افزودن دیدگاه جدید

رودی از کنار کوهی در جریان بود و کوه چشم در گذر رود حیران و سرگردان،ندایی در درونش و شوق رفتن در جانش اوفتاد ولی نهپای رفتن داشت و نه قصد ماندن؛چه کند؟با آرزویش زندگی کند و یا دل از آرزویش برکشد؟در آن لحظه بود ذره ایی از کوه جدا شد و در جویبار همراه رود در جریان شد و جام زهر سفر را بر جانش کشید؛