لزوم ارتقاء مقیاس هنر
نكتة دیگری كه در باب هنر باید دقت کرد واحد مطالعه در هنر است. آیا مقیاس هنر، مقیاس تغییر احساسات و عواطف فرد و معطوف به مدیریت فرد است؟ آیا معطوف به انسان ها به عنوان جزایر مستقل از یكدیگراست؟ آیا هنر باید مأموریت خود را در حوزة جامعه و روابط و ساختارهای اجتماعی نیز تعریف كند؟ و بالاتر از آن، آیا هنر باید معطوف به تكامل تاریخ شكل گیرد و واحد مطالعة آن تاریخ و تكامل تاریخ باشد؟
برای یافتن این تفاوت می توان به هنر در سینمای هالیوود توجه كرد؛ سینمای هالیوود وارد فضای برخورد تمدن ها شده و از این طریق به دنبال رهبری احساسات تمدنی ملت هاست. سینمای ماورائی و نمونه های فراوان فیلم های جنگ چهارمی نشان دهندة ورود سینمای هالیوود به فضای تمدنی است؛ هالیوود از یك سو نوعی احساس نفرت از اسلام و تمدن اسلامی ایجاد می كند و از سوی دیگر زمینة اعتماد به تمدن غرب را در مخاطب خود فراهم می آورد؛ به عبارت دیگر ایجاد احساس ناامنی و آشوب روانی نسبت به اسلام، مسلمان ها و انقلاب اسلامی و القاء نوعی اعتماد، دلگرمی و آرامش نسبت به غرب و به ویژه آمریكا جزو اهداف و برنامه های سینمای هالیوود است.
هنر هالیوودی، اسلام و اقتضائاتش را با احساس تحجر و عقب ماندگی همراه می كند و آن را به عنوان مانعی در مسیر راه پیشرفت و تعالی و آزادی و كرامت انسان معرفی می کند و برعكس، ایدئولوژی آمریكایی را ایدئولوژی پیشرفته و متكاملی كه به آزادی و كرامت انسان می اندیشد به تصویر می كشد.
علاوه بر این وانمود می كند كه غرب در مواجهه با رقیب خود دارای شرح صدر است. گویی همة عالم در اختیار غرب است؛ به نحوی كه نیازی به شكستن حدود ندارد. در نگاه هالیوود غرب محتاج عجله نیست، چون محیط است. مانند گربه ای كه با شكار خود بازی می كند و در نهایت او را می بلعد. هنر غرب نیز چنین القاء می کند كه گویی غرب به واسطة احاطه و تسلطی كه بر جهان دارد (العیاذ بالله) مانند خدای متعال است كه به دلیل غنی بودن، هرگز ظلم نمی كند، و بدون ترس از فوت فرصت و بدون هیچ عجله و شتابی به دنبال مدیریت جریان مخالف و حتی كنترل اوست و در لحظة پایانی با تسلط كامل دشمن را مهار می كند. واضح است كه این سینما سراسر تخیل و خیال بافی است. حقیقت این است که غرب هرگز تا این حد شرح صدر ندارد.
این در حالی است كه گرایشی در سینمای ایران در آخرین ساخته های خود به دنبال معرفی روابط زن و مرد با شیوة منسوخ دویست سال پیش اروپاست. این سینما مشكل امروز جامعه را عدم وجود آزادی غربی می داند؛ آزادی را براساس لیبرالیسمِ دویست سال پیش تعریف می كند؛ درحالی که هیچ درکی از نحوة تحقق توسعه و آزادی و امنیت ندارد. آیا آزادی و امنیت جز با ایثار واقع می شود؟ آیا ایثار در دستگاه تمدن مادی قابل تحقق است؟
بنابراین مقیاس هنر باید معطوف به تكامل تاریخ باشد؛ در تحلیل حکمت تاریخی از فرآیند پیدایش هنر می توان به تحلیلی از چگونگی شكل گیری فرآیند حق و باطل در هنر دست یافت. از سوی دیگر باید به مقیاس موضوع هنر نیز نگاه حکمت تاریخی داشت؛ هنر باید ساختارهای اجتماعی را معطوف به تكامل تاریخ، نقد كرده و شكل دهد؛ البته نه تنها در موضوعات خُرد، بلکه خودِ تكامل تاریخ را نیز باید موضوع كار قرار دهد؛ به عنوان مثال: نظام سلطة جهانی به دنبال ایجاد یك دهكدة واحد جهانی است. سردمداران نظام سلطه ابتداء در مقیاس وحدت جامعة جهانی و سپس در مقیاس منطقه، دولت و ملت ها برنامه ریزی می كنند. پس از این مرحله درون ملت ها و دولت ها دربارة روابط اقشار و مسائلی همچون طرح خاورمیانه بزرگ یا شاخ آفریقا بحث و برنامه ریزی می كنند. تمام این برنامه ریزی ها در یک برنامة شامل قرار دارد و مبتنی بر آن در مصادیق خُرد وارد می شوند؛ مانند ایجاد «جنبش های زنان» و «مسائل فمنیستی» از طریق ایجاد «NGO»ها كه قسمتی از طرح خاورمیانه بزرگ است.
هنر نیز این گونه است؛ هنر در پرداختن به مسائل خُرد، باید معطوف به تكامل تاریخ عمل كند. بنابراین ابتداء باید در بستر حق قرار گیرد و سپس معطوف به تكامل تاریخ گردد؛ هنر باید نگاه حكیمانه و زیباشناسانه به جهان را مبتنی بر حكمت، در تكامل تاریخ ببیند و آن را به اثر هنری تبدیل كند؛ این گونه است که زبان هنر در خدمت تكامل تاریخ قرار می گیرد؛ به تعبیر دیگر هنر باید معطوف به عصر ظهور و قیامت باشد و تلاش كند جامعه را براساس روابط عصر ظهور و قیامت نقد كند.
تفاوت هنر و برنامه ریزی علمی
هنر و برنامه ریزی علمی هر دو اثربخش و خاصیت ایجاد انقلاب دارند. از طریق هنر می توان انقلاب اجتماعی ایجاد كرده و سپس با برنامه ریزی علمی این انقلاب اجتماعی را هدایت كرد. خواندن شعر حافظ در نیمه شب و محاسبة نفس، هر دو در روح اثر گذاراست. اما در رشد انسان یک اثر واحد ندارند.
در برنامه ریزی های علمی، انگیزه ها و انرژی های درونی انسان و جامعه براساس یك «نقشة علمی» به سوی سرمنزل هایی كه این انرژی ها باید در آن تخلیه و مصرف گردند، سوق داده می شوند. مانند شبكه برق رسانی كه از طریق آن انرژی به مصرف كننده منتقل می شود و فقدان شبکه موجب عدم برقراری ارتباط است؛ حتی اگر كارخانة تولید برق با تولید بالا نیز وجود داشته باشد، بدون وجود شبكة برق رسانی امكان مصرف انرژی فراهم نمی شود. انرژی و پتانسیل های انسان و جامعه ای كه فاقد تعقل است، نهفته می ماند و در نتیجه تخلیه و تبدیل به محصول نمی شود. این جاده كشی های معقول و محاسبه شده توسط دانش و برنامه ریزی عقلانی ایجاد می شود.
در هنر نیز مسیری كه مثال زده شد درون تخیل انسان ایجاد می شود؛ به عبارت دیگر هنرمند نقشه كشی خیالی می كند و از طریق تحریك خیال، ابتداء مطلوب و سپس آسیب های موجود را نشان می دهد؛ آنگاه نقشة حركت به سوی هدف را در تخیل مخاطب ایجاد می كند، نه در تعقل؛ بنابراین هنر با تكیه بر تخیل موجب حركت می شود.
البته در جای خود باید به بررسی نقش خیال در حركت انسانی نیز پرداخت. علامه طباطبائی (ره) در مقالة ششم اصول فلسفه به این موضوع اشاره می كنند. ایشان معتقدند كه هیچ یک از افعال اختیاری انسان بدون دخالت خیال اتفاق نمی افتد؛ خلاصه اینكه برای صدور هر فعلی، ابتداء باید خیال «باید»ی صادر كند و نشانه ای از حسن و قبح بر فعل بنهد.
هنر، تخیل اجتماعی را به معبری برای حركت اراده ها تبدیل می كند. به عبارت دیگر هنر معبری خیالی می زند؛ تفاوت هنر با محاسبه و برنامه ریزی نیز در همین خصوصیت است. این معبر خیالی انرژی ها را به مرز فعلیت می كشاند و در مرحلة بعد با محاسبة دقیق عقلی، انرژی موجود را به كار می گیرد.
غایت هنر دنیامحور و حقیقت محور
اگر موضوع هنر، احساس جامعة هنری و نقطة پایانی هنر، دنیا و لذت های دنیایی باشد چنین هنری به تعبیر قرآن چیزی جز لهو و لعب نیست. «إِنَّمَا الحَیاةُ الدُّنْیا لَعِبٌ وَلَهْوٌ»[2] حَیَوان در او نیست؛ این هنر دار حیات نیست بلكه دار لعب و دار مُردگی است. هنری که معطوف به این لعب است و تخیل را در خدمت این لهو قرار می دهد و برای شوراندن احساس لعب در انسان خیال انگیزی می كند، مجاز اندر مجاز است و برای افزایش این لعب خیال انگیزی می كند؛ برای مثال آثار پورنو ایجاد جوشش کرده و این جوشش نیز تخیل خاصی ایجاد می كند؛ سپس راه ارضاء آن را که ارضاء نفس نسبت به دنیاست، در دنیای مجازی و خیالی درست می كند. در حقیقت این هنر فضای مجازی بزرگی برای ارضاء دنیاپرستی ایجاد می كند. چنین هنری با هنر معطوف به حقیقت تفاوت فاحش دارد؛ انسان مؤمن هنگام تلاوت قرآن مصداق آیة: «وَإِذَا تُلِیتْ عَلَیهِمْ آیاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَاناً وَعَلَى رَبِّهِمْ یتَوَكَّلُونَ»[3] و یا «وإذا ذُكِرَ الله وَجِلت قُلوبهم» می شود. با تلاوت قرآن چنین حالاتی در انسان پدید می آید؛ حالاتی كه هنر در پی ایجاد آن است، قرآن متعالی تر از آن را ایجاد می كند؛ البته نه در ارتباط با تخیل بلكه در ارتباط با حقایق.
پس اگر اساس شكل گیری هنر خیال انگیزی و توسعة بهجت مادی باشد، چنین هنری باطل و پیشرفت در این جهت، پیشرفت در باطل است؛ مانند علم غربی كه در حقیقت جهل است با آنكه كارآمدی در جهت توسعة دنیا پرستی نیز دارد. به عنوان یک شاخصة کلی اگر هنر معطوف به حقیقت بوده و در پی رهبری احساسات انسان و جوامع به سوی توسعة قرب باشد، هنر حق است.
هنر حقیقی زمانی شکل می گیرد که احساسی از جلال و جمال حضرت حق و قرب كلی عالم در مسیر تكامل تاریخ بر محور ولایت حقه در هنرمند شكل گیرد، به جامعه منتقل گردد و جامعه را به سوی مراتب قرب هدایت كند. در شکل دوم اگر احساس هنرمند ناشی از اتوپیای مادی و تمایل و دلدادگی به آن و نیز ناشی از احساس رنج از عدم توسعه یافتگی (به مفهوم اصطلاحی مدرن) باشد و در عالم تخیل اجتماعی برای عبور از وضعیت موجود به سوی آن توسعه یافتگی، مسیری برای توسعة ابتهاج مادی ایجاد كند، چنین هنری، هنری باطل است. این شاخصة كلی هنر حق و باطل در جهت گیری است.
در این قسمت استاد به سوال هایی که حضار کردند جواب دادند که در ادامه متن کامل این سوال و جواب ها آمده است.
سوال : با توجه به بحثی كه در مورد هنر و علم مدرن مطرح شد و واقعیت فناوری های عصر حاضر در هنر ـ كه برآمده از علم مدرن هستند خصوصاً فناوری های اطلاعات و ارتباطات مانند سینما و ارتباطات جمعی ـ چگونه می توان هنرمندی را كه معطوف به حقیقت است با ابزار برآمده از علم مدرن در راستای هنر دینی قرار داد؟
جواب : بسیاری از ابزارها و فنون امروزی ناشی از علم مدرن و جهت دار هستند؛ سینما جهت دار است و به همین دلیل هرگز مانند موم به هر شكلی در نمی آید. سینما با اینكه تسلیم انسان است اما در برابر ارادة انسان مقاومت هم می كند. تكنولوژی و محصولات آن، پیكرة منفصل جامعة انسانی هستند و از این رو صبغه و آهنگ اراده های اجتماعی در آنها حضور دارد؛ اراده های اجتماعی معطوف به غایات، ابزاری را برای خود ایجاد می كنند كه در حقیقت پیكرة منفصلی برای حركت به سوی غایات است. تكنولوژی به منزلة پیكرة منفصل انسان است، بنابراین لا اقتضاء نیست؛ برای مثال خدای متعال براساس حكمت خویش، بدن میمون را به شكلی و بدن انسان را به شكل دیگری خلق كرده است. این اندام ها متناسب با روح های خود هستند. در روایات اهل بیت (ع) وقتی سخن از تجسد انسان ها در قیامت به میان می آید، به این نكته نیز اشاره می شود كه هر فوجی در چهره ای خاص ظاهر می شود. خدای متعال جسم را متناسب با نیازهای آن خلق می كند. در توضیح جسم بشر به این نكته باید توجه كرد كه انسان درگذشته، با دست خود می جنگید سپس شمشیر ساخت و با آن جنگید؛ امروزه موشك دوربرد تولید می کند و از فاصلة دور دشمن خود را هدف قرار می دهد. این همان پیكرة منفصل است. این پیكرة منفصلة انسانی متناسب با روح انسان ساخته می شود. شمشیر اقتضاء دارد و هر دستی نمی تواند هر شمشیری را بردارد و هر دستی برای جنگیدن شمشیر نمی خواهد. تكنولوژی ها پیكرة منفصلی هستند كه متصل به ارواح بوده و ارواح در آن متصرفند؛ برای مثال هنر بدنه سازی یك اتومبیل با هنر ساخت سایر اجزاء آن هماهنگ است؛ قسمتی از آن معطوف به زیبایی و معطوف به جلال و جمال است که احساس جلال و جمال مادی و احساس شعف مادی و بهجت نسبت به دنیا را ایجاد می كند. بنابراین تكنولوژی و فنون جهت دار هستند. این فنون تحت تسلط اراده های صاحبان خود هستند. و با یك فاصله مانند دست یك ورزشكار یا دستان یک رزمی کار در اختیار اوست؛ به ویژه هنگامی كه در برابر حریف گارد می گیرد.
البته حریف یک ورزشكار نیز در برابر او مجبور و مقهور كامل نیست؛ انسان حتی در برابر یك ورزشكار نیز مجبور تام نیست؛ حتی اگر هیمنة حریف بسیار زیاد هم باشد؛ در مواجهه با تكنولوژی غرب نیز اجبار کامل وجود ندارد و می توان آن را تغییر داد. اگر محصولات غرب را نتوان به هیچ وجه تغییر داد، نمی توان در مسیر مورد نظر خود از آنها استفاده كرد. البته این تغییرات به مدل تغییر نیاز دارد. از این دورة تغییر به دورة گذار تعبیر می شود. برای دورة گذار باید مدل تغییر داشت؛ به عبارت دیگر با آنکه انسان در فضای تمدنی غرب تنفس می كند، اما نسبت به آن مجبور نیست؛ ممکن است یك انسان، خود را مقهور ببیند اما روح جمعی این گونه نیست.
امتی که روح جمعی آن به نحو درست شكل گیرد، دیگر یک امت مجبور نیست؛ می تواند حصارها را شکسته و به تدریج با جبهة مقابل درگیر شود و آن را تغییر دهد؛ این امت به میزانی كه جبهة مقابل را منفعل کند و تغییر دهد و برای خود نقشه تغییر داشته باشد می تواند از محصولات آن در جهت مطلوب استفاده کند و به میزانی كه تسلیم می شود و آن را تغییر نمی دهد، جبهة مقابل، خود را بر او تحمیل و جهت خود را در روح انسان وارد می كند. ابزار مدرن هنری و حتی رسانه های ارتباط جمعی نیز این گونه هستند.
فناوری ها و ابزارهای انتقال هنر، متناسب با هنر مدرن و سكولار ساخته شده اند؛ از این رو به راحتی در اختیار هنر دینی قرار نمی گیرند. با این وجود انسان نسبت به آنها مجبور مطلق نیست؛ تلویزیون لااقتضاء نیست كه به هر شكلی قابل تغییر باشد؛ سینما هم لااقتضاء نیست. اما انسان در برابر آن مجبور مطلق هم نیست؛ برای مثال می توان با این تكنولوژی یک سریال دینی ساخت و پخش كرد. ابزار انتقال و ابزار تولید آن، همین تكنولوژی است كه البته در آن تصرف شده است؛ تصرفی كه برای ساخت یك اثر دینی در تكنولوژی صورت می گیرد بسیار دشوار است. دشواری این تصرف به قدری است كه برای بعضی از سریال های دینی نقص ها و تحریف های بزرگی رخ داد. بخشی از این نقص مربوط به شخص كارگردان است اما بخش اعظم آن ناشی از ذات تكنیك های هنری است. جاذبة هنر سینمای موجود در چهار عامل خشونت، دلهره، کمدی و سکس خلاصه می شود. اگرچه سریالی مانند حضرت یوسف (ع) ثابت می كند كه جاذبة سینما محدود به این چهار عامل نیست و می توان جاذبه های دیگری را در قالب فیلم ایجاد و ارضاء نمود و در عین حال فیلمی پر بیننده ساخت؛ البته دلیل پربیننده بودن این فیلم پرداختن به یك موضوع اساسی تاریخی است كه در وجدان تاریخی جامعه جای دارد. آنچه در وجدان بشر جای دارد، فقط خشونت و سكس و... نیست. در فیلم به رنگ خدا جاذبه های ظاهری بسیار اندک است، اما این فیلم موفق است. سریال یوسف (ع) از فیلم هایی است كه هر روز زنده است و هر بار كه پخش می شود احساس مخاطب را برمی انگیزد. این در حالی است كه هیچ یك از عوامل ایجاد جاذبة تعریف شده در حرفة فیلم سازی یعنی دلهره، سكس، كمدی و خشونت در بسیاری از صحنه های آن وجود ندارد؛ بنابراین جاذبه های فیلم سازی در عوامل چهارگانة فوق منحصر نیست.
این ابزار را می توان با یك تعریف و برنامه ریزی تدریجی به خدمت گرفت و سپس آن را تغییر داد؛ در سینمای اشراقی حتی محیط سینما با سینمای مدرن متفاوت است چراکه فضای سینمای مدرن برای انتقال مفاهیم اشراقی ساخته نشده است؛ پس به اجبار باید تكنیك ها و فناوری ها را تغییر داد. این تغییر در یك شیب خاص محقق می شود. فناوری این دورة تغییر تدریجی و فناوری دورة گذار است.
سوال : اساساً رابطة هنر دینی و خودِ هنر چیست؟
جواب : اصل هنر، هنر دینی است و هنر غیر دینی جز تخیل و توهم نیست؛ همچنان كه اصل علم نیز علم دینی و نقطة مقابل آن جهالت است. در تقسیم بندی دستگاه نبی اكرم (ص) علم و جهل وجود دارد. جهل جنودی دارد و علم از جنود عقل است؛ بنابراین به اندازه ای كه خدای متعال اجازه داده است، هنر غیر دینی و شیطانی ظهور و بروز می یابد. البته این که از لحاظ حقوقی تا چه اندازه باید به هنر مادی در صحنه اجتماع اجازة اشاعه داد، در حیطة فقه و حقوق معین می شود. مسلم است كه هنر توحیدی باید نسبت به همة عرصه ها فراگیر باشد.
جدا كردن توحید از ولایت، حاصلی جز پلورالیسم در تعریف حق ندارد كه در این صورت هنر هم نسبی می شود. اگر این اصل در فلسفة تاریخ وارد شود خواهند گفت دولت ابلیس هم دولت حق خواهد بود؛ چراکه دولت اسمی از اسماء الهی است. درحالی که باید دستگاه حق و باطل تعریف کرد که یك سوی آن نبی اكرم (ص) و پرستش خداست و سوی دیگر استكبار و شیطنت.
پی نوشتها:
**********************************
[2] سوره مبارکه محمد آیه 36.
[3] سوره مبارکه انفال آیه 2.