ملاقلی جولا کیست و این معارف را از کجا اخذ نموده؟
در مورد هویّت و شخصیّت استاد سلوکی و عرفانی مرحوم آیة الحقّ و العرفان حاج سیّدعلی شوشتری، یعنی مرحوم ملاقلی جولا (رضوان الله تعالی علیه) همواره این سؤال مطرح بوده است که ایشان کیست؟ و این معارف را از کجا اخذ نموده است؟! در نوشتار حاضر به حول و قوّه خدا، به قدر وسع به این مساله خواهیم پرداخت.
مقدّمه
بنابر تصریح اساتید معظّم، اطّلاعات چندانی از مرحوم ملاقلی جولا در دست نیست و کسی نمی داند ایشان چه شخصی بوده و این معارف را از کجا اخذ نموده است.
مرحوم سیّدنا الاُستاذ علّامه آیة الله حاج سیّدمحمّدحسین حسینی طهرانی (رضوان الله تعالی علیه) در ضمن بیان این نکته که پیمودن راه خدا بدون تردید نیاز به استاد و راهنما دارد ولی اتّصال سلسله اساتید تا معصوم (علیه السّلام) هیچ لزومی ندارد می فرماید: بهترین نمونه و شاهد، عرفان و سلوک آیة الحقّ و الحقیقه و سند القرآن و السّنّة، آیة الله آخوند ملّا حسینقلی درجزینی شوندی همدانی (اعلی الله درجاته السّامیه) می باشد که او عرفان را از استادش، آیة الله آقا سیّدعلی شوشتری اخذ کرده است، و او از مرد جولا؛ و مرد جولا از چه کسی گرفته است به هیچ وجه معلوم نیست.
جناب محترم فاضل مکرّم آیة الله زاده مرحوم قاضی، حاج سیّدمحمّدحسن طباطبائی قاضی (ادام الله ظلّه) در شرح حال مرحوم والدشان قاضی بزرگ مرقوم داشته اند: من از پدرم پرسیدم: شما عرفان را از که اخذ کرده اید؟ فرمودند: از مرحوم آقا سیّداحمد کربلائی طهرانی؛ عرض کردم: او از چه کس اخذ کرده است؟ فرمودند: از مرحوم آخوند ملّا حسینقلی همدانی؛ عرض کردم
: او از چه کس؟ فرمودند: از آقا سیّدعلی شوشتری؛ عرض کردم: او از چه کس؟ فرمودند: از همان مرد جولا؛ عرض کردم: او از چه کس؟ با تغیّر فرمودند: من چه می دانم؟! تو می خواهی برای من سلسله درست بکنی ؟! [
سیدمحمدحسین حسینی طهرانی، الله شناسی، ج۱، ص۱۹۰]
و در رساله لبّ اللباب از قول مرحوم علّامه طباطبائی (رضوان الله علیه) می فرماید: استاد بزرگوار عارف بی بدیل مرحوم حاج میرزا علی آقا قاضی تبریزی (رضوان الله علیه) از شاگردان مکتب مرحوم آقا سیّداحمد کربلائی هستند؛ این است سلسله اساتید ما که به مرحوم شوشتری و بالاخره به آن شخص جولا منتهی می شود، ولی آن مرد جولا چه کسی بوده و به کجا ارتباط داشته و این معارف را از کجا و به چه وسیله به دست آورده هیچ معلوم نیست.[سیدمحمدحسین حسینی طهرانی، رساله لبّ اللباب در سیر و سلوک اُولی الالباب، ص۱۴۹]
نام وی
نام مبارک ایشان در کتاب شریف لبّ اللباب به عنوان مرد جولا (بافنده) نقل شده است (همچنین در جنگ خطّی شماره ۲۲ در ضمن بیان دو اشکال نسبت به نقل دو مطلب در کتاب سیمای فرزانگان، تالیف جناب آقای رضا مختاری، به نقل از تاریخ حکماء و عرفاء متاخّر می فرمایند: استاد مرحوم شوشتری را ملاقلی جولا ذکر کرده اند و جولا نامش معلوم نیست.)
ولی حضرت آیت الله حسن زاده (حفظه الله) از مرحوم آیةالله حاج سیّدمحمّدحسن الهی، برادر علّامة طباطبائی (رضوان الله علیه)[حسن حسن زاده آملی، هزار و یک نکته، ص۳۱۳ به بعد]،[حسن حسن زاده آملی، معنویّت تشیّع، ص۲۱ به بعد] و نیز صاحب طرائق الحقائق[محمّد معصوم شیرازی، طرائق الحقائق، ج۳ ص۴۶۶، با تصحیح محمّد جعفر محجوب، انتشارات کتابخانه سنائی] نام ایشان را ملاقلی جولا می دانند.
در لبّ اللباب آمده است: در حدود متجاوز از یکصد سال پیش در شوشتر عالمی جلیل القدر مصدر قضاء و مراجعات عامّه بوده است به نام آقا سیّدعلی شوشتری؛ ایشان مانند سایر علمای اعلام به تصدّی امور عامّه از تدریس و قضاء و مرجعیّت اشتغال داشته اند.
یک روز ناگهان کسی در منزل را می زند، وقتی که از او سؤال می شود می گوید: در را باز کن کسی با شما کاری دارد؛ مرحوم آقا سیّدعلی وقتی در را باز می کند می بیند شخص جولائی (بافنده ای) است، می گوید: چکار دارید؟ مرد جولا در پاسخ می گوید: فلان حکمی را که نموده اید طبق دعوی شهود به ملکیّت فلان ملک برای فلان کس، صحیح نیست، آن ملک متعلّق به طفل صغیر یتیمی است و قباله آن در فلان محلّ، دفن است؛ این راهی را که شما در پیش گرفته اید صحیح نیست و راه شما این نیست.
آیة الله شوشتری در جواب می گوید: مگر من خطا رفته ام؟ جولا می گوید: سخن همان است که گفتم؛ این را می گوید و می رود، آیة الله در فکر فرو می رود این مرد که بود؟ و چه سخنی گفت؟ در صدد تحقیق برمی آید، معلوم می شود که در همان محلّ، قباله ملک طفل یتیم مدفون است و شهود بر ملکیّت فلان، شاهد زور بوده اند.
بسیار بر خود می ترسد و با خود می گوید: مبادا بسیاری از حکمائی را که داده ایم از این قبیل بوده باشد، و وحشت و هراس او را در می گیرد؛ در شب بعد همان موقع جولا در می زند و می گوید: آقا سیّدعلی شوشتری راه این نیست که شما می روید، و در شب سوّم نیز عین واقعه به همین کیفیّت تکرار می شود و جولا می گوید: معطّل نشوید، فوراً تمام اثاث البیت را جمع نموده، خانه را بفروشید و به نجف اشرف مشرّف شوید و وظائفی را که به شما گفته ام انجام دهید، و پس از شش ماه در وادی السّلام نجف اشرف به انتظار من باشید.
مرحوم شوشتری بی درنگ مشغول انجام دستورات می گردد، خانه را می فروشد و اثاث البیت را جمع آوری نموده و تجهیز حرکت خود را به نجف اشرف می کند؛ در اوّلین وحله ای که وارد نجف می شود در وادی السّلام هنگام طلوع آفتاب، مرد جولا را می بیند که گوئی از زمین جوشیده و در برابرش حاضر گردید و دستوراتی داده و پنهان شد.
مرحوم شوشتری وارد نجف اشرف می شوند و طبق دستورات جولا عمل می کنند تا می رسند به درجه و مقامی که قابل بیان و ذکر نیست؛ (رضوان الله علیه) و (سلام الله علیه)[سیدمحمدحسین حسینی طهرانی، لبّ اللباب در سیر و سلوک اُولی الالباب، ص۱۴۷]
و حضرت آیة الله حسن زاده آملی مدظله می فرماید: در سنه 1345 هجری شمسی، آیة الله جناب آقا سیّدمحمّدحسن الهی قاضی طباطبایی (برادر مکرّم استاد علّامه طباطبایی) (رفع الله تعالی درجاته المتعالیه)، که در حوزه علمیّه قم برای افاده و افاضه رحل اقامت افکنده بودند، این کمترین از محضر انورش بهره مند بود.
در روز پنجشنبه چهارم ذی الحجه ۱۳۸۶ هـ ق = ۲۵/۱۲/۱۳۴۵ هـ ش، در معیّت آن جناب در شیخان قم سخن از سلسله مشایخ سیر و سلوک عرفان عملی معظّمٌ له و حضرت استاد علّامه طباطبایی به میان آمد، فرمودند: استاد ما مرحوم قاضی (رضوان الله علیه) (آیة الله حاج سیّدعلی قاضی طباطبایی (قدّس سرّه العزیز) بود، و استاد قاضی مرحوم حاج سیداحمد کربلایی، و استاد ایشان مرحوم آخوند مولی حسینقلی همدانی، و استاد ایشان مرحوم حاج سیّدعلی شوشتری، و استاد ایشان ملاقلی جولا ، و بعد از ملاقلی جولا را نمی شناسیم و نمی دانیم که خود ملاقلی جولا چه کسی بود و خود حاج سیّدعلی شوشتری هم او را نمی شناخت.
مرحوم حاج سیّدعلی شوشتری در شوشتر بود و عالم مبسوط الید آنجا بود، وقتی مرافعه ای درباره ملکی وقفی به میان آمد، عدّه ای مدّعی بودند که این ملک وقف نیست، و وقف نامچه را در صندوقچه ای نهادند و در جای مخصوصی دفن کردند، و آنهایی که مدّعی وقف بودند هیچ مدرکی در دست نداشتند؛ خلاصه چند روز مرحوم شوشتری در حکم این واقعه حیران بود و طرفین دعوی هم مصرّ بودند و هر روز آمد و رفت می کردند و از مرحوم شوشتری حکم می خواستند.
مرحوم شوشتری در همین گیر و دار بود که روزی مردی به سویش رفته، در زد، کسی دم در آمد و پرسید کیستی؟ آن مرد گفت
: به آقا بگو: مردی به نام ملاقلی جولا می خواهد شما را ببیند؛ وارد خانه شد و نزد مرحوم شوشتری رفت و گفت: آقا من آمدم به شما بگویم که باید از اینجا سفر کنی و به نجف بروی و در همان جا اقامت کنی، بدانکه وقف نامچه این ملک در فلان مکان دفن است و ملک وقف است.
مرحوم شوشتری هم ملاقلی جولا را نمی شناخت، خلاصه دستور داد آن موضع را کندند و وقف نامچه را بدر آوردند، و پس از این واقعه از قضاء و مرافعه دست کشید و شوشتر را ترک گفت و در نجف اقامت نمود و در آنجا به درس فقه مرحوم شیخ مرتضی انصاری (رضوان الله علیه) می رفت و مرحوم شیخ هم به درس اخلاق او حاضر می شد.[حسن حسن زاده آملی، معنویّت تشیّع، ص۲۱ به بعد]
و صاحب طرائق الحقائق چنین می گوید: مرحوم سیّد بعد از تحصیل مراتب علم رسوم و تکمیل اجتهاد از علماء نجف اشرف اجازه حاصل و به وطن باز آمد، اشتغال به تدریس و امر قضا نموده، یکی از شب ها در ساعت دو دقّ الباب شنیدند، گوینده را نام پرسیدند، گفت: ملاقلی جولا است، می خواهد خدمت آقا برسد؛ به خادم فرمود: حالا دیر وقت است، فردا اگر کاری دارد به مدرس بیاید.
عیال جناب سیّد عرض نمود: این بیچاره شاید امری لازم فوتی داشته باشد، خوب است رخصت دهید شرفیاب شود؛ فرمود حال که تو راضی به زحمت خود هستی، از اطاق بیرون برو تا او داخل شود.
چون ملّاقلی داخل شد و در گوشه ای قرار گرفت، پرسیدند: مطلب چیست؟ گفت: آمده ام عرض نمایم از این راهی که می روید جهنّم است، این بگفت و برفت.
عیال مرحوم سیّد سؤال نمود که چه شغلی داشت؟ فرمود: گویا جنونی در او پیدا شده.
بعد از هشت شب دیگر همان وقت نیز در را کوبیدند، معلوم شد ملّا قلی است، خدمت آقا می خواهد برسد؛ سیّد فرمود: گویا هر زمان جنونش طلوع می نماید نزد ما می آید، خوب بیاید، چون داخل اطاق گردید گفت: نگفتم این راه طریق جهنّم است؟ حکم امروز در ملکیّت آن موضع باطل است، سند صحیح که به مهر علماء و معتبرین است در وقف بودن آن، در فلان مکان به این نشان پنهان است؛ این گفت و رفت.
عیال سیّد چون داخل شد آقا را در فکر دید، پرسید: ملّا قلی چه گفت؟ فرمود: حرفی بود.
چون صبح شد به مدرس رفت و با بعضی خواصّ به مکان معهود رفته شکافتند، جعبه ای نمودار شد، بگشودند همان بود که ملّا قلی گفته بود؛ حکم روز قبل را خواستند و وقف نامه را نموده، مورد حیرت همه و خجلت مدّعی شد.
پس از هشت شب دیگر نیز همان وقت در را کوبیدند، معلوم شد ملّا قلی است، خود آقا وی را استقبال و مقدمش را گرامی داشت و مقدّمش نشانید و گفت: صدق قول شما معلوم شد، حال تکلیف چیست؟ ملّا قلی گفت: چون معلوم شد که جنون ما گل نمی کند، آنچه داری بفروش و بعد از ادای دیون، باقیمانده را بردار و به نجف اشرف بمان و به این دستورالعمل مشغول باش تا آنجاها باز به تو برسم.
همانطور نمود تا آنکه روزی به وادی السّلام ملّا قلی را دید دعا می خواند، بعد از فراغ خدمتش رسیده با وی به خلوتی رفتند؛ ملّا قلی گفت: فردا من در شوشتر خواهم مرد و دستورالعمل تو این است، و وادع فرمود.[محمّد معصوم شیرازی، طرائق الحقائق، ج۳ ص۴۶۶]
ذکر سه تن به نام جولا
نکته حائز اهمّیّت در این مقام این است که در برخی از کتب و منابع تاریخی از سه تن جولا نام، سخن به میان آمده است که هر سه در یک زمان و یک منطقه بوده و هر سه اهل سرّ و باطن بوده اند! (چند سالی بعد از انتشار کتاب زندگانی و شخصیّت شیخ انصاری در سال ۱۳۷۳ شمسی که حقیر اوّلین بار حکایت ملّا محمّد علی جولای دزفولی را در این کتاب دیدم و مقایسه آن با حکایت جولای اهل دزفول که در همان ایّام در کتاب عنایات حضرت مهدی (علیه السّلام) به علماء و طلّاب مطالعه نمودم و ضمیمه آن دو به جریان مرد جولا که از سال ها قبل در کتاب شریف رساله لبّ اللباب دیده بودم، همواره این معنی که ممکن است این سه حکایت مربوط به یک نفر باشد در ذهن حقیر بود و قصد داشتم چند سطری در یادداشت های خویش در این زمینه بنویسم که تا به امسال یعنی سنه ۱۴۳۳ به تعویق افتاد و اینک به صورت این مقاله نگارش یافت.) اینک با تفصیل بیشتری به این مطلب می پردازیم.
← مرد جولا
مرد جولا یا به نقلی ملاقلی جولا : در مطالب قبل از سه منبع مختلف در مورد ایشان صحبت کردیم.
← محمّدعلی جولای دزفولی
ملّا (عنوان ملّا در منابع ذکر حکایت ایشان نیامده ولی در السنه مردم دزفول از قدیم الایّام متدوال بوده است.) محمّدعلی جولای دزفولی: در کتاب زندگانی و شخصیّت شیخ انصاری قدّس سرّه می گوید:
جولا را هم باید یکی از اوتاد زمان خود محسوب داشت، و حکایتی را که هم اکنون می نگاریم آقا سیّدمحمّدجواد، معروف به شاه که یکی از سادات موثّق و ادیب و خلیق و از ائمّه جماعت دزفول است از همسایه خود به نام حاج نورالله کجباف از تاجری از اهالی تبریز برای ما نقل فرمود:
این تاجر از ثروتمندان تبریز و او را فرزندی نمی شد و هر چه نزد پزشکان به معالجه می پرداخت نتیجه ای نمی گرفت، تا آنکه به نجف اشرف رفت و زمانی در آن محلّ شریف برای تشرّف خدمت امام عصر (ارواحناله الفدآء) به عمل استجاره مشغول شد.
استجاره از سابق تا حال هم متداول است که مردان پاک از اهل نجف یا مسافرین 40 شب چهارشنبه نماز و اعمال موظّفه ای در مسجد سهله بجا می آورند و بعد به مسجد کوفه رفته و در آنجا بیتوته می کنند و در ظرف این مدّت یا شب آخر، خدمت امام مشرّف می شوند، و بسا باشد که آن حضرت را نشاسند و افراد زیادی این عمل را انجام داده و به مقصود خود نائل شده اند.
این تاجر در شب آخر بین خواب و بیداری حالت خاصّی به او رخ می دهد و در آنجا شخصی را مشاهده می کند که به او می گوید
: نزد محمّدعلی جولای دزفولی (نسّاج و بافنده) روانه شو به حاجتت خواهی رسید، و دیگر کسی را ندید.
گوید: نام دزفول را تا آن وقت نشنیده بودم، به نجف آمدم و از دزفول پرسش نمودم، به من آنجا را معرّفی کردند و با نوکری که همراه داشتم به سوی آن شهر آمدم، چون در شهر وارد شدم به نوکرم گفتم: تو در جائی با اسباب برو و تو را بعد خواهم یافت؛ او برفت و من از محمّدعلی جولا جویا شدم، غالب مردم او را نمی شناختند، تا بالاخره به شخصی رسیدم که جولا را می شناخت و گفت: بافنده است و در لباس و زیّ فقراء است و با وضع شما تناسبی ندارد.
من روانه شدم تا به دکّان او رسیدم، شخصی را دیدم پیراهن و شلوار کرباسی در بر دارد و در محلّی که تقریباً یک متر در دو متر بود به بافندگی مشغول است، به مجرّد آنکه مرا دید گفت: حاج محمّدحسین مطلب و حاجت شما روا شد؛ بر حیرتم افزوده شد و بعد از اجازه بر وی داخل شدم، هنگام غروب بود، اذان گفت و به نماز مشغول گردید، به او گفتم: من غریبم و امشب میهمان شما هستم، قبول نمود.
چون پاسی از شب گذشت کاسه چوبی که قدری در آن ماست بود با دو قرص نان جوین در طبقی چوبی پیش رویم گذاشت، من با آنکه به خوراک های خوب و لذیذ معتاد بودم ولی با او شرکت کردم، بعد قطعه پوستی که داشت به من داد و گفت: تو میهمان مائی، بر روی آن بخواب، و خودش بر زمین خوابید.
نزدیک سپیده صبح برخاست و اذان گفت و نماز صبح را گذاشت و تعقیب مختصری هم خواند، به او گفتم: من اینجا آمدم دو مقصد داشتم، یکی را گفتی انجام گرفت، دیگر آن است که به چه عملی به این مقام رسیدی که امام (علیه السّلام) مرا به تو محوّل فرمود و از نام و ضمیرم اطّلاع داری؟
گفت: این چه پرسش است؟ حاجت داشتی روا گردید و برو؛ به او گفتم: تا نفهمم نمی روم و چون میهمان شمایم به پاس احترام میهمان باید مرا خبر دهی؛ سپس آغاز سخن کرده گفت: من در این محلّ به کسب خود مشغول بودم، در مقابل این دکّان خانه ستمکاری بود که سربازی از آن محافظت می نمود.
روزی این سرباز نزد من آمد و گفت: برای خود از کجا خوراک تهیّه می کنی؟ به او گفتم: سالی یک خروار گندم می خرم و آرد می کنم و می پزم و زن و فرزندی هم ندارم.
او گفت: در اینجا من مستحفظم و خوش ندارم از مال این ظالم تصرّف کنم، چنانچه قبول زحمت فرمائی، برای من نیز یک خروار جو خریداری کن و هر روز دو قرص نان به من تسلیم نما؛ من حرف او را پذیرفتم و هر روز می آمد و دو قرص نان می برد.
اتّفاقاً روزی نیامد، از حال او پرسیدم، گفتند: مریض است و در این مسجد خوابیده است؛ به آنجا رفتم، دیدم افتاده است، از حالش جویا شدم و خواستم برایش طبیب و دوا تهیّه کنم، گفت: احتیاجی نیست و من امشب از دنیا می روم؛ چون نصف شب سپری شود در دکّانت آمده، تو را اطّلاع می دهند، تو بیا و هر چه دستورت دهند عمل کن، و بقیّه آردها هم برای خودت باشد؛ خواستم شب در نزد او بمانم، اجازه نداد و گفت: برو، من نیز اطاعت نمودم.
نیمی از شب رفته بود که درب دکّان زده شد و گفتند: محمّدعلی بیرون بیا، من از دکّان آمدم و به مسجد رفتم، دیدم آن سرباز جان سپرده و دو نفر در آنجا حاضر بودند، به من گفتند که حرکت دهم بدن او را به جانب رودخانه؛ اجابت کردم، آن دو نفر او را غسل داده کفن کردند و نماز بر او گزاردند و آوردند درب مسجد او را دفن کردند.
من به دکّان بازگشتم، چند شب بعد درب دکّان زده شد، کسی گفت: بیرون بیا، من بیرون آمدم، گفت: آقا تو را طلب نموده با من بیا، اطاعت کرده و رفتم؛ با آنکه اواخر ماه بود ولی صحرا مانند شب های مهتاب روشن بود و زمین ها سبز و خرّم، ولی ماه پیدا نبود، در فکر فرو رفته و تعجّب می کردم، ناگاه به صحرای لور (لور شهری بوده در شمال دزفول، مقدّسی در کتاب احسن التّقاسیم گوید: شهر لور در سرحدّ جبال است و بعضی آن را از اقلیم جبال می شمارند و آن را خوبی های بسیار است جز آنکه شکرش خوب نیست؛ اصطخری در المسالک و الممالک نوشته: از لور تا پل اندامش دو فرسنگ است؛ پل اندامش همان پل دزفول است. حاج صالح خان مکری به سال ۱۲۲۰ که از طرف دولت وقت حکومت دزفول و شوشتر را داشته در آن حدود دهی به نام صالح آباد بنیاد نهاد که چندی بعد در نتیجه شورش الوار خراب شد ولی اینک صالح آباد، اندیمشک نام دارد و شهرکی است دارای بازار و گاراژ و بسیار آباد و معمور است و یکی از ایستگاه های مهمّ راه آهن و مرکز ناحیه لرستان است.) رسیدیم، از دور عدّه بزرگوارانی را دیدم به دور هم نشسته اند، و یک نفر مقابل آنان ایستاده ولی در بین ایشان یک نفر جلیل و از همه بالاتر بود، به نحوی که هول و هراس مرا ربود و استخوان هایم به صدا درآمدند.
مردی که همراه من بود گفت: قدری جلوتر بیا، رفتم و بعد توقّف کردم، آن نفر ایستاده گفت: بیا بیم نداشته باش، قدری پیشتر رفتم؛ آنشخصی که در بین آن جمعیّت بود و از همه برتری داشت به یکی از آن عدّه فرمود: منصب سرباز را به او بده، به من گفت: به خاطر خدمتی که به شیعه ما نمودی می خواهیم منصب سرباز را به تو بدهیم.
عرض نمودم: من کاسب و بافنده هستم، مرا به سربازی و سرهنگی چه؟ می پنداشتم می خواهند مرا به جای سرباز نگهبان قرار دهند، تبسّمی فرمود و گفت: منصب او را می خواهیم به تو دهیم، باز حرف خود را تکرار کرده و گفتم: مرا چه به سربازی؟! در این هنگام یکی از آنان فرمود: این شخص عامّی است، بگو منصب سرباز را به تو می دهیم و نمی خواهیم سرباز شوی، و به تو دادیم منصب او را برو.
من برگشتم و در بازگشت هوا را تاریک دیدم و از آن روشنی و سبزی و خرّمی هم در صحرا خبری نبود؛ از آن شب به بعد دستورات آقا، یعنی حضرت صاحب الزّمان (ارواحناله الفداء) به من می رسد و از جمله دستورات آن حضرت انجام گرفتن مقصد و حاجت تو بود.[شیخ مرتضی انصاری، زندگانی و شخصّت شیخ انصاری، ص۷۲، ناشر: کنگره شیخ اعظم انصاری، طبع اوّل، پائیز ۱۳۷۳]
این حکایت را فاضل محترم حاج میراز محمّد احمدآبادی در کتاب الشّمس الطّالعه (اقول: حکایتی که در کتاب الشّمس الطّالعه آمده است دقیقاً همین حکایت است و تنها در برخی الفاظ تفاوت دارد که ضرری به اصل حکایت نمی زند؛ مؤلّف این کتاب حکایت را از حاج محمّدطاهر دزفولی و او از سیّدنعمت الله از اهالی دزفول و او از خواجه علی دزفولی که حاج محمّدطاهر او را به صلاح و تقوی توصیف می کند و او از تاجر تبریزی به نام حاج محمّدحسین، نقل می نماید.) [میرازمحمّد احمدآبادی، الشّمس الطّالعه، ص۲۷۶] صفحه ۲۷۶ نگاشته (این رقم صفحه بنابر نسخه تک جلدی الشّمس الطّالعه است و در طبع دو جلدی آن این حکایت در صفحه ۳۵۲ ذکر شده است، عبارات این دو طبع نیز مختصر تفاوتی با هم دارد.) و آن را از حاج محمّدطاهر تاجر دزفولی که ساکن اصفهان است نقل کرده است.
← جولای اهل دزفول
جولای اهل دزفول: مرحوم حاج میرزا حسین نوری در کتاب دارالسّلام می فرماید:
... و قال اجمل اللّه حبآءه: و حدّثنی الثّقه المعتمد السّیّد محمّد الدّسبولی القاضی و کان من تلامذة خاتم المجتهدین الشّیخ مرتضی الانصاری قدّس سرّه، و قبله من تلامذة صاحب جواهر الکلام، انّه کان مبرّزاً فی دسبول یحکم و یقضی و یؤدّب و یعزّر و یاخذ الخمس لاهله قهراً و غیره من الحقوق و کان غیر مجاز من صاحب الجواهر بحسب اطّلاعه، الّا انّه اخذ منه الاجازة بنوع من الحیلة فی اواخر امر الشّیخ حیث امتنع من اعطاء الاجازات و لو لمن هو افضل ممن اخذوا فی السّابق منه اجازة الاجتهاد المطلق.
و اخبرنی بالحیلة و انّه ما کان یدری بذلک احد من النّاس؛ قال: فدخلت فی یوم الی مسجد مهجور احببت العمل فیه، فوجدت فیه رجلاً من حیکة اهل دسبول و من احد القسمین المعروفین اللّذَین بینهما الدّمآء و الحرب و العداوة الحیدریّة و النّعمتیّة؛ فقال لی: احتلت بالعبد الصّالح و اخذت منه الاجازة بغیر علم منه و جلست فی منصب الامامة و لست له اهلاً، انّ عذابک فی جهنّم سبعون خریفاً؛ و ذکر لی اشیآء وقعت منّی سرّاً لا یعلمها الّا اللّه و بعضها اسرار قلبیّة و ضمآئر نفسیّة و فصّلها علی واقع الامر؛ فعلمت انّ له سبیلاً الی الواقع فاخبرنی انّه یاتیه رجل من رجال الغیب و هم خدّام صاحب الامر (علیه السّلام) و هم اربعون رجلاً و کبیرهم القطب.
قال: فلمّا فارقته خرجت الی قبر الامام زاده لاخلو بنفسی فابکی علیها و بکیت هناک کثیراً و استشفعت بالامام زاده، و اتیت المسجد فی الیوم الآخر لعلّی اجد صاحبی، فوجدته فقال: ابشر، فانّ الامام زاده - و هو لا یدری بانّی ذهبت الی قبره - جآء الی خدمة الامام (علیه السّلام) و شفّع فیک و اکثر من الالتماس و طلب العفو لک، و الامام (علیه السّلام) ساکت لم یردّ علیه، فامر القطب صاحبی الّذی یاتینی ان اشترط علیک ان تفزع۱۶ ذمّتک من کلّ مال اخذته من رجل آخر و ان طابق الواقع، و تبدل نفسک لمقآصّة کلّ من امرت بتعزیزه فمن شآء اخذ منک و من شآء ابرا.
قال: فخرجت من دسبول الی ششتر، و بعثت الیهم المکاتیب تقریباً من اربعمائة کتاب الی کلّ رجل، و اخبرتهم انّی تائب و باذل نفسی للمقآصّة لمن کتب الیّ بطلبها و موفٍّ من قدرت علی وفآئه المال، و موطّن نفسی علی الوفآء لما عجزت منه عند الامکان، فلمّا وصلت الکتب الیهم بکوا علیّ و کتبوا الیّ ابرآء الذّمّة و عدت الی النّجف علی هذا الوجه.
و مما اخبرنی به السّیّد محمّد (رحمة الله علیه) عن ذلک الرّجل الحآئک عن صاحبه انّ للاحکام الشّرعیّة عندنا تفاصیل لیست عندکم، فللنّظر الی الاجنبیّة بغیر اذن حکم و بلذّة من الشّاب الّذی لیس (طبق معنی و سیاق کلمة لیس زائد است.) له زوجة حکم و من الّذی لا زوجة له حکم و من الشّیخ حکم الی غیر ذلک من التّفاصیل فی مقدار العقوبة و التعزیر و غیرهما.
قال: و قال لی: جآءنی صاحبی لیلة فقال: یرید القطب ان یسافر باصحابه الی البلدة الفلانیّة، فان احببت فسر معنا، قال: فسرت معهم و اذا بالارض تمشی من تحتنا و تنطوی لنا و تمرّ علینا الجبال و الاشجار بخلاف جهتنا، فانتهینا الیها لیلتها تلک، فانفتح لنا بابها و نصب للقطب کرسیّ فمرهم (طبق و معنی و سیاق باید فامر به صیغة مفرد مذکّر غایب باشد.) باحضار رجل، فذهبوا و انا معهم الیه و طرقوا بابه طرق الحکّام و فحشوا علیه و اخرجوه قهراً، و اکثروا من ضربه فی الطّریق، فاوصلوه الی القطب و امر بضربه ایضاً حتّی ترکوه کالجنازة.
و دخلنا بعض المساجد، و تفرّقنا فی النّهار نمشی بین النّاس و نجدهم مستبشرین معتقدین انّ فاعل ذلک به حاکم البلد، ثمّ رجعنا فی اللیلة الاُخری بطیّ الارض ایضاً.
قال: و انا اعلم انّ هذا الرّجل الحآئک لم یخرج من دسبول قطّ و لم یر تلک فسالته صفة بعض المواضع الّتی فیها و قد رایتها فوصفها وصف المشاهد لها، و قلت له: هل یوجد فی النّجف من یصل الی رجال الغیب؟ فقال: نعم، و لا فضل له علی الخیار الّذین لا یعرفونهم انما ذلک لحکم خآصّة و هم بین النّاس و لا یعرفهم النّاس.
و قال اخی السّیّد علی للسّیّد محمّد: انّ هنا رجلاً یقال له سیّد محسن الحضرمی، له مریدیة و تنقل عنه اشیآء و یدّعی انه یاتیه رجل من رجال الغیب فابعث الی صاحبک کتاباً تسال فیه عن صدقه، فبعث بذلک کتاباً ثمّ بعد مُضیّ اشهر جآءه الجواب بانّه صادق و هو اقلّ من یراهم درجة.
و اردت ان امتحن السّیّد محسن المذکور بطریق لا یفهم منه انّی ممتحن له، فکتبت له صورة روایة و لم تکن روایة و سالته عن مرجع ضمیر فیها و اعدته فی نفسی علی موضع خاصّ، فقلت: ان اخبر عن شیخه الّذی یزعم انّه من رجال الغیب و یکتب ما یمیله علیه، عن مرجع الضّمیر الّذی فی نفسی و اصاب فهو صادق؛ فاخذ الورقة و جعل یقول لی کلما لقیته یقول (طبق معنی و سیاق این یقول زائد است.) : لم یاتینی شیخی هذه الایّام ثم بعد مدّة قال: اتانی فقال: کلام بلا فآئدة، الی الیوم ما صدر؛ فقلت: ما الّذی اراد بذلک؟ فقال: یعنی لا فآئدة لک فی السّؤال عن هذه المسالة؛ فظننت بذلک انّه یاخذ جواباً لا یفهم معناه.
قلت: و هذا السّیّد کان عالماً صالحاً تقیّاً کنت معه فی طریق الحجّ فی الحجّة الاُولی فی سنة (۱۲۸) (این تاریخ جاافتادگی دارد و قطعاً صحیح نیست، صحیح آن ۱۲۸۰ است.) و کان معنا فی هذه الزّیارة جماعة من اعوان السّلطان ناصر الدّین شاه القاجار، منهم الخیّر الباذل حسینخان الملقّب بشهاب الملک و قد استدعی فی النّجف الاشرف من رئیس المسلمین و شیخ الفقهآء و المجتهدین الشّیخ مرتضی الانصاری رحمه الله ان یبعث معه من یکفل الاُمور الشّرعیّة من الصّلوة و تعلیم المسآئل و غیرها فی السّفر فبعثه معه.[حسین بن محمّد تقی نوری، دار السّلام فی ما یتعلّق بالرّؤیا و المنام، ج۴ ص۴۳۰، شرکة المعارف الاسلامیّة]
«و سیّدمحمّد موسوی رضوی نجفی معروف به هندی که خداوند عطاء و پاداش او را زیبا گرداند گفت: و حدیث کرد برای من ثقه معتمد، سیّدمحمّد دزفولی قاضی که از شاگردان خاتم مجتهدان شیخ مرتضی انصاری (قدّس سرّه) و قبل از او از شاگردان صاحب جواهرالکلام بود؛ گفت که در دزفول شناخته شده بوده و حکم و قضاوت و تادیب و تعزیر می نموده و خمس و غیر آن از حقوق شرعی را از صاحبان آن به قهر و اجبار می گرفته است، در حالکیه از صاحب جواهر اجازه نداشته و وی نیز از این امر مطّلع نبوده است و او در اواخر عمر ایشان که از اعطاء اجازات، حتّی به کسانیکه از افرادی که سابقاً از او اجازه اجتهاد مطلق گرفته بودند افضل بودند، امتناع می نموده است با نوعی حیله و نیرنگ اجازه می گیرد.
او خود مرا از این حیله و نیرنگ خبر داد و گفت: احدی از مردم از این امر مطّلع نبود؛ گفت: روزی وارد مسجد مهجور و متروکی شدم و دوست داشتم در آن مسجد عملی انجام دهم؛ در آنجا مردی از جولایان و بافندگان اهل دزفول را دیدم، او از یکی از دو گروهی بود که به جنگ و خونریزی و عداوت حیدری و نعمتی معروف بودند.
او به من گفت: عبد صالح خدا را فریب دادی و بدون علم و اطّلاع، از وی اخذ اجازه نمودی و در منصب امامت و فتوی نشستی و حال آنکه اهلیّت آن را نداری، حقّاً که عذاب تو در جهنّم 70 خریف (هر خریف برابر با 40 سال است.) است؛ و همچنین کارهای دیگری را که از من در سرّ و خفاء سر زده بود و جز خدا کسی نمی دانست ذکر نمود که برخی از آن ها اسرار قلبی و نیّت های نفسی بود و هر یک را طبق واقع توضیح داد؛ پس دانستم که برای او راهی به واقع هست؛ و نیز به من گفت که یکی از رجال الغیب با او مرتبط است و آن ها خدّام حضرت صاحب الامر (علیه السّلام) هستند و 40 نفرند که بزرگشان قطب است.
سیّد مذکور گفت: چون از او جدا شدم به مرقد امامزاده رفتم تا با خود خلوت کرده و بر نفس خویش بگریم، در آنجا گریه بسیار نمودم و آن امامزاده را شفیع خود قرار دادم.
روز دیگر باز به آن مسجد رفتم تا شاید آن مرد مصاحب خود را بیابم، از قضاء او را یافتم، پس به من گفت: بشارت بر تو باد، امامزاده - و حال آنکه او نمی دانست که من به قبر آن امام زاده پناه برده ام - به خدمت امام (علیه السّلام) آمد و درباره تو شفاعت نمود و بسیار التماس کرده و برای تو طلب عفو نمود؛ و امام (علیه السّلام) ساکت بود و جوابی نمی فرمود، تا اینکه قطب به همان مصاحب و رفیقی که با من مرتبط است امر نمود که من با تو شرط کنم که ذمّه خود را از هر مالی که از دیگران گرفته ای فارغ سازی، اگرچه اخذ آن مال طبق واقع بوده باشد، و نیز خود را برای هر کسی که امر به تعزیرش نموده ای در مقام قصاص قرار دهی، پس هر کس خواست قصاص کند و هر کس خواست ببخشد.
سیّد مذکور گفت: پس من از دزفول به شوشتر آمدم و قریب چهارصد مکتوب به آنان فرستادم و به آن ها خبر دادم که من توبه نموده و خود را برای هر کس که بنویسد و حقّ خود را بطلبد در مقام قصاص قرار داده ام و تا آنجا که قدرت دارم مال هر کس را گرفته ام توفیه می نمایم و توطین نفس کرده ام که آنچه را فعلاً در اداء آن عاجزم در زمان امکان پرداخت نمایم.
چون مکاتیب من به آن ها رسید بر من گریستند و ابراء ذمّه نموده و آن را مکتوب نمودند؛ و من به این ترتیب به نجف بازگشتم.
و از جمله مطالبی که سیّدمحمّد مذکور (رحمةالله) از آن مرد جولا از رفیق و مصاحبش به من خبر داد این است که او گفته بود: احکام شرعیّه را نزد ما تفاصیلی است که در نزد شما نیست، پس نظر به اجنبیّه بدون اذن حکمی دارد و از ناحیه جوان اگر زوجه ای داشته باشد و همراه لذّت باشد حکمی دارد و از جوانی که زوجه ای نداشته باشد حکمی دارد و از شیخ و پیرمرد حکمی دارد و همین طور غیر از اینها از تفاصیلی که در مورد مقدار عقوبت و تعزیر و غیر این دو می باشد.
سیّد مذکور گفت: آن مرد جولا به من گفت: آن دوست و مصاحب من شبی به نزد من آمده و گفت: امشب قطب اراده نموده که با اصحابش به فلان شهر برود، اگر دوست داری پس با ما حرکت کن؛ گفت: پس با آن ها روانه شدم و ناگاه دیدم زمین از زیر قدم های ما می رود و پیچیده می شود و کوه ها و درختان بر خلاف جهت ما بر ما عبور کرده و می گذرند، پس در همان شب به آن شهر رسیدیم و دروازه آن برای ما گشوده شد، کرسیّ ای برای قطب منصوب شد و او امر کرد که مردی را حاضر نمایند، به طلب آن مرد روانه شدند و من هم با ایشان بودم، به طریق حاکمان دقّ الباب کرده و او را کشیده و به اجبار بیرون آوردند، در بین راه هم بسیار او را زدند تا به نزد قطب رسانیدند، و قطب نیز امر به ضرب او نمود؛ او را زدند تا آنجا که مثل جنازه رهایش کردند.
همان شب داخل بعضی از مساجد آن شهر شدیم و چون روز شد متفرّق شده و در بین مردم گردش می کردیم، آنان را چنان یافتیم که از ضرب آن مرد مستبشر و خوشحال بودند و معتقد بودند که آن شخص را حاکم شهر ضرب و شتم نموده است، سپس در شب بعد به طیّ الارض بازگشتیم.
سید مذکور گفت: من می دانم که این مرد جولا هیچ وقت از دزفول بیرون نرفته و آن شهر را ندیده بود، پس من در مورد بعضی از مواضع آن شهر که خود دیده بودم از او سؤال نمودم، او آن ها را مانند کسی که آنجا را مشاهده کرده برای من توصیف نمود؛ به او گفتم: آیا در نجف کسی که با رجال الغیب مرتبط باشد پیدا می شود؟ گفت: آری و البتّه او فضیلتی بر خوبانی که رجال الغیب را نمی شناسند ندارد، این شناخت و ارتباط به واسطه حکمی خاصّ است و آنان در بین مردم هستند و مردمان آنان را نمی شناسند.
سیّدمحمّد موسوی رضوی نجفی معروف به هندی گوید: برادر من سیّدعلی به سیّدمحمّد مذکور گفت: اینجا در نجف مردی هست که به او سیّدمحسن حضرمی گویند، مریده ای دارد که درباره او چیزها نقل می کند، سیّدمحسن مدّعی است که مردی از رجال الغیب با وی مرتبط است؛ شما به آن دوست و مصاحبت مکتوبی بنویس و از صدق ادّعای وی سؤال کن؛ او مکتوبی برای او فرستاد که بعد از چند ماه جواب آمد که وی صادق است و او کم درجه ترین کسی است که رجال الغیب را می بیند.
و من اراده نمودم که سیّدمحسن مذکور را امتحان کنم، به طریقی که او نفهمد من قصد امتحان او را دارم، پس صورت روایتی را که در واقع روایت نبود برای او نوشتم و در مورد مرجع ضمیری در آن عبارت از او سؤال نمودم و در نفس خویش آن ضمیر را بر مرجعی خاصّ بازگرداندم؛ با خود گفتم: اگر او از شیخ خود که گمان می کند از رجال الغیب است و هر چه را بخواهد برایش می نویسد، از مرجع ضمیری که در نیّت من است خبر داد پس صادق و راستگو است؛ او ورقه را از من گرفت و هرگاه او را می دیدم می گفت: در این مدّت شیخ من نیامده است، سپس بعد از مدّتی گفت: او به نزد من آمد و گفت: این کلامی بلافائده است و تا امروز صادر نشده است؛ به او گفتم: از این کلام چه معنائی قصده کرده است؟ گفت: یعنی فائده ای برای تو در سؤال از این مساله نیست؛ پس من گمان کردم که او جوابی داده که معنای آن فهمیده نشود.
من (یعنی مرحوم محدّث نوری) می گویم: این سیّد (سیّدمحسن حضرمی) عالمی صالح و متقّی بود، من در راه حجّ در اوّلین حجّی که به جا آوردم در سال۱۲۸۰ به همراه او بودم، در این زیارت جماعتی از اعوان سلطان ناصرالدّین شاه قاجار نیز با ما همراه بودند، از جمله آنان خیّر بخشنده حسین خان ملقّب شهاب الملک بود، وی در نجف اشرف از رئیس المسلمین و شیخ فقهاء و مجتهدین شیخ مرتضی انصاری (رحمةالله) درخواست کرد که کسی را برای تکفّل امور شرعی از جمله نماز و تعلیم مسائل و غیر آن در این سفر با او همراه کند، و ایشان نیز چنین کرد.»
باری این تفصیل مطالبی که تاکنون در مورد این سه جولای بزرگوار یافته ایم، (البتّه در کتب دیگری از جمله العقبریّ الحسان و الیاقوت الاحمر حکایت ملّا محمّدعلی جولا و نیز در الشّمس الطّالعه قسمتی از حکایت جولای اهل دزفول نقل شده است.) و امّا پیرامون این مطلب که آیا این سه بزرگوار یک تن بوده اند یا نه؟ باید گفت: قرائنی به اتّحاد و قرائنی به اختلاف دلالت می کند.
← بررسی در مورد آن سه تن
در اینجا قرائن اتّحاد و قرائن اختلاف را بررسی می کنیم تا به نتیجه ای برسیم.
←← قرائن اتّحاد
۱- اینکه هر سه در حرفه جولائی و بافندگی بوده اند.
۲- اینکه هر سه به همین نام خوانده شده اند، گرچه از یکی به عنوان مرد جولا یا به نقلی ملاقلی جولا (محقّق محترم جناب آقای حکمت فر به بنده فرمودند: آقای شرف الدّین می گوید و نظر من هم همین است که به احتمال قویّ نام کامل ملّا قلی، ملّا محمّد قلی بوده است، چرا که در دزفول و شوشتر کمتر دیده می شود نام کسی قلی باشد و از طرفی تخفیف اسامی نیز در اینجا متداول است و احتمالاً ملّا قلی مخفّف ملّا محمّد قلی است. اقول: البتّه بنابر احتمالی ممکن است ملّا قلی خود یک اسم مرکّب بوده و در اصل مولی قلی، به معنی غلام مولی باشد.) و از یکی به عنوان ملّا محمّد علی جولا و از یکی به عنوان رجل من الحیکه (مردی از جولایان) و حائک (جولا) تعبیر شده است.
۳- اینکه هر سه در یک منطقه یعنی دزفول بوده اند.
۴- اینکه هر سه در یک محدوده زمانی می زیسته اند. (هر سه بزرگوار معاصر مرحوم حاج سیّدعلی شوشتری و شیخ مرتضی انصاری (رضوان الله علیه) بوده اند، در مورد مرد جولا و جولای اهل دزفول که این معنی ظاهر است و نیازی به توضیح ندارد، و امّا در مورد ملّا محمّدعلی جولا نیز باید عرض کنیم: چنانچه گذشت حکایت ملّا محمّدعلی جولا را مؤلّف کتاب زندگانی و شخصیّت شیخ انصاری از آقا سیّدمحمّدجواد معروف به شاه از حاج نورالله کجباف از تاجر تبریزی نقل می کند، و نیز صاحب کتاب الشّمس الطّالعه از حاج محمّدطاهر دزفولی و او از سیّدنعمت الله از اهالی دزفول و او از خواجه علی دزفولی و او از حاج محمّدحسین تبریزی نقل می کند، با توجّه به تعدّد وسائط نقل این حکایت در این دو کتاب و نیز رشید بودن اولاد حاج محمّدحسین در زمان نقل حکایت که حاکی از گذشت سالیانی از زمان وقوع اصل جریان دارد، معاصر بودن این جولا نیز با مرحوم حاج سیّدعلی شوشتری و شیخ انصاری (رضوان الله علیه) چندان بعید به نظر نمی رسد، یعنی این واقعه نسبت به زمان مؤلّفین این دو کتاب نه آنقدر قریب است که بگوئیم سال ها بعد از زمان مرحوم حاج سیّدعلی شوشتری (رضوان الله علیه) بوده است و نه آنقدر بعید است که بگوئیم سال ها قبل از ایشان اتّفاق افتاده است. ولادت مرحوم حاج سیّدعلی شوشتری (رضوان الله علیه) در سال ۱۲۲۳ و وفاتشان در سال ۱۲۸۳ بوده است، تاریخ هجرت ایشان به نجف اشرف معلوم نیست امّا با توجّه به تاریخ هجرت مرحوم شیخ انصاری (رحمة الله علیه) به نجف اشرف که حدود سال ۱۲۴۹ بوده است، می توان احتمال داد که هجرت ایشان به نجف اشرف در حدود دهه ۱۲۵۰ تا ۱۲۶۰ بوده است.)
۵- اینکه هر سه در امور باطنی و غیبیّه بوده اند.
←← قرائن اختلاف
۱- اینکه یکی به نام ملاقلی جولا و دیگری به نام ملّا محمّدعلی جولا خوانده شده است، اگرچه تصحیف قلی به علی امری محتمل و چه بسا در کتابت سابقین امری قریب الذّهن باشد.
۲- اینکه بزرگان از اولیاء خدا با اینکه از حکایت ملّا محمّدعلی جولای دزفولی مطّلع بوده و بعضاً خود نقل نموده اند این دو را بر هم منطبق ننموده و چنین استظهاری نکرده اند.
مرحوم سیّدنا الاُستاذ علّامه آیة الله حاج سیّدمحمّدحسین حسینی طهرانی از قول استادشان مرحوم حاج شیخ عبّاس هاتف قوچانی (رضوان الله علیه) می فرماید
: یکی از رفقای اصفهانی ما گفت که: در اصفهان روزی یک مرد دزفولی می گذشته است، ناگاه یک مرد اصفهانی به ایشان برخورد کرده و احوالپرسی می کند و در عین حال می پرسد: شما اهل کجا هستید؟ آن مرد می گوید: اهل دزفول، آن مرد اصفهانی معانقه می کند و بسیار احترام می گذارد و آن مرد دزفولی را شب در خانه خود دعوت می کند.
مرد دزفولی ظنین می شود که مبادا این مرد سوء قصدی درباره او داشته باشد؛ ناگاه آن مرد اصفهانی متوجّه شده و می گوید: آقا با همراه خود تشریف بیاورید، مرد دزفولی قدری مطمئن می شود و شب با همراه خود به خانه او می رود.
می بیند آن مرد اصفهانی سفره ای مهیّا و انواع اغذیه را برای مهمان خود مهیّا نموده است؛ علّت را سؤال می کند، اصفهانی می گوید: یکی از اهالی دزفول به من محبّتی نموده است، در ازای آن محبّت هر مرد دزفولی به اصفهان وارد می شود من یک شب از او میهمانی می کنم.
داستان را پرسیدند، گفت: من اولاد هیچ نداشتم و هرچه متوسّل می شدم خداوند به من اولاد عنایت نمی فرمود، تا آنکه برای توسّل به ائمّه اطهار به عتبات عالیات سفر کردم، در سامرّاء و کربلا و کاظمین و نجف متوسّل شدم، نتیجه ای حاصل نشد، تا آنکه در نجف اشرف شخصی به من گفت: اگر 40 شب چهارشنبه به مسجد سهله بروی حضرت امام زمان حاجت تو را می دهند.
من شروع کردم و شب های چهارشنبه به مسجد سهله می رفتم، یک شب به من گفتند: حاجت خود را از استاد محمّدعلی نسّاج از اهالی دزفول بگیر؛ من برای دزفول حرکت کردم، صبح اثاثیه خود را پیش خادم خود در مسافرخانه گذاشته و خود برای جستجوی آن مرد حرکت کردم تا پس از زحمات زیادی بعد از ظهر پیدا کردم که در دکّان کوچکی در آخر کوچه ای مشغول نسّاجی است.
من پیش رفتم، قبل ازاینکه با او تکلّم کنم ناگاه سلام نموده و اسم مرا برد و گفت: خداوند به شما پنج اولاد پسر عنایت فرمود؛ من بسیار تعجّب کردم و در عین حال خوشحال شدم. (نکته جالب توجّه اینکه چنانچه در متن حکایت مشاهده می شود، جناب ملّا محمّدعلی هیچ عمل یا دستور خاصّی جهت فرزنددار شدن حاج محمّدحسین تجویز نمی کند و صرفاً خبر این معنی را به او می دهد، از اینجا معلوم می شود در مراجعه این شخص به ایشان حکمتی بوده است و چه بسا این حکمت، شناخته شدن این بزرگوار و نقل حکایت وی برای آیندگان باشد.)
استاد محمّدعلی مرا به دکّان خود برده و دستور داد دو قرص نان جو و ظرفی از ماست برای من ناهار آوردند، من ناهار را صرف کرده و تقاضا کردم که شب را پیش آن مرد بمانم، و علّت آن بود که ببینم این مرد شب ها به چه کار مشغول می شود که بدین مقام رسیده است.
استاد محمّدعلی گفت: من خانه ندارم، خانه من همین جاست و شب شما سرما می خورید، در جواب گفتم: خود را در لای پالتو حفظ می کنم؛ اجازه داده و شب را ماندم و متوجّه بودم که این شخص به چه کار از اوراد و به چه نحو به تهجّد مشغول می شود؟!
دیدم گرفت خوابید و به هیچ کاری مشغول نشد تا اوّل اذان از خواب برخاست، اذان گفت و نماز خواند و سپس دنبال چرخ نسّاجی خود رفته و مشغول نسّاجی شد؛ من بسیار بر تعجّبم افزوده شد که این مرد به هیچ عملی مشغول نیست و در عین حال حائز چنین مقامی است!
صبح علّتش را از او سؤال کردم، گفت: من هرچه از نسّاجی بهره می برم جمع می کنم، موقع خرمن که جو ارزان است جو خریده و تمام آن را می دهم به یک زنی، او برای من آرد نموده و چهار قرص، دو هنگام صبح و دو هنگام شب می آورد و من با ماست می خورم و این عادت من است.
روزی یکی از نظامیان که از لشگریان لرها بود به دکّان من آمد و قدری توقّف نمود و دید این زن برای من نان جو آورد و من با ماست خوردم، داستان را سؤال کردند، من شرح دادم، خوشحال شد، گفت: آیا شما قبول زحمت مرا می کنید که من به شما پول دهم و شما همان طوری که برای خود می خرید برای من هم خریداری نمائید و به این زن بسپارید که هنگام ظهر و عصر دو قرص برای من بیاورد؟ گفتم: بلی من این کار را برای شما می کنم.
آن شخص پول آورد و من به همین منوال جو خریده و به آن زن دادم و آن مرد هنگام ظهر و شب آمده دو قرص خود را گرفته و می رفت، تا آنکه یک شب به دکّان آمده و گفت: من امشب می میرم، آن آردهائی که از من پیش آن زناست همه را به شما بخشیدم ولی امشب اگر کسی شما را صدا زد که با او جنازه مرا برداشته و دفن کنید، شما با او کمک کنید؛ من قبول کردم.
نیمه شب شخصی صدا زد: استاد محمّدعلی برخیز جنازه فلان را برداریم و دفن کنیم، من از دکّان بیرون آمده او جلو و من در عقب او می رفتم تا رسیدیم به مسجدی، دیدم آن نظامی در آن مسجد فوت کرده، جنازه را برداشته آوردیم در کنار شطّ، آن مرد غسل داد و من کمک می کردم، پس از انجام کفن و دفن من به دکّان خود مراجعت کردم. (مقام سرباز گمنام و ملّا محمّدعلی جولا از قدیم الایّام در مسجد کجبافان دزفول که امروزه مسجد علوی نام دارد مشهور و معروف بوده است، بنابر نقل چندتن از مطّلعین، سابقاً محلّ قبر این دو بزرگوار نیز معلوم بوده است، جناب آقای آراسته از ارادتمندان و محقّقین پیرامون جناب جولا به حقیر فرمودند: حاج سیّدعلی علوی که فعلاً امام جماعت مسجد امام حسن عسگری (علیه السّلام) هستند از پدرشان نقل می کردند که اینجا مزار و مقبره بوده است؛ و نیز حاج سیّداسدالله نبوی از علماء و مجتهدین دزفول می گفتند: اینجا مزار بوده و ما به احترام جناب جولا به محلّ که می رسیدیم این قسمت را پیاده می رفتیم؛ و نیز جناب آقای پورموسوی می گفتند: قبر این دو بزرگوار در زیر زمین مسجد بوده و بنده کراراً به دستور مرحوم والد به آنجا رفته و با گلاب قبرها را معطّر می نمودم، بعدها برای اینکه کسی در آنجا دفن نشود جلوی آن را تیغه کردند و من اگر توان حرکت و فعّالیّت داشتم می توانستم محلّ دقیق قبرها را نشان دهم. علی ایّ حال امروزه با توجّه به توسعه مسجد، محلّ دقیق این دو قبر مشخّص نیست و تنها مقامی برای آن دو بزرگوار ساخته شده است که مورد توجّه و عنایت و مراجعه خاصّ و عامّ می باشد.)
پس از چند شب دیدم کسی در میان تاریکی شب مرا صدا می زند: استاد محمّدعلی بیا آقا شما را کار دارد، من تصوّر کردم از خوانین لر است، متاثّر شدم با من چکار دارد؟ ولی برخاستم و با او رفتم، او از جلو و من از عقب او می رفتم تا از شهر خارج شدیم، ناگاه دیدم بیابان مانند روز روشن است، مجلسی است، جمعی دور هم نشسته اند و شخصی از همه با جلاتر در صدر قرار گرفته است.
تا ما را دید گفت: این مرد را به جای آن نظامی نصب کنید، من گفتم
: من نمی خواهم نظامی شوم، گفت: چرا؟ گفتم: نان حلالی از نسّاجی به دست آورده می خورم و طالب دنیا نیستم، زیرا عاقبت و آخرین درجه نظامی شدن سلطنت است و من سلطنت نمی خواهم.
آن شخص همراه من به من آهسته گفت: ساکت شو این شخص امام زمان (علیه السّلام) است و تو را به جای او در رسیدگی به امر مردم نصب کردند نه آنکه سرباز و نظامی شوی؛ آن وقت امام زمان فرمودند: به دکّان خود برو و هر وقت کاری را به تو رجوع کردیم انجام ده؛ من جمله از آن کارها قضیّه اولاد شماست که انجام دادم.[جنگ خطّی، شماره ۱۰، ص۹ -۱۱، با اندکی ویرایش]
۳- اینکه ملّا محمّدعلی جولای دزفولی بنابر نیابت از آن سرباز گمنام خود مستقیماً با حضرت صاحب الامر (علیه السّلام) مرتبط بوده و در حکایت ایشان اشاره ای به ارتباط او با یکی از رجال الغیب نشده است، امّا در مورد جولای اهل دزفول به این معنی تصریح شده است، اگرچه می توان به وجهی از وجوه بین حکایت ملّا محمّدعلی جولای دزفولی و جولای اهل دزفول جمع نمود؛ و حکایت مرد جولا یا ملاقلی جولا نیز نسبت به این معنی ساکت است.
جناب محقّق محترم آقای محمّدحسین حکمت فر که از محقّقان به نام دزفول هستند در ضمن صحبت هائی که از راه دور در همین زمینه داشتیم به حقیر فرمودند:
به نظر من ملّا محمّدعلی جولای دزفولی و ملاقلی جولا دو نفر هستند و انطباق این دو بر هم صحیح نیست، و من به برخی از کسانی که چنین نظری داده اند تذکّر داده ام.
ملاقلی جولا در سلک عرفان بوده است و ملّا محمدعلی جولا در این سلک نبوده و فقط بر حسب حکایتی که نقل شده است با حضرت حجّت (سلام الله علیه) مرتبط بوده و فرمانبر آن حضرت بوده است.
بنده با آقای شرف الدّین (جناب مستطاب حاج شیخ محمّدعلی شرف الدّین، فرزند مرحوم حاج شیخ محمّدمهدی شرف الدّین از علماء و موثّقین شوشتر هستند.) هم صحبت کردم، ایشان نیز گفتند: نام این جولا، ملّا قلی است و در وادی السّلام نجف مدفون است، ایشان به یکی از اهالی نجف وصیّت کرده بود که جنازه مرا از شوشتر به نجف منتقل کرده و در فلان مقبره وادی السّلام دفن کنید، و من سابقاً اسم آن مقبره را نیز می دانستم و فعلاً فراموش کرده ام.
و نیز گفتند: ملاقلی جولا از خاندان شیخ (شیخ به معنی استاد است و بنابر نقلی که در تعلیقات نفحات الاُنس و غیر آن آمده است وی از سادات بوده است.) محمّد سوّار است که قبر وی در شوشتر توسّط مرحوم سیّدصدرالدّین کاشف دزفولی شناسائی شده است، شیخ محمّد سوّار از عرفاء است، و همچنین سهل بن عبدالله شوشتری نیز که خواهرزاده وی بوده از عرفاء است، که ذکر هر دو بزرگوار در تذکرة الاولیاء (سهل بن عبدالله از کودکی حالاتی داشته و از دائی خود محمّد بن سوّار که از سادات بوده کسب فیض نموده و پس از تشرّف به حجّ ذوالنّون مصری را یافته و به خدمت وی درآمده است، وی در محرّم سنه ۲۸۳ هجری قمری در هشتاد سالگی رحلت نموده است.) [محمد عطار نیشابوری، مستفاد از تذکرة الاولیاء، ص۳۰۴]،[عبدالرحمان جامی، نفحات الاُنس، ص۶۶]،[رضی الدّین عبدالغفور لاری، تعلیقات نفحات الاُنس، ص۶۸۶] آمده است، ابن بطوطه نیز در رحله خود پیرامون سهل بن عبدالله مطالبی آورده است؛ و ما نیز از همین خاندان هستیم.
جناب حکمت فر همچنین فرمودند: سال ها قبل مرحوم آقا سیّدجلال عرفانی دزفولی به بنده فرمودند
: ملاقلی جولا در سلک عرفان بوده است و وصیّت کرده بود که پس از فوت ایشان را به نجف برده و در آن ارض اقدس دفن نمایند امّا ممکن است به دلائلی این امر میسور نشده باشد، شما به شوشتر که رفتید در امامزاده عبدالله تفحّص کنید و ببینید قبری به اسم ایشان هست یا نه؟ بنده هر قدر در این امامزاده تفحّص کردم قبری بدین نام و نشان نیافتم.
و نیز فرمودند: مرحوم آقا سیّدغفّار غفّاری از محقّقین به نام دزفول نیز بر این عقیده بودند که این دو جولا دو نفرند.
←← نتیجه و نظریّه
به گمان حقیر انصاف این است که قرائن اتّحاد، جدّاً مختلف و متعدّد بودن این سه بزرگوار را مستبعد می سازد و لیکن یقین آور نیز نیستند و مخصوصاً با لحاظ قرائن اختلاف نمی توان به قطع و یقین حکم به اتّحاد آنان نمود و البتّه هنوز باب جستجو و تحقیق مفتوح و مجال تحقیقات بیشتر موجود است. (اخیراً مطلب جدیدی توسّط یکی از اعزّه و افاضل دوستان پیرامون هویّت مرحوم جولا به دست حقیر رسید که در زمره قرائن اختلاف قرار می گیرد و در ضمن در تعیین نام دقیق آن بزرگوار نیز دخیل است. در کتاب «حیات دوباره» ویژه نامه نکوداشت حکیم متالّه و فقیه عارف متشرّع آقا محمّد بیدآبادی (طاب ثراه)، در ضمن مقاله ای آمده است: شخصیّت دیگر مورد بحث ما ملّا قلی کومالکی معروف به جولا می باشد که از ناحیه آقا محمّد بیدآبادی در شهرستان شوشتر به امر ارشاد مشغول بوده است؛ ملاقات حکیم سیّدعلی شوشتری با جولا و تحوّل باطنی وی از جمله حکایاتی است که نقل آن خالی از لطف نیست.» سپس حکایت را شبیه نقل مشهور ذکر نموده و در تعلیقه
[رضی الدّین عبدالغفور لاری، تعلیقات نفحات الاُنس، ص۱۸۸] می گوید
: «نام شخص جولا و حکایت مربوط به وی را نگارنده از دوست عزیز و سرور گرامی آقای سیّدنورالدّین موسوی از اهالی شوشتر نقل نموده است که مشارٌ الیه نیز این حکایت را از زبان دو دوست مرحوم خود به نام های نعمت زاده و شرف الدّین نقل می نمود و بنا به اظهار مرحوم نعمت زاده، ملّا قلی کومالکی از بستگان نزدیک همسرش بوده است.»)
[علی کرباسی زاده اصفهانی، حیات دوباره، ناشر: جامعة المصطفی العالمیّه، واحد اصفهان، چاپ اوّل اسفند ۱۳۸۸، مقاله «آقا محمّد بیدآبادی قدّس سرّه العزیز بزرگ عارف قرن دوازدهم هجری در اصفهان» تالیف سیّداحسان الله عظیمی]
و البتّه نباید از این نکته مهمّ نیز غفلت نمود که اصرار و پافشاری بر اتّحاد این بزرگواران، و معروف و مشهور ساختن این معنی به عنوان یک حقیقت تاریخی و امری قطعی و حتمی صحیح نیست، زیرا با این کار رفته رفته احتمالات دیگر به فراموشی سپرده شده و دیگر برای آیندگان راهی برای تحقیق و استنباط در این زمینه باقی نمی ماند.
تنبیه
تلاش برای شناسائی استاد عرفانی عالم ربّانی و فقیه صمدانی، عارف کامل، حضرت آیة الله العظمی حاج سیّدعلی شوشتری (قدّس الله نفسه الزّکیّه) تنها برای استفاده از معارفی است که از این رهگذر نصیب مشتاقان طریق توحید و ولایت می گردد و هرگز به جهت اثبات حقّانیّت این سلسله جلیله از طریق شناسائی و معرّفی مرحوم جولا نیست، چرا که اوّلاً صحّت و حقّانیّت یک طریقه و حتّی یک استاد کامل منوط به اتّصال معنعن تا معصوم (علیه السّلام) نیست، و ثانیاً برای اثبات راستی و درستی بزرگان و اساتید معظّم این طریقه حقّه عرفانی که به طریقه معرفةالنّفس یا طریقه ولایت شناخته می شود نیازی به شناسائی مرحوم جولا نیست؛ اینک پیرامون این دو مطلب به قدر حوصله این نوشتار مطالبی را عرض می کنیم.
← لزوم استاد برای سیر و سلوک
بهتر است در این مقام به کلام نورانی مرحوم سیّدنا العلّامه (اعلی الله مقامه) که استاد مسلّم و خرّیت این فنّ بوده اند تمسّک نمائیم، ایشان می فرماید: برای سیر عوالم ربوبی، ارشاد استاد کامل لازم است در لزوم استاد کامل برای سیر عوالم ربوبی، شرعاً و عقلًا و وجداناً شواهد و ادلّه به قدری است که مجال، گشایش مقال را ندارد. و امّا لزوم این استاد بطور مُعنعن (یکی پس از دیگری تا به رسول الله برسد) نه ثبوتاً و نه اثباتاً دلیلی برای آن قیام ننموده است؛ گرچه سلاسل متصوّفه بدین امر اهمّیّتی تمام می دهند و آن را از لوازم لاینفکّ سلوک می شمرند ولی گفتارشان متّکی به اصل متین و اساس رصینی نمی باشد.[سیدمحمدحسین حسینی طهرانی، الله شناسی، ج۱، ص۱۹۰]
آری عنایات ربّانیّه و جذبات الهیّه حضرت حقّ (جلّ و علا) را نباید محدود و مقیّد به یک سلسله دانست، چرا که اگر حکمت بالغه او اقتضاء نموده و اراده حتمیّه اش تعلّق بگیرد در هر لحظه و در هر کجای این عالم می تواند از شوریده ای دستگیری نموده و با جذبات اسمائیّه و صفاتیّه و ذاتیّه او را به سرمنزل مقصود و کمال مطلوب که لقاء حضرت خویش است برساند. (نمونه بارز آن در قرن حاضر مرحوم آیة الحقّ حاج شیخ محمّدجواد انصاری همدانی (رضوان الله تعالی علیه) هستند که مشمول جذبات ربّانیّه شده و به کمال الهی نائل گشتند.)
و البتّه این معنی منافاتی با انحصار شریعت در شریعت حقّة محمّدیّه (صلّی الله علیه وآله) و انحصار طریقت در طریقت ولایت علویّه (سلام الله علیه) ندارد، چه اینکه هر نفسی از نفوس مستعدّه که به شرف دستگیری حضرت حقّ سبحان مشرّف گردد بدین شریعت حقّه هدایت شده و در تحت ولایت علویّه طریق قرب و کمال را خواهد پیمود و غیر از این، هیچ راهی به کمال و قرب حضرت ذی الجلال نیست.
← تربیت یافتگان مکتب توحید
بزرگان گویند: ادلّ دلیل بر یک شیء وجود آن شیء است، شما به شخصیّت و سیره عملی هر یک از اساتید این سلسله مراجعه کنید و در متون صحیح تاریخی کیفیّت سلوک و رفتار آن ها را مورد بررسی قرار دهید، خواهید دید که هر کدام از آنان دریائی از علم و توحید و عرفان حضرت حقّ بوده اند.
تعابیر تذکره نویسان موثّق و علماء ثقه و جلیل القدر درباره این بزرگان نمونه بارز و غیر قابل انکاری از این بررسی ها و اذعان و اعتراف به جلالت شان و علوّ مقام و صحّت طریق و حقّانیّت ممشی و معارف آنان است.
کیست که احوالات سیّد سند و حبر معتمد مرحوم حاج سیّدعلی شوشتری را بخواند و بداند و در برابر شخصّیت وجیه و علوّ مرتبت وی زانو نزند؟! کیست که در حالات استاد الکلّ فی الکلّ
آخوند ملّا حسینقلی همدانی تحقیق نماید و به جلالت قدر و صدق گفتار و صحّت کردار او اعتراف نکند؟! کدام محقّق منصفی است که پیرامون شخصیّت ممتاز شاگردان ایشان از جمله آیة الحقّ و الیقین مرحوم حاج سیّداحمد کربلائی و حکیم اصحابشان آیة العرفان و الایقان مرحوم حاج شیخ محمّد بهاری و آیة الحقّ و العرفان مرحوم حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی تحقیق نماید و سخن از فضل و بزرگواری و عظمت شان و علوّ رتبت آنان نگوید؟!
تا برسد به اخلاقی کبیر عالم بالله و بامر الله حاج میرزا علی آقای قاضی و شاگردان عالی قدرشان از جمله موحّد عظیم الشّان مرحوم حاج سیّد هاشم حدّاد و مفسّر کبیر قرآن، مهر تابان مرحوم علّامه حاج سیّدمحمّدحسین طباطبائی و برادر بزرگوارشان مرحوم آیة الله المعظّم حاج سیّدمحمّدحسن الهی و ثمره وجود اینان یعنی سیّد الطّآئفتین آیة الله فی العالمین سلمان زمان انسان العین و عین الانسان مرحوم علّامه آیة الله حاج سیّدمحمّدحسین حسینی طهرانی (رضوان الله علیهم اجمعین).
باری، با وجود ذی جود این بزرگواران و بسیاری دیگر از تربیت یافتگان مکتب توحید و ولایت چگونه می توان به صرف مجهول بودن مرحوم جولا این طریقه حقّه ولائیّه را ردّ و طرد نمود؟! و آیا این کار جز حرمان از معارف الهیّه و وصول به مقام قرب و حرم امن الهی نتیجه دیگری هم دارد؟!
و باید از این افراد سؤال نمود: شما که این طریقه مرضیّه و این بزرگان عالم توحید و ولایت را مردود دانسته و نفوس مستعدّه را از تبعیّت اینان برحذر می دارید، آیا نمونه ای عینی از تربیت شدگان مکتب خود را که به قلّه کمال رسیده و در حرم امن پروردگار متمکّن شده باشد سراغ دارید؟!
تمام این ایراد و اشکال های واهی به جهت عدم فهم این معارف و یا نعوذ بالله از سر عناد و مخالفت با عرفان و عرفاء بالله است وگرنه اگر شخصیّتی مثل مرحوم جولا در مکتب و مرام آنان بود قطعاً از رجال الغیب محسوب شده و هزار و یک کرامت نیز از وی نقل می گردید؛ هدانا الله و ایّاهم الی الحقّ و الیقین بحقّ محمّد و آله الطّیّبین.
← اشکال و جواب
یکی از اشکالاتی که به مرحوم جولا شده این است که: رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) فرموده است
: «
انَّمَا اَقْضِی بَیْنَکُمْ بِالْبَیِّنَاتِ وَ الْایْمَانِ..؛
[محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۷، ص۴۱۴] من در بین شما فقط به واسطه بینّه ها و قسم ها قضاوت می کنم.»
با وجود این فرمایش اعتراض جناب جولا به آقا سیّدعلی شوشتری بی جاست و ایشان درست عمل کرده است.
جواب این است که:
اوّلاً خود مرحوم شوشتری مجتهدی مسلّم و فقیهی معظّم بوده و قطعاً به این روایت و امثال آن نیز وقوف کامل داشته است، ولی چنین جوابی از ایشان نسبت جناب جولا نقل نشده و بلکه پس از انکشاف واقع و اطّلاع از صحّت کلام جولا طبق دستور ایشان بساط فتوی و قضاوت را جمع و به نجف اشرف هجرت نموده است؛ کما اینکه این نحوه انقلاب احوال و خوف از خطای در فتوی و تصمیم بر ترک آن از بزرگان دیگری مانند شیخ مفید (علیه الرّحمه والرضّوان)[علی اکبر نهاوندی، العبقریّ الحسان، ج۲، ص۱۱۲] نیز نقل شده و امر بی سابقه ای نیست.
و ثانیاً حجّیّت بیّنه و یمین، حجّیّت مطلقه نیست، بلکه تا جائی است که خلاف آن برای قاضی ثابت و محرز نگردد و چون خلاف آن بطور حتم و قطع برای قاضی ثابت گشت بر اساس علم و قطع جدید حکم خواهد نمود.
فی المثل اگر دو شاهد به نفع متّهم شهادت داده و در نتیجه ابراء ذمّه شود ولی بعد از آن خود متّهم به دلیلی اعتراف کرده و اتّهام را بپذیرد، معلوم است که حکم بر اساس اعتراف خواهد بود؛ و جناب جولا نیز از همین راه وارد شده و ابتداء علم جدیدی را در نفس و وجدان مرحوم شوشتری جایگزین ظنّ معتبر وی نموده تا از این راه او را برای پذیرش اصل مطلب که دعوت ایشان به طیّ طریق الی الله است آماده کند.
و ثالثاً چنانچه اشاره شد غرض جناب جولا تحوّل حاج سیّدعلی شوشتری و نیل او به مقاماتی بس عالی تر از فتوی و قضاوت است، مقاماتی که برای غیر اهل الله حتّی قابل تصوّر نیز نیست فضلاً از فهم و ادراک؛ نه اینکه بخواهند اصل فتوی و قضاوت بین مسلمین را مردود و محکوم نمایند؛ ایشان به واسطه اشراف باطنی از این مورد خاصّ استفاده کرده و جناب حاج سیّدعلی را به عالم عرفان و شهود پروردگار که هدف غائی از خلقت است رهنمون می گردد، و چنانکه می دانیم آن بزرگمرد توحید و ولایت نیز هرگز از این ممشی منصرف نشده و با قدم یقین و مجاهدات عظیمه و عنایات ربّانیّه به درجاتی از قرب خداوند نائل می شوند که لاتُدرک و لاتُوصف است.
و نکته قابل توجّه اینکه مرحوم حاج سیّدعلی شوشتری نیز به همین منوال بهترین و برترین شاگرد خویش حاج ملّا حسینقلی همدانی را که بعد از رحلت شیخ انصاری عازم بر تدریس بوده است از این کار برحذر داشته و ایشان را به نیل مقاماتی بس عالی تر ترغیب می نماید.
در انتها با تذکار این نکته که همه اولیاء الهی و اعاظم طریق عرفان به هر مرتبه ای از مراتب کمال و درجات قرب که رسیده باشند قطعاً به واسطه ولایت کلّیّه الهیّه حضرت (حجّة الله الکبری)، (بقیّة الله الاعظم روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء) بوده و پس از فناء فی الله و بقاء بالله نیز تحت ولایت آن حضرت به سیر عرضی مشغول می باشند؛ این مقاله را به پایان می بریم.
منبع : عظیمی، محمد، فصلنامه تخصصی مطالعات راهبردی علوم و معارف اسلام، شماره ۶ و ۷.