهید می شود.
علی اکبر رو به پدر می کند و می گوید: «یَا أَبَتِ لَا أَرَاکَ اللَّهُ سُوءاً أَ لَسْنَا عَلَى الْحَق»؛ ای پدر، مگر ما بر حق نیستیم؟ مگر حرکت ما مورد رضای خدا و وظیفه ما نیست؟ حسین (علیه السلام) در جواب می گوید: بله، ما بر حقّیم و در راه انجام وظیفه قدم بر می داریم. علی اکبر (علیه السلام) در جواب گفت: «إِذاً مَا نُبَالِی أَنْ نَمُوتَ مُحِقِّین».[8] پس ما باکی از مرگ نداریم. یعنی اگر در مسیر حق هستیم، ترسی از مرگ نداریم.
ذکر توسل به حضرت علی اکبر (علیه السلام)
روز عاشورا بعد از آنکه اصحاب شهید شدند، حسین (علیه السلام) دید علی اکبر آمده و اجازه می خواهد که به میدان برود. شما در مقاتل نگاه کنید؛ چه اصحاب، چه بنی هاشم و حتی ابوالفضل (علیه السلام) وقتی خواستند به میدان بروند، امام حسین (علیه السلام) اوّل به آن ها اجازه نداد و بعد از کمی تعلّل حضرت به آن ها اذن میدان می داد. امّا وقتی علی اکبر آمد، به محض اینکه اجازه خواست، حضرت گفت برو فرزندم! عجب غوغایی می کند حسین (علیه السلام)! به خدا قسم، به خودش قسم، مافوق بشر است! بلافاصله اجازه داد. بعد هم خودش علی را برای رفتن به میدان آراسته کرد. بعد هم اکتفا به این نکرد؛ زنها و بچه ها را صدا کرد که بیایید با علی خداحافظی کنید...
می گویند: «إجتَمَعَتِ النِّسَاءُ حَولَهُ کَالحَلقَة»؛ این بی بی ها حلقه وار دور علی را گرفته بودند. علی به هر حال حرکت می کند و به سمت میدان می رود. حسین (علیه السلام) سرش را رو به آسمان می کند، دستهای مبارکش را زیر محاسن شریفش می گیرد و این جنلات را می گوید: «اللَّهُمَّ اشْهَدْ عَلَى هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ فَقَدْ بَرَزَ إِلَیْهِمْ غُلَامٌ أَشْبَهُ النَّاسِ خَلْقاً وَ خُلُقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسُولِکَ». خدایا! توگواه باش که جوانی به سوی این ها فرستادم که چه از نظر خَلق و چه از نظر خُلق، شبیه ترین خلق خدا به پیغمبر است. بعد هم در مقاتل یک جمله دیگر دارد؛ می نویسند: «فَنَظَرَ إلَیهِ نَظَرَ آیِسٍ مِنه».[9] یعنی حسین (علیه السلام) یک نگاه مأیوسانه ای به قد و بالای علی کرد و با همان نگاه آخر با علی اکبرش خداحافظی کرد...
منبع: سایت تخصصی آیت الله آقا مجتبی تهرانی
-----------------------------
پی نوشتها:
[1]. سوره مبارکه توبه، آیه 71
[2]. البته انسان عاقل مال را فدای آبرو می کند؛ ولی عدهای هستند که جانشان را هم فدای پول می کنند. این ها دیوانگانند! ما اینجا داریم راجع به عُقلا حرف می زنیم، نه دیوانه ها!
3. بحارالأنوار، ج 74، ص 286
4. بحارالأنوار، ج 65، ج 212
5. الکافی، ج 8، ص 79
[6]. امام خمینی(رحمةالله علیه)
7. وسائل الشیعة، ج 15، ص 356
8. بحارالأنوار، ج 44، ص 379
9. اللهوف، ص 11
افزودن دیدگاه جدید