- سنان بن انس (بن عمرو) نخعی
از فرماندهان سپاه عمر بن سعد در عاشورا (61 هـ.ق) که حضرت حسین بن علی (علیهما السلام) را به شهادت رساند. او از جانیان بزرگ تاریخ است که در واقعه کربلا در قیام امام حسین (علیه السلام)، در شنیع ترین جنایت ها، نامش مطرح است.
زمانی که کوفیان (لشگر عمرسعد) به حسین (علیه السلام) حمله کردند و هر کسی از یک سو آن حضرت را آماج تیر و نیزه قرار داد تمام مقاتل اتفاق نظر دارند بر اینکه: سنان بن انس در آخرین لحظه، نیزه ای بر پشت آن حضرت زد. و آن حضرت از اسب بر زمین افتاد و نیزه از سینه اش بیرون زد، آن ملعون سپس در گلوی امام (علیه السلام)، تیری فرو کرد. «لمعات الحسین».
بیشتر مورخین گویند که سنان بن انس، در آخرین لحظات عمر حسین (علیه السلام)، بالای سرش ایستاد در حالی که ریش امام را در دست گرفته و با شمشیر به گلوی حضرتش می زد می گفت:
من سر ترا جدا می کنم و میدانم که تو زاده رسول خدا و مادر و پدرت از همه بهترند.
سنان بن انس به دستور عمر بن سعد سر مقدس امام حسین (علیه السلام) را از بدنش جدا کرد و بر نیزه افراشت.
بعدا به خاطر این جنایت، از «ابن زیاد»، درخواست جایزه کرد. (برخی این جنایت را از شمر یا خولی دانسته اند).
سنان بعد از پایان واقعه تلخ روز عاشورا و شهادت حسین بن علی (علیهما السلام)، بر در خیمه عمر بن سعد آمد و با صدای بلند فریاد زد: شترم را از سیم و زر (طلا و نقره) بار کن که من پادشاه با منزلت و با فر و شکوهی را کشتم که بهترین پدر، مادر و نسب را داشت. عمربن سعد با عصبانیت به او گفت: گواهی می دهم که تو دیوانه ای و هرگز عاقل نبوده ای. بعد دستور داد او را به درون خیمه آوردند چون سنان وارد خیمه شد با چوبدستی خود چند ضربه به او زد و گفت: ای احمق، اینگونه حرف می زنی؟ به خدا سوگند اگر ابن زیاد این سخن را از تو بشنود، گردنت را خواهد زد!
بعد از این جنابت بزرگ، اطرافیان سنان بن انس و مردم دیگر به او می گفتند: تو حسین پسر علی و پسر فاطمه دختر رسول الله را کشته ای. تو بزرگ ترین و مهم ترین شخص عرب را کشتی. نزد امرای خود برو و پاداش خویش از آنها بخواه، وظیفه است اینکه نعمتی بیکران طلب کنی. اگر آنها تمام خزائن و بیت المال ها را به تو ببخشند، در برابر این قتل که تو انجام داده ای، کم و ناچیز است، و هنوز حق ترا ادا نکرده اند. زیرا تو کار مهمی کردی!
پس از مدتی حجاج ثقفی در زمان خود روزی از اطرافیانش پرسید: هر کس به دولت بنی امیه هر خدمتی کرده، برخیزد. جماعتی برخاستند و خدمتشان را بازگو کردند و سنان بن انس برخاست و گفت: من کشنده حسینم. تا آنجا که توانستم به تنهایی او را تیر و شمشیر زدم تا کشته (شهید) شد. حجاج گفت: نیکوخدمتی است.
چون سنان به منزلش برگشت، زبانش بسته و لال و عقلش زایل و دیوانه شد و تا زمان مردن و هلاک شدنش، در همان جا که نشسته بود، غذا می خورد و تخلی می کرد.
هلاکت سنان بن انس:
در اینکه پایان کار و سرانجام او چه بوده است، چند نقل وجود دارد:
1- مختار ثقفی، سال 66 هـ.ق، که به خونخواهی حسین بن علی (علیهما السلام) و یارانش ، قیام کرد، و بعضی از قتله کربلا را گرفت و به مجازات رساند، مأمورانش سنان را در شهر بصره، دستگیر کرده خانه اش را ویران نمودند و بند بند انگشتانش را از هم جدا کرد، سپس دست و پایش را بریده و در دیگی از روغن زیتون جوشان انداخت و او دست و پا می زد تا مرد. (لهوف، مثیرالاحزان)
2- زمانیکه مختار ثقفی قیام کرد، به دنبال سنان بن انس فرستاد که می گفت من حسین را کشته ام. ولی او به بصره فرار کرده بود، لذا مأموران مختار نتوانستند بر او دست پیدا کنند و فقط خانه اش را ویران کردند. (نفس المهموم)
3- وی بعد از واقعه کربلا، در زمان قیام مختار و خونخواهی او در نبرد با سپاه ابن زیاد، به رهبری ابراهیم اشتر، اسیر شد. ابراهیم وقتی جنایات سنان بن انس را از زبان خودش شنید. او را با اعمال شاقه مجازات کرد، همین که سنان در آستانه مرگ قرار گرفت سرش را بریدند و بدنش را سوزاندند. (حکایة المختار ص 45)
4- یک نقل هم در لابلای مطالب گذشته مطرح کردیم که در زمان حجاج ثقفی بوده است.
5- سنان بن انس، بعد از کشتن حسین بن علی (علیهما السلام)، نزد عبیدالله بن زیاد رفت و بی آنکه صله و جایزه ای بگیرد به دستور ابن زیاد، گردنش را زدند.
منابع:
1- مقاتل الطالبین (انساب الاشراف، امالی شیخ صدوق، روضة الواعظین)
2- نفس المهموم
3- تاریخ طبری
4- کامل ابن اثیر
5- منتهی الامال
6- موسوعة الامام الحسین به نقل از بسیاری از مقاتل و سیره نویسان
ののののののののののののののののののの
- شمربن ذی الجوشن
نام اصلی او شمرابن فرط ضیابی کلابی، از طایفه بنی کلاب، از فرماندهان جنایتکار و بی رحم سپاه کوفه و از بزرگترین قاتلان تاریخ، قاتل امام سوم شیعیان حسین بن علی (علیهما السلام) و از مسببان شهادت اهل بیت پیامبر اسلام و اصحاب امام حسین (علیه السلام) است. پدرش "ذی الجوشن" که در آغاز اسلام از مسلمان شدن امتناع کرد و به دعوت پیامبر اعتنایی نکرد، تنها وقتی که متوجه پیروزی مسلمانان بر مشرکین شد، اسلام آورد و اسبی بنام "عرجاء" را بعنوان هدیه نزد پیغمبر برد ولی ایشان، هدیه او را قبول نکردند. از مادر "شمر" هم به پست فطرتی و پلیدی یاد شده و چون او دامنش به گناه بی عفتی آلوده شده بود لذا این فرزند (شمربن ذی الجوشن) از راه نامشروع به دنیا آمد. شمر، مردی زشت رو و پیس و آبله رو، و از روسای هوازن بود. اگر چه اول با امیرالمومنین علی بن ابیطالب بیعت نمود و در جنگ صفین در لشگر آن حضرت بود و ضربتی از سپاه شام خورد و مجروح شد او بعدا به گروه خوارج پیوست و در کوفه مسکن کرد و در آن شهر به روایت حدیث پرداخت. او همیشه کینه آل علی را در دل داشت و منتظر فرصت مناسبی بود تا این کینه و عقده های دلش را بیرون بریزد. سال 61 هجری قمری که حرکت امام حسین (علیه السلام) به سمت عراق شد، شمر اخبار این حرکت را دقیقا پی گیری می کرد. جاسوسان او مسیر حرکت امام را تا ورود به کربلا، برای او گزارش میدادند. در تاریخ این واقعه عظیم، شمربن ذی الجوشن از طرف دولت وقت و دشمنان اسلام، چند جا نقش اساسی داشت.
1- و از جمله افرادی بود که "عبیدالله بن زیاد" حاکم کوفه، او را برای پراکنده کردن مردم کوفه از اطراف مسلم بن عقیل، یار باوفای حسین بن علی (علیهما السلام)، به دارالاماره فرستاد.
2- زمانی که عمربن سعد، فرمانده لشگر کوفه در نامه ای برای حاکم کوفه نوشت که حسین بن علی حاضر شده که یا برگردد و یا به یکی از سرحدات کشور اسلامی برود "عبیدالله حاکم کوفه" نظر داد که باید پذیرفت ولی وقتی شمر از این نامه مطلع شد، او را منع کرد و گفت که اگر حسین بن علی خود را تسلیم نکند و برود، بعدا قدرتمند می شود. پس بهتر است الان که در چنگ شما گرفتار است، نگذارید برود. عبیدالله هم نظر شمر را قبول کرد او را فرمانده سپاه با 4000 جنگجوی زبده کرد و همراه با نامه ای به طرف عمربن سعد فرمانده کوفه در کربلا فرستاد، تا از حسین بخواهد که یا تسلیم شود و یا به جنگ تن در دهد و به دنبال این نامه، گفت ای عمر سعد، اگر اینکار را انجام نمی دهی از لشگر ما کناره بگیر و لشگر را به شمربن ذی الجوشن واگذار.
3- اوج جنایت و شقاوت این مرد از روز عاشورا دهم محرم سال 61 هجری در کربلا است. در آن روز او فرمانده پیاده های لشگر کوفه بود و جنایات بسیار را مرتکب شد. زمانی هم که بسیاری از اصحاب امام حسین شهید شدند، دشمنان امام، به طرف خیمه ها حمله کردند و شمر فریاد زد که آتش بیاورید تا خیمه ها و اهلش را بسوزانم. در این موقع امام (علیه السلام) در مقابل شمر فرمود: ای پسر ذی الجوشن، خدا ترا به آتش دوزخ بسوزاند. وای برشما، اگر دین ندارید لااقل آزاد مرد باشید و بعد حضرت خواستند که تا من زنده ام به حرم من تعرض نکنید که شمر از کلام امام شرم کرد و برگشت.
4- این جنایتکار، در آخرین ساعتهای روز دهم محرم، زمانی که امام (علیه السلام) جراحت های زیادی در سر و بدن داشتند، دستور داد تا حضرت را از پشت، تیرباران کردند و سپس آن خبیث کثیف، با چکمه و خنجر برهنه بر سینه فرزند رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) نشست و سر مقدس حضرت را از تن جدا کرد.
5- او بعد از شهادت امام و همه یاران حضرت، می خواست خیمه گاه خاندان وحی را آتش بزند و علی بن حسین، زین العابدین را به قتل برساند که دیگران مانع شدند.
6- در میان مورخین اتفاق نظر است که کسی که به فرمان عمربن سعد، سرهای مقدس شهداء کربلا را نزد "ابن زیاد" برد، او بود و از طرف ابن زیاد هم، سرهای شهداء را مجددا به همراه چند نفر دیگر، نزد یزید حاکم وقت شام برد.
پایان زندگی شمربن ذی الجوشن
زندگی سراسر ننگین و کثیف این مرد، زمانی که مختار ثقفی در سال 66 هجری برای خونخواهی ابا عبدالله الحسین قیام کرد، شمر از کوفه فرار کرد. یکی از غلامان مختار، به دنبال او رفت ولی شمر با ترفندی او را کشت و بعد به قریه دیگری فرار کرد و از آنجا هم باز به قریه «کلتانیه» تا اینکه سپاهیان مختار در آن جا، او را محاصره کردند. یاران شمر همگی پا به فرار گذاشتند. خود او هم فرصت نکرد تا لباس رزم بپوشد، پارچه ای به خود پیچید و با نیزه در مقابل سپاه مختار ایستاد تا اینکه از پای در آمد. بعضی گویند که جسم او را نزد سگان انداختند و بعضی گویند که او را دستگیر کردند، گردنش را زدند و بر بدنش اسب تاختند و سر او را، مختار نزد "محمد بن حنفیه" فرستاد. اقوال دیگری نظیر اینها هم هست. نام قاتل او "ابن ابی الکنود" است که به زندگی پلید و لعین او در سال 66 هجری قمری خاتمه داد.
منابع:
منتهی الامال ج1 ص 594
امالی شیخ طوسی ج1 ص 250
مقاتل الطالبین 118