رفتن به محتوای اصلی

عاقبت قاتلان امام حسین (علیه السلام)/بخش دوم

تاریخ انتشار:
قیام مختار,قیام مختار ثقفی,مختار ثقفی,گنجینه تصاویر ضیاءالصالحین

7- عبیدالله بن زیاد:
پـس از آن که مختار از طرف شورشیان کوفه آسوده خاطر شد و آنان را سر جای خود نشانید ابراهیم پسر مالک اشتر را مامور جنگ با ابن زیاد نمود.
در حین جنگ ابراهیم شخصاً ابـن زیـاد را از نـظر دور نمی داشت و صف ها را می شکافت تا خود را به او برساند. ابن زیاد غرق در سلاح، با نیزه اش به هر طرف حمله می کرد. ناگهان ابراهیم، خـود را در مقابل ابن زیاد دید و چون عقابی شکاری به او حمله برد و شمشیر خود را آنچنان محکم بر کمر او فرود آورد که تاریخ می نویسد: ابن زیاد جلوی دست و پای اسبش، غلتید و همانند گاوی که سرش را بریده باشند، صدا می کرد.(19) بدن او به دو نیم شـد؛ قـسـمـت بـالای بـدن او بـه یـک طـرف و قسمت پایین بدنش به طرف دیگر پرتاب شد و ابراهیم فریاد زد: «ابن زیاد را کشتم.»(20) نکته قابل توجه اینجاست که این واقعه در روز عاشورای سال 67 ه‍ . ق واقع شد و او در آن هنگام سی و نه ساله بود.(21) 
ابراهیم دستـور داد سر ابن زیاد را از بـدنش جـدا کـرده و جسدش را بـه آتـش کشیدند.(22) سپس گفت: «خدا را شکر می کنم که ابن زیاد به دست من کشته شد.»
سر ابن زیاد را برای مختار آوردند و مختار برخاست و پایش را روی سر او نهاد و سپس دستور داد کفش او را آب بکشند و طاهر کنند، آن را بر دروازه شهر کوفه نصب نمود و سپس دستور داد آن سر را بـا تعدادی از سرهای بریده سران شام بـه مدینه نزد امام سجاد(علیه السلام) و محمد حنفیه بفرستند.(23) 
هنگامی که سر ابن زیاد را نزد امام سجاد (علیه السلام) آوردند، امام با جمعی بر سفره غذا نشسته بودند. وقـتـی چـشـم امـام بـه سر بـریـده قـاتل پدرش و شهدای کربلا افتاد، دست ها را به دعا برداشتند و فرمودند:
«اَلْحَمْدُلِلَّهِ الَّذی اَدْرَکَ لی ثاری مِن عَدُوّی وَ جَزَا اللهُ الْمختارَ خَیْراً؛ خـدا را شـکـر که انـتـقـام خـون مـرا از دشمنم گرفت و خداوند به مختار جزای خیر دهد.(24) 
آنگاه امام با شادمانی، رو به حاضران کردند و فرمودند:
«وقـتـی مـرا نـزد ابـن زیاد بردند، او سر سفره غذا بود. من در آن هنگام از خدا خواستم که زنده بمانم و سر ابن زیاد را ببینم.»(25) 
داستان سر ابن زیاد
ابراهیم سر ابن زیاد را به کوفه نزد مختار فرستاد، سر ابن زیاد را در گوشه قصر نهادند. ماری باریک پیدا شد و میان سرها گردش می کرد تا به سر عبیدالله رسید وارد دهان او شد و از بینی اش خارج گردید، و از بینی وارد می شد و از دهنش خارج می گردید، و مکرر این عمل را انجام می داد.
مرجانه مادر عـبیدالله پس از شهادت امام حسین (علیه السلام) به او گفت: ای خبیث، فرزند پیامبر را کشتی؟ هرگز روی بهشت را نخواهی دید.(26)
8ـ حـرمـله:
شیخ طوسی(ره) در امالی می نـویـسـد: منهال بن عمرو از شیعیان و یاران امام سجاد (علیه السلام) می گوید: پس از زیارت خانه کعبه، به مدینه رفتم و خدمت امام سجاد(علیه السلام) شرفیاب شدم. امام از من پرسید: ای منهال، از حرمله چه خبر؟ گفتم: هنگامی که از کوفه خارج شدم، زنده بود. امام هر دو دستش را به دعا بلند کرد و چنین فرمود:
«اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ الْحَدیدِ. اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ الْحَدیدِ. اَللَّهُمَّ اَذِقْهُ حَرَّ النَّارِ؛  خدایا، سوزش شمشیر را بـه او بـچـشان. خدایا، سوزش شمشیر را به او بچشان. خدایا، سوزش آتش را به او بچشان.»
از نفرین امام سجاد (علیه السلام)، که مظهر عفو و گذشت از خطا کاران بود، معلوم می شود که حرمله چقدر دل اهل بیت پیامبر (علیهم السلام) را به درد آورده است.
ابو مخنف از امام باقر(علیه السلام) نقل می کند: هنگامی که علی اصغر در آغوش پدر هدف تیر حرمله واقع شد، امام حسین(علیه السلام) آنان را نفرین کرد و فرمود:
«وَانْتَقِمْ لَنا مِنْ هؤُلاءِ الظَّالِمینَ؛ خدایا، انتقام ما را از این ستمگران بستان.»(27)
منهال گفت: پس از زیارت مدینه، عازم کوفه شدم. وقتی به کوفه رسیدم، مختار به قلع و قـمـع عـاملان حادثه کربلا مشغول بود. من با مختار رفاقت قدیمی داشتم. به قصد دیدار مختار از خانه خارج شدم. وقتی چشم مختار به من افتاد، گفت: هان منهال، کجا بودی تا حالا به دیدن ما نیامدی و در قیام با ما همراه نبودی؟ گفتم: امیر، من به سفر حج رفته بودم .
با هم مشغول صحبت شدیم تا به محله کناسه رسیدیم. خبر دادند که حرمله در این محله مخفی شده است. مـامـوران به سرعت، به جست و جو پرداختند و زمانی نگذشت که فردی را کشان کشان به نزد مختار آوردند. آری، او حرمله بود. تا چشم مختار به او افتاد، با لحن تندی فریاد زد: خدا را شکر که به چنگم افتادی! و بی درنگ، فریاد زد: جلاّد، جلاّد .
جـلاّدان جلو آمدند. مختار دستور داد: اول دو دست او را قطع کنید. (همان دو دستی که با یکی کمان را می گرفت و با دیگری تیر را رها می کرد؛ یک بار گلوی علی اصغر را نشانه گرفت، یک بار چشم اباالفضل (علیه السلام) را نشانه رفت و یک بار هم قلب حسین(علیه السلام) را شکافت.) سپس فریاد زد: دو پایش را هم قطع کنید!
ماموران اجرا کردند. آنگاه صدا زد: آتش، آتش .
فوراً چوب های خشک و نازکی را روی بدن نیمه جان او ریختند و آن را به آتش کشیدند.
منهال می گوید: از تعجّب بلند گفتم: سبحان الله !
مختار گفت: علت این جمله ای را که گفتی چه بود؟!
گفتم: گوش کن تا برایت بگویم و ماجرای نفرین امام سجاد(علیه السلام) را برایش تعریف کردم.
مختار با تعجب پرسید: خودت از امام این نفرین را شنیدی؟!
گفتم: بله. مختار از اسبش پیاده شد و دو رکعت نماز خواند و سجده اش را طولانی کرد، سپس برخاست و سوار شد و تا آن وقـت جسد حرمله به زغال تبدیل شده بود.(28)
9ـ زیـد بـن رقـاد:
 او از تـک تـیراندازان لشکر عمر سعد بود که در روز عاشورا، تیری به طـرف عبدالله، فرزند امام حسن(علیه السلام) افکند. آن تیر، دست عبدالله را به پیشانیش دوخت. تیری دیگر نـیـز بـه قلب او افکند و او را بـه شهادت رساند. زید پس از کمی مقاومت، به وسیله افراد عبدالله شاکری یکی از فرماندهان لشکر مختار، تیرباران شد و سپس او را در آتش سوزاندند.(29)
10- عـمرو بن حجّاج زبیدی:
 وی از سران کوفه و از کسانی بود که نامه دعوت برای امام حسین (علیه السلام) فرستاد. وی با پانصد نفر، مامور بستن آب بـر روی امـام و اهل بیت(علیهم السلام) بود. او پس از شکست شورشیان کوفه از ترس به سوی شراف و واقصه فرار کرد و دیگر اثری از او مشاهده نشد.(30)  
11ـ عبدالله دبّاس:
 وی قاتل محمد، فرزند عمار یاسر، بود. او دستگیر و سپس کشته شد، اما پیش از آن، سه نفر از حامیان عمرسعد را بـه مختار معرفی کـرد: عبدالله بن اسید؛ مالک نُمیر؛ حمل بن مالک .
12- منقذ بن مره عبدی:
مختار، عبدالله بن کامـل را به سراغ مـنقـذ بن مـره عـبدی، قـاتل حضرت عـلی اکبر(علیه السلام) فرستاد، خانه اش را محاصره کردند. او که مردی شجاع و دلیر بود مسلح و سوار بر اسب از خانه بیرون آمد، با نیزه به یکی از سربازان مختار حمله کرد و او را از اسب انداخت ولی آسیبی به وی نرسید، ابن کامـل با شمشیر بر او حمله کرد و چند ضربه شمشیر بر او وارد ساخت ولی چـون زره اش قـوی بود در او اثـر نکرد جز آن که بعدها آن دست شل شد. بالاخره نهیب سختی بر اسب زد که از چنگ سربازان فرار کرده و در بصره به مصعب بن عمیر پیوست.(31) 
13- زید بن رقاده قاتل عبدالله فرزند مسلم بن عقیل:
 از تـواریخ بر می آید که فرزندانی از مـسلم بن عقیل در کربلا بودند غیر از دو طفلان معروف که در زندان ابن زیاد بوده اند، و ایشان در کربلا جنگیده اند از جمله عبدالله است که زید بن رقاده ملعون با دو تیر او را شهید کرد. تـیر اول به سویش پـرتـاب نمـود و عـبدالله دست خـود را حمـایل قرار داد که تیر دست را به صورتش دوخت و هنگامی که این تیر به او اصابت کرد چنین گفت: بار خدایا اینان ما را کم شمردند و خوار ساختند خداوندا اینها را بکش چنانکه ما را کشتند، و آنان را خوار کن چنانکه ما را خوار کردند؟
همین ملعون تیر دیگری بر او زد که او را شهید کرد، سپس به بالین جوان آمد و با حرکت دادن، تیر را از پیشانی او بیرون کشید ولی پیکان تیر که از آهن بود در پیشانیش باقی ماند و نتوانست آن را بیرون بکشد.
مختار، عبدالله کامل را برای دستگیریش مامور ساخت، خانه اش را محاصره کردند، زید با شمشیر کشیده بیرون آمـد، و چون مرد شجاعی بود ابن کامل دستور داد هیچ کس با نیزه و شمشیر کشیده به او نزدیک نشود بلکه او را تیرباران و سنگباران کنید، به این وسیله او را کشتند، چون احساس کردند هنوز رمقی در بدن دارد؛ فرمان داد تا آتش آورند و او را که هنوز زنده بود آتش زدند.(32)
ج ـ اعدام سایر جنایتکاران
1- مختـار، ابو نمران مالک بن عمرو نهدی، از فرماندهان انقلاب را با گروهی، مامور دستگیری عبدالله بن اسید جُهمنی، مالک بن نسیر و حمل بن مالک نمود ابو نمران آنها را دستگیر کرد و نزد مختار آورد.
مختار بـه شدت به آنان پرخاش کرد و گفت، «ای دشمنان خدا و ای دشمنان کتاب خدا، و ای دشمنان رسول خدا و ای دشمنان خاندان پیامبر خدا، حسین چه شد؟! حسین را بـه من تحویل دهید، ای نامردان! کسی را کشتید که شما را به اقامه نماز امر می کرد!»
آنان گفتند: ای امیر، مجبور بودیم. منّت بگذار و ما را نکش!
مختار فریاد زد، «منّت بر شما بگذارم؟! آیا شما بر حسین، فرزند دختر پیامبرتان، منّت گذاشتید و او را رها کردید و به او آب دادید؟!»
سپس به مالک بن نسیر گفت: تو همان کسی نیستی که کلاه امام را به غارت برد؟ عبدالله بن کامل گفت: آری همین او است .
فرمان داد: دست و پایش را قطع کنید و بگذارید آنقدر دست و پا بزند تا بمیرد، دست و پـایش را بریدند، و در خونش غلطید تا جان داد، سپس دو نفر دیگر را گردن زدند.
مـالک بن نسیر به اندازه ای پست بود که وقتی امام آخرین لحظات حیات را می گذرانید هر کس نزدیک حضرت می آمد تا او را شهید کند دلش راضی نمی شد و برمی گشت، تا این که مالک آمد و شمشیر بر سر امام وارد ساخت که کلاه را شکافت و سر حضرت را زخمی کرد و خـون جاری گـردید. امـام کلاه را از سر برداشت و انداخت و فرمود: «لا اکلت بها و لا شربت حشرک الله مع الظّالمین؛ با این دست نخوری و نیاشامی و خداوند تو را با ستمکاران محشور فرماید.»(33)
چون کلاه امـام از خز بود، مالک آن را برداشت و به کوفه برد و چون خواست آن را بشوید همسرش گفت: وای بر تو لباس پسر پیغمبر را غارت کرده و به خانه من آوردی آن را از خـانه بیرون ببر؟ در اثـر نفرین امام، این مرد تا آخر عمر فقیر و بدبخت بود.(34)   
2. ابـو سعید صیقل نقل می کند: «مختار از مخفیگاه چهار تن از عاملان حادثه عاشورا که پیراهن امام حسین (علیه السلام) را غارت کرده بودند؛ مطلع شد. یکی از فرماندهان انقـلاب به نام عبدالله بـن کامل و همراهان، آنان را دستگیر کردند و نزد مختار آوردند. وقـتـی مـخـتار چشمش ‍ به آن جنایتکاران افتاد، فریاد زد: «ای قاتلان سرور جوانان بهشت! دیدید خداوند چگونه شما را به دست انتقام سپرد؟ دیـدیـد آن پـیـراهـن برای شما چه سرنوشتی را رقم زد؟ سپس دستور داد گردن آنان را زدند.»(35)
3. عبداللّه بن صخلب و برادرش، عبدالرحمن، و فردی دیگر به نام عبدالله بن وهب از جمله دستگیر شدگان بودند که در بازار اعدام شدند.(36)
4. یاران مختار عثمان بن خالد و ابی اسماء بشر بـن شـوط، که از قاتلان عبدالرحمن بن عقیل بودند را دستگیر و در کنار چاه جعد گردن زد و چون خبرشان را به مـخـتـار رساندند، مـخـتـار دستـور داد برگـردید و بدنشان را آتـش بزنید تـا خـاکستر شوند.(37)    
یکی از کسانی که مانع آب خوردن امام حسین (علیه السلام) گردید، به مرض استسقا مبتلا گردید و هر چـه آب مـی نـوشیـد بـاز هـم مـی گـفـت: تـشنه ام، و این به سبب دعای امام حسین (علیه السلام) بود که دوبار فرمود: خدایا او را تشنه گردان . یکی از کسانی که هنگام مرگ او را دیده است می گوید: در مقابلش یخ گذاشته بودند و او را بـاد مـی زدنـد و پشت سرش آتشدان قرار داشت، با وجود این از گرمای شکم و سرمای پشت می نالید و می گفت: آبم بدهید که از تشنگی مُردم. وقتی کاسه بزرگی را که اگر پنج نفر مـی نـوشـید سیراب می شدند؛ می آوردند، همه را سر می کشید و باز هم می گفت: آبم بدهید که تشنگی مرا کشت، و سرانجام شکم او مانند شکم شتر پاره شد.(38) مختار، نامه ای مفصل برای محمد حنفیّه نوشت و به او اطمینان داد که همه قاتلان امام حسین (علیه السلام) را به سزای اعمالشان خواهد رساند.(39) 
جمعی از عاملان حادثه کربلا از جمله محمّد بن اشعث موفق شدند از دست مختار بگریزند و در بصره، نزد مـصـعـب بـن زبـیـر پـناه بگیرند. اما سپس در جنگ مصعب بر ضد مختار، وارد نبرد گردیدند که جمعی از آنان کشته شدند.(40) 
بردگان و موالی و مستـضـعفان، که در قیام مختار جان تازه ای گرفته بودند و پشتوانه اصـلی قـیـام بـودنـد، بـر اشـراف کـوفه چیره شدند و بعضی از آنان اربابانشان را، که در فاجعه کربلا دست داشتند، به قتل رساندند و یا به مختار معرّفی کردند.(41)   
و اینگونه شد که قاتلان امام حسین (علیه اسلام) و فرزندان و یاران ایشان و مسببان واقعه دلخراش کربلا به سزای اعمال خود رسیدند.


-------------------
پی نوشت ها:
19- انساب الاشراف، ج 6، ص 426 ـ 427/ تاریخ طبری، ج 6، ص 90/ بحارالانوار، ج 45، ص 383؛ اخبارالطوال، ص 295.
20- انساب الاشراف، ج 6، ص 426 ـ 427/ تاریخ طبری، ج 6، ص 90/ بحارالانوار، ج 45، ص 383؛ اخبار الطوال، ص 295.
21- انساب الاشراف، ج 6، ص 426 ـ 427/ تاریخ طبری، ج 6، ص 90/ بحارالانوار، ج 45، ص 383؛ اخبار الطوال، ص 295.
22- انساب الاشراف، ج 6، ص 426.
23- شذرات الذهب، ابن عمار، ج 1، ص 74.
24- بحارالانوار، ج 45، ص 386.
25- بحارالانوار، ج 45، ص 386.
26-کامل ابن اثیر، ج 3، ص516.
27- تاریخ طبری، ج 5، ص 448.
28- بحارالانوار، ج 45، ص 3 ـ 332/ محجّة البیضاء، مولا محسن فیض کاشانی، ج 4، ص 241.
29- تاریخ طبری، ج 6، ص 64 ـ 65/ کامل ابن اثیر، ج 4، ص 243.
30- تاریخ طبری، ج 6، ص 52.
31- طبری، ج 8، ص677/ کامل ابن اثیر، ج4، ص243.
32- طبری، ج8، ص677 .
33- بحارالانوار، ج45، ص302/ کامل، ج4، 239.
34- طبری، ج7، ص359.
35- تاریخ طبری، ج 6، ص 58.
36- تاریخ طبری، ج 6، ص 58.
37- طبری، ج 8، ص670.
38- المعجم الکبیر، ج 1، صص 227 و 237؛ تاریخ طبری، ج 5، ص 449.
39- تاریخ طبری، ج 6، ص 62.
40- تاریخ طبری، ج 6، صص 66 و 94.
41- بحارالانوار، ج 45، ص 377.

موضوع مقالات

افزودن دیدگاه جدید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
بازگشت بالا