چارچوب اصلاح جامعه در بیانیۀ مأموریت انبیاء (هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ)
سؤال اصلی بحث: راه اصلاح یک جامعه چیست؟ / چارچوب کلی اصلاح یک جامعه بر اساس آیۀ قرآن
بسم الله الرحمن الرحیم. آقا اباعبدالله الحسین(ع) در وصیتنامۀ خودشان مرقوم فرموده اند: «إِنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْإِصْلَاحِ فِی أُمَّةِ جَدِّی ص»(مثیرالاحزان/4) قیام اباعبدالله الحسین(ع) برای اصلاح امت پیامبر(ص) بود. البته در همین وصیت نامۀ کوتاه فرموده اند: «أَسِیرَ بِسِیرَةِ جَدِّی وَ أَبِی»(همان) به سیرۀ جدم رسول خدا(ص) عمل خواهم کرد.
سؤالی که در این جلسه سعی می کنم به پاسخ آن بپردازم، این است که راه اصلاح یک امت یا جامعه چیست؟ و اگر بخواهیم یک جامعه ای را به سعادت برسانیم، چگونه باید برای آن جامعه برنامه ای را طرح ریزی کنیم؟ چه اقداماتی را باید انجام دهیم؟ می خواهیم یک چارچوب کلی برای اصلاح جامعه به دست بیاوریم، که اگر اباعبدالله الحسین(ع) موفق می شدند و مردم کوفه مانع نمی شدند، حضرت طبیعتاً بر اساس این چارچوب برای اصلاح امت جدشان اقدام می کردند. ما به بهانۀ همین وصیتنامۀ شریف امام حسین(ع) می خواهیم آن چارچوب را به دست بیاوریم، چارچوبی که برای اصلاح یک جامعه لازم است.
طبیعتاً چون این یک مسألۀ بسیار اساسی، اصولی و مهم است، باید در آیات قرآن، صریحاً به این موضوع پرداخته شده باشد و مطلب مهمی مثل این مطلب، باید در آیات قرآن کریم، نه یک بار بلکه مکرر در کلیدی ترین آیات، آمده باشد. و همین طور هم هست. بنده از یکی از آیات قرآن استفاده می کنم که مضمون آن لااقل چهارمرتبه--باشباهت بسیار زیاد-تکرار شده و بعضاً هم عیناً تکرار شده است، تاچارچوب اصلاح جامعه بر این اساس، معین شود.
چهار عمل اصلی در بیانیۀ مأموریت انبیاء، چارچوب اصلاح یک جامعه است
در آیه ای از قرآن کریم-در سورۀ جمعه- می فرماید: «هُوَ الَّذی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِنْهُمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ»(جمعه/2) در جاهای دیگری از قرآن هم شبیه همین فرمایش تکرار شده است. به تعبیری می توان گفت بیانیۀ مأموریت انبیاء الهی-که جز اصلاح جامعه نبوده- همین چهار عمل اصلی است که ذکر شده است. چون این آیۀ کریمه، کمی غریب است و به معانی آن خوب توجه نمی شود، سعی می کنم با تأمل با این آیه برخورد کنم تا ببینید که آیا می شود این آیه را مبنایی برای روش اصلاح جامعه قرار داد یا نه؟
مرحلۀ اول: تلاوت (یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ)
تلاوت، کارِ عمیق کردن نیست، مواجه کردن مردم با آیات قرآن است/ «تلاوت» نفوس مستعد جامعه را بیدار می کند و پرواز می دهد
«یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ» یا تلاوت آیات قرآن قدم اولی است که رسول خدا(ص) برای اصلاح یک جامعه برمی دارد. تلاوت آیات قرآن یعنی چه؟ یعنی رسول من! در مرحلۀ اول، تو برای اصلاح جامعه، آیات قرآن را برای آنها تلاوت کن و آنها را در معرض آیات قرآن قرار بده. در تاریخ هم همین طور بود. پیامبر(ص) در ده سال بلکه سیزده سالِ اول، فقط به تلاوت آیات می پرداختند و مردم را در معرضِ تابش نور آیات قرآن قرار می دادند. بدون اینکه کار تعلیمی عمیقی صورت بگیرد، و بدون اینکه به مراحل بعدی بپردازند.
این فایده اش چیست؟ فایده اش این است که نفوس مستعده ای که در جامعه هستند، با همین تلاوت، برای شان بیداری حاصل می شود، با همین تلاوت، ایمان در آنها حاصل می شود، با همین تلاوت حتی حاضرند در راه رسول خدا(ص) جان بدهند، مانند پدر و مادر عمار یاسر!
تلاوت، کارِ عمیق کردن نیست، بلکه مواجه کردن مردم با آیات قرآن است. بعضی ها همین که حقایق را بشوند، پرواز می کنند. بعضی ها همین که در معرض حقایق نورانی قرآن قرار بگیرند، در همان برخورد اول برای شان بیداری حاصل می شود. گرایش عمیق در آنها ایجاد می شود و ایمان می آورند. در قرآن کریم هم، یکی از آثار تلاوت «افزایش ایمان» برشمرده شده است.
بیایید تلاوت را یک روش تلقی کنیم/ روضه هم-از نظر روش- نوعی تلاوت است
بیایید تلاوت را یک روش تلقی کنیم، که بشود این روش را در جای دیگر هم تعمیم داد. این یک رفتار عقلانی است. آدم وقتی یک زیبایی را ببیند، گاهی از اوقات نیاز به استدلال ندارد برای اینکه آن را بپذیرد. تصور برخی چیزها، تصدیقش را لازم می آورد. مثل روضۀ اباعبدالله الحسین(ع)! چرا می گوییم که روضۀ امام حسین(ع) سازنده است؟ روضه هم-از نظر روش- نوعی تلاوت است، زیاد نیاز ندارد کسی را متقاعد کنی که به این دلایل، کار اباعبدالله الحسین(ع) عالی بوده و یک حماسۀ باشکوه بوده است! دلهای فراوانی در عالم هستند که وقتی با عاشورا و ذکر مصائب اباعبدالله الحسین(ع) مواجه می شوند، به دلیل فطرت پاک شان، گرایش پیدا می کنند، ارادت پیدا می کنند و همین عاملی می شود که بروند تحقیق و بررسی کنند.
تلاوت محدود به آیات قرآن نیست؛ بیان بسیاری از حقایق تاریخ اسلام، آثار تلاوت گونه دارد
تلاوت را می شود محدود به آیات قرآن نکرد، بسیاری از حقایقی-مثل روضه ها- که در تاریخ اسلام اتفاق افتاده است، بیان آنها هم آثار تلاوت گونه دارد. در تهران یک جوانی بود که در مسیر لاابالی گری افتاده بود، او را پیش حضرت آیت الله خوانساری بزرگ، آوردند و گفتند: شما برادر ما را نصیحت کن(من نام نمی برم؛ از مشهورین تهران بودند و هستند) ایشان فرموده بودند: مگر برادر شما چه جوری است؟ گفته بود: برادر ما در خط چاقوکشی و قمه برداری و اینها افتاده است و اهل مسکرات هم شده است. شما ایشان را نصیحت کنید. ایشان فرموده بودند: احتمالاً از من-در نصیحت او- کاری برنیاید، کسی که این طوری لذت گناه را چشیده است، با نصیحت من چطوری می خواهد درست شود؟ آن برادر، اصرار می کند، و ایشان می فرماید: او را به کربلا ببر؛ ببین متاثر می شود؟ برای امام حسین(ع) گریه می کند یا نه؟ اگر متاثر شد، امیدی در او هست، بعد بیاور من با او صحبت کنم.
برادرش با یک بهانه ای، می گوید: حالا بیا برویم، هم فال است و هم تماشا! و او را به کربلا می برد. می گوید: تا آنجا هم در عالم خودش بود. وقتی دم درِ حرم امام حسین(ع) رسیدیم، به او گفتم: بایست، می خواهم اذن دخول بخوانم. «اَ اَدخُلُ یا مولای...» دیدم برادرم دارد قطره قطره اشک می ریزد. وارد صحن حرم اباعبدالله الحسین(ع) شدم، دیدم با صدای بلند دارد گریه می کند. او هیچ کاری هم نکرده بود، فقط در معرض آیات الهی-از نوع عترت- قرار گرفته بود. وقتی کنار ضریح رسیدیم، دیدم مثل مادر بچه مرده روی زمین افتاده است، می گوید: «ارباب! غلط کردم، اشتباه کردم...» او واقعاً عوض شده بود.
دیدن «خوبان عالم» هم مثل تلاوت آیات، می تواند در انسان تحول ایجاد کند
آیات خدا، خوبی ها و خوبان عالم، همین طوری روی آدم اثر می گذارند و می توانند انسان را بیدار کنند و در انسان تحولی ایجاد کنند. اجازه بدهید یک کلامی از امام سجاد(ع) را بخوانم و بعد، غرضم را از این نوع توضیح دادن، عرض خواهم کرد. از امام سجاد(ع) نقل شده است: «کنّا نُعَّلِمُ مَغَازِی رَسُولِ اللَّهِ کما نُعَّلِمُ السُّورَةَ مِنَ الْقُرْآنِ»(البدایه و النهایه/3/242) ما جنگ های پیغمبر اکرم(ص) را مطالعه می کردیم، مانند اینکه قرآن را مطالعه می کردیم.
جامعه و حتی حوزه های علمیه، کمی یک سویه شده و به تاریخ اسلام کم توجهی می شود/ تاریخ اسلام یعنی در معرض تابش قرآن ناطق قرار گرفتن
جامعۀ ما یک کمی یک سویه شده است؛ حتی حوزه های علمیه هم همین طور هستند. خیلی برای من عجیب است که گفته می شود، مثلاً در حوزه های علمیه-که علی القاعده منشأ تبلیغ دین باید آنجا باشد- هر هفته درس اخلاق باشد، خُب درس اخلاق چه می خواهد به ما بگوید؟ عامل صفای باطن ما باشد. یا گفته می شود که «قرآن باید بیشتر بخوانند» خُب اینها که لازم است و در آن شکی نیست. اما وقتی به تاریخ اسلام می رسیم، نگاه امام سجاد(ع) دربارۀ تاریخ اسلام، در آنجا نیست و مثلاً گفته می شود: خودتان بخوانید بروید امتحان بدهید. آیا ما، همان طوری که نیاز داریم قرآن را تلاوت کنیم و مرور کنیم و در معرضش قرار بگیریم، نیاز نداریم که با تاریخ اسلام آشنا شویم، مرور کنیم؟ آنها که قرآن ناطق بودند و تجلی کردند، نباید در معرض تابش نورِ آنها قرار بگیریم؟
البته امام حسین(ع) و روضه هایش نجات بخش است، در این میانه، این قطعه از تاریخ که روضه های امام حسین(ع) هستند از همان جنس است که ان شاء الله دست ما را برگیرد.
تلاوت به مثابۀ یک روش، کار فرهنگی ای است که مدیران جامعه باید انجام دهند / تلاوت یعنی مرور خوبی ها و آیات حق
این «یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ» را می شود کار فرهنگی تلقی کرد. ما هم اگر خواستیم خودمان را اصلاح کنیم، باید این کار را در زندگی مان انجام دهیم، یعنی به تلاوت قرآن بپردازیم. حتی در سفارشات ائمۀ هدی(ع) هست که روزی 14 مرتبه قرآن خواندن یک روزۀ خودشان را تقسیم کنند. در سفارشات ائمۀ هدی(ع) هست که لااقل روزی 50 آیه قرآن بخوانند. البته نه اینکه همه را یک دفعه بخوانند و کنار بگذارند و بگویند «تکلیف امروز را انجام دادیم!» این 50 آیه را تقسیم کنند؛ مثلاً ده آیه اش را الان بخواند، پنج تا را بعدش بخواند؛ یعنی انسان مکرر به قرآن مراجعه کند.
تلاوت یعنی مرور خوبی ها و آیات حق. و این آیات، گاهی اوقات به تعابیر یا به تفسیری، برای ائمۀ هدی(ع) ذکر شده است. علی(ع) می فرماید: من آیت بزرگ الهی هستیم(أَنَا الْحُجَّةُ الْعُظْمَى وَ الْآیَةُ الْکُبْرَى؛ امالی صدوق/39) یا در برخی دیگر از آیات که می فرماید: وقتی برخی آیات ما ظاهر شود، آن موقع دیگر ایمان آوردن فایده ندارد(یَوْمَ یَأْتی بَعْضُ آیاتِ رَبِّکَ لا یَنْفَعُ نَفْساً إیمانُها لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ... ؛ انعام/158) امام صادق(ع) تفسیر می فرماید: آن آیه ای که وقتی ظاهر بشود، ایمان دیگر فایده ندارد، ظهور آخرین امام است که آخرین آیه است و قبل از آن باید ایمان بیاورید (فَقَالَ الْآیَاتُ هُمُ الْأَئِمَّةُ وَ الْآیَةُ الْمُنْتَظَرَةُ هُوَ الْقَائِمُ ع، فَیَوْمَئِذٍ لَا یَنْفَعُ نَفْساً إِیمَانُهَا لَمْ تَکُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلِ قِیَامِهِ بِالسَّیْفِ وَ إِنْ آمَنَتْ بِمَنْ تَقَدَّمَهُ مِنْ آبَائِهِ ع؛ کمال الدین/1/18)
تلاوت را اگر به مثابه یک روش بگیریم(روش مواجهه با آیات حق) کاری است که در زندگی باید انجام دهیم، کار فرهنگی ای است که مدیران جامعه باید انجام دهند، البته این فقط موجب اصلاح «نفوسِ مستعد» خواهد شد. خیلی ها هستند که با خواندن یک آیۀ قرآن برای شان، متحول نمی شوند، باید مراحل بعدی هم برای اینها انجام بگیرد. ولی نفوس مستعد می آیند به پیامبر(ص) کمک می کنند و پیامبر(ص) آیات قرآن را برای شان می خواند و یک عده ای جمع می شوند.
برای دل های بیدار، تلاوت کفایت می کند؛ به شرطی با جامعیت و زیبایی اجرا شود/ این یک بحث فرهنگی است!
از تلاوت آیات قرآن توسط پیامبر(ص) هم یک نمونۀ تاریخی عرض کنم. یکی از برجستگان قریش-که از بنی امیه بود- به ظاهر آدم منصف و عاقلی می آمد، گفت: من می روم با رسول خدا(ص) صحبت می کنم و او را متقاعدش می کنم دست از این دعوتش بردارد! آمد و مفصلاً با پیامبر(ص) صحبت کرد و حرف های مشرکین قریش را گفت، مثلاً گفت: اگر امکانات می خواهی ما به شما می دهیم، همسر خوب، اموال می خواهی، به شما می دهیم، ما شما را دوست داریم، مشکلاتی که شما دارید ایجاد می کنید اینهاست... او به ظاهر خیلی منطقی با پیامبر(ص) صحبت کرد.
رسول خدا(ص) به او فرمود: حرف هایت را گفتی؟ خُب حالا گوش کن تا من برایت بگویم. و بعد، شروع کردند، سورۀ صاد را قرائت کردند. و بعد گفتند: این آیات را شنیدی؟ بلند شو برو!
یعنی تلاوت خودش انگار یک سنگ محکی است! یعنی آیات قرآن را مطرح کن که ببینی چه کسی اهلش است؟ خیلی از اوقات در کارهای فرهنگی هم انگار باید همین کار را رانجام دهیم. خوبی ها و زیبایی ها و در صدرش قرآن کریم، ثقل اکبر و ثقل اصغر را بیان کنیم و ببینیم، کدام دل ها بیدار است؟ خیلی از این کتاب هایی که نوشته شده است برای دل های بیمار است، برای دل های بیدار، تلاوت کفایت می کند؛ به شرطی که این تلاوت، جامع باشد و به زیبایی تمام اجرا شود. که این یک بحث فرهنگی است.
مرحلۀ دوم: تزکیه (و یُزَکِّیهِمْ)
مرحلۀ دوم عملیات اصلاح جامعه «یُزَکِّیهِمْ» است/ یُزَکِّیهِمْ یعنی چه؟ پیامبر چگونه مردم را تزکیه کند؟
حالا به سراغ مرحلۀ دوم عملیات اصلاح جامعه یا عملیات رسالت انبیاء الهی برویم که «یُزَکِّیهِمْ» است. «یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ»(جمعه/2) در واقع اینها چهارتا عمل اصلی هستند. غرض اصلی بحث بنده این مجلس شریف، عملیات دوم(یُزَکِّیهِمْ) و عملیات چهارم(یُعَلِّمُهُمُ الْحِکْمَةَ) است عملیات اول و سوم یک مقدار روشن تر به نظر می رسد.
عملیات دوم چیست؟ می فرماید: «پیامبر من! آنان را تزکیه کن» پیامبر(ص) چگونه مردم را تزکیه کند؟ درس اخلاق به آنها بدهد؟ خُب درس اخلاق که در همان عملیات اول یعنی «یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ» بود! و اگر عمیق ترش را هم بخواهید، در «یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ» هست. اگر پیامبر(ص) بخواهد کتاب(قرآن) را آموزش بدهد، مگر حجم فراوانی از آیات قرآن، مواعظ الهی و معنوی نیست؟! اگر بخواهد اخلاق بگوید و با اخلاق گفتن، مردم را تزکیه کند، مگر در قرآن اخلاق نیست؟! «یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ» نوبتش خواهد رسید، «یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ» هم خودش آثار اخلاقی و معنوی دارد، پس «یُزَکِّیهِمْ» یا «اینها را تزکیه کن» یعنی چه؟
مشهور است -حالا اینکه این چگونه جاافتاده، نمی دانم- یا این طور برداشت می شود که «یُزَکِّیهِمْ» یعنی اینها را بااخلاق باربیاور! بله، اینها را بااخلاق بار بیاور و نفس شان را پاک کن، اما چگونه؟ چگونگی عملیات تلاوت را فهمیدیم که یعنی آنها را در معرض آیات الهی قرار بده، تا ببینیم چه کسانی مستعد هستند؟ و این نفوس مستعد بیایند و حرکت را شروع کنیم، اما «یُزَکِّیهِمْ» یا اینکه «اینها را پاک کن» یعنی اینها را چگونه پاک کن؟ پیامبر(ص) چه کار باید انجام دهد تا اینها پاک شوند؟
پیامبر کسی را پاک کند یعنی چه؟ یعنی دست ببرد در قلبش و قلبش را تزکیه کند؟!
اگر بنا باشد، من به اینها آگاهی بدهم تا اینها بروند و پاک بشوند، اینکه خودشان-باتوجه به آیۀ «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها»(شمس/9) -خودشان را پاک کرده اند؛ در اثر شنیدن کلمات الهی، یا در اثر تعلیم آیات خدا. ولی اینجا فرموده است: «تو آنان را پاک کن!» مگر پیامبر(ص) می تواند کسی را پاک کند؟ کسی را پاک کند یعنی چه؟ یعنی دست ببرد در قلب او-که محل تزکیه، قلب انسان است- و قلب او را تزکیه کند؟ پیامبر اکرم(ص) که دست نمی برد در قلب کسی تصرف کند(البته غیر از آثار تصرفات معنوی خاصی که اگر کسی لایق باشد دریافت کند؛ این مسألۀ علی حده ای است)
خداوند می فرماید: «لَسْتَ عَلَیْهِمْ بِمُصَیْطِرٍ»(غاشیه/22) و می فرماید: «إِنَّکَ لا تَهْدی مَنْ أَحْبَبْت»(قصص/56) یعنی ای پیغمبر! تو نمی توانی هر کسی را هدایت کنی! گاهی اوقات تزکیه کردن به عهدۀ خودِ آدم است و خودِ او باید خودش را پاک کند. گاهی نیز خداوند در قرآن می فرماید: اصلاً کار من است، من می توانم دل ها را پاک کند یا پاک نکند(بَلِ اللَّهُ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ؛ نساء 49)
پیامبر مستقیماً قلب کسی را تغییر نمی دهد/ پیامبر(ص) برای تزکیۀ آدم ها راهی جز دست بردن در «اندیشه» یا «رفتار» آدم ها ندارد
پس وقتی پیامبر(ص) می خواهد مردم را تزکیه کند، چه کار باید کند؟ راهی ندارد جز اینکه یا به اندیشۀ آدم ها دست بیندازد، یا به عمل آدم ها دست بیندازد. مستقیماً که رسول خدا(ص) قلب کسی را تغییر نمی دهد و نمی گوید: «تو بیا من قلبت را تغییر بدهم، تو پاک بشوی!» اگر این طور بود که دیگر این همه جنگ و دعوا نداشت! یکی یکی می رفتند پیش رسول خدا(ص) و حضرت یک دست می بردند در قلب آنها و تصرف می کردند و تغییر می دادند!
یُزَکِّیهِمْ چیزی غیر از تعلیم معارف دینی و مواعظ اخلاقی است/ یُزَکِّیهِمْ معمولاً با «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها» اشتباه گرفته می شود
«یُزَکِّیهِمْ» یعنی چه؟ از آنجایی که کلمۀ «یُزَکِّیهِمْ» از تزکیه گرفته شده است، و تزکیه یک عملیات اخلاقی برای پاک کردن نفس است، یُزَکِّیهِمْ معمولاً با «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها»(شمس/9) اشتباه گرفته می شود و گفته می شود: پیغمبر(ص) حتماً باید یک کار اخلاقی بکند تا ما تزکیه بشویم! در حالی که به حکم برخی آیات قرآن و احکام اسلام و روایات-که برای شما خواهم خواند- «یُزَکِّیهِمْ» چیزی غیر از تعلیم دادن معارف دینی و اخلاقی است. چیزی غیر از موعظه کردن است. بله؛ موعظه ها در قرآن هست؛ اصلاً قرآن کتاب موعظه است. تذکرات اخلاقی در قرآن هست. اما تعلیم کتاب(قرآن) را در عملیات بعدی، خواهد فرمود «...وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ»(جمعه/2) حتی بعضی ها آن حکمت را بیشتر، اخلاق می دانند. شما حکمت های اخلاقی زیادی را از اولیاء خدا می شنوید.
شاید یُزَکِّیهِمْ یعنی جامعه را مدیریت کن و قوانینی بگذار که رفتارهای مردم به صورتی هدایت شود که باعث تزکیۀ آنها بشود
اما این «یُزَکِّیهِمْ» در اینجا معنایش چیست؟ رسول خدا(ص) یا با اندیشۀ ما کار دارد، یا با قلب ما ، یا با رفتار ما. انسان که چیز دیگری ندارد؛ اینها سه بُعد وجود انسان هستند. اگر با اندیشۀ ما کار داشته باشد، می شود «تعلیم» یا می شود «تلاوت» یعنی بخواند و من بشنوم و ان شاء الله آدم بشوم. یا تعلیم بدهد که حسابی یاد بگیرم. یا با اندیشۀ ما کار دارد، یا با قلب ما کار دارد، که گفتیم بنا نیست پیامبر(ص) در قلب ما تصرف مستقیم کند! یا با رفتار ما کار دارد. شاید معنای «یُزَکِّیهِمْ» این باشد، شاید اصل معنایش این باشد که «پیامبر! جامعه را مدیریت کن و قوانینی بگذار که رفتارهای مردم به صورتی کنترل و هدایت بشود و این باعث تزکیۀ آنها بشود.»
وقتی «یُزَکِّیهِمْ» را می شنوم، یاد «حکومت و سیاست» می افتم، نمی دانم چرا برخی یاد «اخلاق و معنویت» می افتند؟!/ آیات قرآن را ببینیم
من وقتی «یُزَکِّیهِمْ» را می شنوم، یاد حکومت و سیاست می افتم، نمی دانم چرا بعضی ها یاد اخلاق و معنویت می افتند؟! نمونه ای از آیات قرآن را بخوانم، ببینید شما هم همین برداشت را می کنید یا نه؟ خداوند می فرماید: «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ»(توبه/103) از اموال اینها صدقه بگیر. یعنی همین زکات و همین نظام معیشتی، نظام معیشتی ای که کار حاکمان جامعه است، نه کار مربیان اخلاق! باید قدرت داشته باشی، باید برای این قدرت، قبلاً شمشیر زده باشی، برای حفظ این قدرت، باید نهضه ها در مرزها وجود داشته باشد و دشمنان را تار و مار کند. باید قدرت در امنیت باشد، تا بشود زکات گرفت.
می فرماید قانون بگذار، رفتار مردم را در معیشت، تنظیم کن، از آنان زکات بگیر، وقتی زکات گرفتی، بحث توزیع زکات به میان می آید، و شیوۀ توزیع به میان می آید. این همه قانون می خواهد! آدم مورد اعتماد می خواهد که بگذاری زکات بگیرد، و زکات را توزیع کند. «خُذْ مِنْ أَمْوالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَکِّیهِمْ» قانون بگذار، و حکومت کن، تا پاک بشوند و تزکیه بشوند.
بنده در قرآن بر اساس این آیه متوجه شدم که وقتی می فرماید «یُزَکِّیهِمْ؛ ای پیامبر! اینها را تزکیه کن!» لااقل یک مصداق برجسته اش زکات گرفتن است، قانون اقتصادی بگذار! و این مربوط به چه موقعی بود؟ بعد از اینکه رسول خدا(ص) وارد مدینه شدند، قانون گذاشتند؛ نه فقط قانون اقتصادی، بلکه قانون های حقوقی گذاشتند، آنها هم باعث تزکیه مردم است. همچنین در روابط با دیگر ملل و امت ها قوانینی گذاشتند، همۀ قوانین باعث تزکیه است.
یَتْلُوا عَلَیْهِمْ: کار فرهنگی، یُزَکِّیهِمْ : کار حاکمیتی/سیاست است که می تواد اخلاق را آباد یا نابود کند!
«یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ» به تعبیر ما یعنی «کار فرهنگی کن»، اما «یُزَکِّیهِمْ» غالباً مصداقاً نتیجه اش این است که «حکومت کن». مثلاً شما به این سخن حضرت زهرا(ص) نگاه کنید. این سخنان ائمه(ع) گاهی اوقات در سر و صداهای اخلاقی گُم می شود. گاهی صدای اخلاق بلندتر از صدای سیاست است؛ این خوب نیست! سیاست است که می تواند اخلاق جامعه را نابود کند و هزاران موعظۀ اخلاقی اثر نداشته باشد. سیاست است که می تواند اخلاق جامعه را آباد کند، و کمترین موعظه ها کار آن جامعه را راه بیندازد! دین را نباید خراب کنیم، باید همان چیزی که در دین هست را بگوییم. حضرت زهرا(ع) می فرماید: «جَعَلَ اللَّهُ الْإِیمَانَ تَطْهِیراً لَکُمْ مِنَ الشِّرْکِ، خدا ایمان را قرار داد برای اینکه مشرک نباشیم، وَ الصَّلَاةَ تَنْزِیهاً لَکُمْ عَنِ الْکِبْرِ، و نماز را قرار داد برای اینکه از کبر بیرون بیاییم، وَ الزَّکَاةَ تَزْکِیَةً لِلنَّفْس، و خدا زکات را قرار داد تا تزکیه شویم. (احتجاج طبرسی/1/99)
اگر سیاست را محل پاک کردن جامعه ندانیم، آن را به کسانی واگذار می کنیم که شایستگی لازم را ندارند
من خیلی از جاها می گویم «زکات عامل تزکیه است، پیامبر(ص) وقتی می خواهد تزکیه کند، با زکات است، لااقل یک اصل مهمش این است» مردم می گویند: «ما داریم حرف های تازه می شنویم، ما فکر کردیم وقتی می فرماید «آنها را تزکیه کن» یعنی برای آنها بحث اخلاقی مطرح کن!» همین است دیگر! انتظار از عرصۀ سیاست، پایین می آید، و عرصۀ سیاست را زیاد محل پاک کردن جامعه نمی دانید، آن وقت سیاست را احیاناً به کسانی واگذار می کنید که شایستگی لازم را ندارند! این طوری می شود که جامعه خراب می شود.
کسی که انقلابی باشد، اما سیاسی نباشد، مثل خوارج شورشی می شود
ما اگر می خواهیم انقلابی باشیم، اول باید سیاسی باشیم. انقلابی یعنی چه؟ یعنی کسی که اصرار دارد اهداف سیاسی را تعقیب کند، مصر است که آرمان های سیاسی محقق شود. اقدامات سیاسی را با بصیرت انجام می دهد. پایۀ انقلابی شدن این است که سیاسی باشی. اگر سیاسی نباشی و انقلابی باشی، اصلاً خطرناک است؛ داری شورشی می شوی! مثل خوارج که شورشی شدند. آنها سیاسی نبودند اما انقلابی بودند. پایه این است که تو سیاسی باشی. برای اینکه سیاسی باشی اول باید ببینی انتظارات خدا از تو در عرصۀ سیاست چیست؟
بسیاری از «مشکلات اخلاقی» جامعۀ ما، ناشی از شباهت قوانین ما با «قوانین غربی» است/ داستانی از نحوۀ تصویب یک قانون غربی دربارۀ خانواده، در شورای نگهبان
بسیاری از مشکلات جامعۀ ما که در مسائل اخلاقی هست، ناشی از شباهت قوانین ما با قوانین غربی است. وقتی یک نمایندۀ مجلسی-در قدیم- می گوید: من در قوانین فرانسه و انگلستان بررسی کردم و دیدم که فلان قانون خانواده جالب است، خوشم آمده است-البته من نمی دانم، زیاد خبر ندارم که یک نمایندۀ مجلس می تواند از یک قانونی خوشش بیاید و سعی کند بقیه را راه بیندازد یا نه؟!- و بعد می گوید: رفتم مجلس شورای اسلامی را متقاعد کردم که این قانون را تصویب کنند، شورای نگهبان گفت نه! رفتم اصرار کردم، با کمی تعدیل، قبول کردند!
حالا فرانسه و انگلستان خودشان در موضوع خانواده موفق شده اند که تو رفته ای قانون آنها را گرفته ای برای ما گذاشته ای؟! آنها که در امر خانواده بیچاره شده اند! عزیزان شورای نگهبان، همین که یک قانونی در مخالفت با اسلام، صراحت نداشته باشد، آیا باید آن قانون را در طراحی نظام اسلامی قبول کنند؟!
اصلاً حکومت اسلامی برای چیست؟ پیغمبر(ص) برای چه آمده است؟ «یُزَکِّیهِمْ» با قانون، با مدیر، با حکومت و زکات-که شأن حکومت است- انجام می شود. مثلاً تصور کنید که پیامبر(ص) در این مورد بخواهند اخلاقی رفتار کنند، چگونه می شود؟ مثلاً بگویند: «من نمی دانم مردم! بالاخره شما باید زکات بدهید، بروید ببینید به چه کسی می توانید زکات بدهید، خواهش می کنم! ما فقط موعظه می کنیم!» آیا این طوری است؟!
زکاتی که پیامبر از مردم می گرفتند، شأن حکومتی دارد/ امام صادق(ع): چیزی سنگین تر از زکات برای این مردم واجب نشد!
مواردی بوده که رسول خدا(ص) برای مدیریت، حکم می دادند، یک حکم دیگر هم می دادند برای زکات؛ یعنی دوقبضه می کردند! طرف می گفت: شما که مرا برای آن قوم رییس کردید، من می خواهم بروم زکات بگیرم، زکات چیزی مهمتر از حکومت کردن است، می ترسم به من زکات ندهند، لذا یک حکم جداگانه ای برای زکات گرفتن به من بدهید، تا دوقبضه شود، من بتوانم زکات بگیرم. زکات، شأن حکومتی دارد. زکات یک مفهوم قدیمی نیست، یک نمادی است برای اقتصاد اسلامی که معیشت مردم را درست می کند.
یک روایت از امام صادق(ع) بخوانم که توجه تان بیشتر به این موضوع جلب شود. حضرت می فرماید: «واجب نشد بر این امت، چیزی سنگین تر از زکات؛ مَا فَرَضَ اللَّهُ عَلَى هَذِهِ الْأُمَّةِ شَیْئاً أَشَدَّ عَلَیْهِمْ مِنَ الزَّکَاةِ»(کافی/3/497) چیزی سنگین تر از زکات برای این مردم وضع نشد!
وقتی علی بن ابیطالب(ع) آمد و فرمود: «این زکاتی که از مردم گرفته می شود و غنیمت ها را مساوی بین مردم تقسیم می کنم» که حکومت ایشان را به جنگ های داخلی کشاندند. طلحه و زبیر، یار وفادارشان هم از ایشان جدا شدند. می خواست «یُزَکِّیهِمْ» را اجرا کند.
مگر سیرۀ علی(ع) و پیغمبر(ص) چه بود که به خاطرش 30هزار نفر جمع شدند و حسین (ع) را کشتند؟ / «یُزَکِّیهِمْ» را اجرا می کردند!
اینکه می خواهم بگویم در واقع روضه است، اگر هم گریه نکردی «آه بکش» فرمود: نَفَسُ الْمَهْمُومِ لَنَا تَسْبِیحٌ(کافی/2/226) خوشا به سعادت کسی که بتواند برای این روضه، اشک بریزد. قرار ما روز قیامت! بسوز و در شام غربیان، میان خیمه های نیم سوخته راه برو و برای این روضه گریه کن!
تا حسین(ع) اعلام کرد که من می خواهم به سیرۀ پدرم امیرالمؤمنین(ع) و جدّم رسول خدا(ص) عمل کنم «أَسِیرَ بِسِیرَةِ جَدِّی وَ أَبِی»(مثیرالاحزان/4)، مگر سیرۀ علی(ع) و سیرۀ پیغمبر(ص) چه بود که 30هزار نفر ریختند او را قطعه قطعه کردند؟ هیچ چیز؛ می خواست بیت المال را مساوی تقسیم کند.(..یُقْسَمُ بَیْنَکُمْ بِالسَّوِیَّة؛ امالی طوسی/729) گفتند: «باز هم علی(ع) دارد برمی گردد؛ برویم حسین(ع) را بکشیم!» و الا-نعوذ بالله- مگر آنها از قیافۀ امام حسین(ع) بدشان می آمد؟! اتفاقاً خوش شان هم می آمد!
اتفاقاً آنها زیاد با امام حسین(ع) مشکل نداشتند. یکی از آنها داشت از پای دختر حسین(ع) خلخال می کَند، نامرد گریه می کرد! گفت چرا گریه می کنی؟ گفت: می دانم تو دختر پیغمبر(ص) هستی، و من دارم ظلم می کنم! گفت: پس چرا خلخال می کَنی؟ گفت: خُب چه کار کنم؟ اگر من این را نبَرم، یکی دیگر می بَرد! (...فَقَالَ کَیْفَ لَا أَبْکِی وَ أَنَا أَسْلُبُ ابْنَةَ رَسُولِ اللَّهِ؟ ...؛ امالی صدوق/165)
شما از کجا می گویی که آنها می خواستند اباعبدالله الحسین(ع) را به قتل برسانند تا مبادا حکومت عادلانۀ علی(ع) تکرار شود؟ امام حسین(ع) روز عاشورا وقتی صدا می زد: «مگر من پسر فاطمه(س) دختر پیامبر شما نیستم؟» سرهایشان را پایین می انداختند، اما وقتی صدا زد: مگر من پسر علی بن ابیطالب(ع) نیستم؟ صدا زدند: به خاطر نفرتی که از پدرت داریم، می خواهیم تو را بکُشیم.(إنا نقتلک بغضا لأبیک؛ ینابیع المودّة/3 /80)
مگر امیرالمؤمنین(ع) چه کار کرده بود؟ ایشان داشت «یُزَکِّیهِمْ» را اجرا می کرد. آن مردم «یُزَکِّیهِمْ» را از علی(ع) نپذیرفتند. تقسیم مساوی بیت المال و بین مردم تبعیض قائل نشدن، می شود «یُزَکِّیهِمْ»!
اگر مردم در دولتمردان تبعیض ببینند، هزاران منبر اخلاقی بی اثر، هزاران ایمان به باد فنا، و هزاران معصیت خواهد شد و گناهش بر گردن همان دولتمردان است
خدا شاهد است که اگر مردم در دولتمردان، تبعیض ببینند، هزاران منبر اخلاقی بی اثر خواهد شد، هزاران ایمان به باد فنا خواهد رفت، هزاران معصیت خواهد شد، و گناهش هم گردن دولتمردانی است که دارند تبعیض نشان می دهند!
گاهی اوقات این طوری است که وقتی یک تبعیضی در کشور، صورت می گیرد، من وقتی دارم منبر می روم، می گویم: «اصلاً نروم دیگر! فایده ندارد. من چه می خواهم بگویم؟» گاهی یک قانون غلط تصویب می شود، یک آیین نامۀ غلط تصویب می شود، یا وقتی سیستم اقتصادی غلط باشد، من بروم چه بگویم؟!
«یُزَکِّیهِمْ» اصلش با با قانون گذاران است/ نمایندۀ مجلس نباید در رودربایستی های سیاسی قانون تصویب کند
«یُزَکِّیهِمْ» اصلش با با قانون گذاران است. اما مردم اصلاً چنین انتظاری-از قانون گذاران- ندارند؛ چون این طوری تبیین نشده است. وقتی می خواهند قانون گذار به مجلس بفرستند، باید ببینند «چه کسی را دارند به مجلس می فرستند؟» باید کسی باشد که بداند جامعه با کدام قانون، تزکیه می شود؟ نه اینکه در رودربایستی های سیاسی قرار بگیرد!
اجرای قانون الهی و بلکه اجرای یک حدّ الهی، از شصت سال عبادت بهتر است
مثلاً در این روایت ببینید که «یُزَکِّیهِمْ» یعنی چه؟ رسول گرامی اسلام(ص) می فرماید: «حَدٌّ یُقَامُ فِی الْأَرْضِ أَزْکَى مِنْ عِبَادَةِ سِتِّینَ سَنَة»(مستدرک الوسائل/ 18/9) یک حدّ، یک قانون خدا اجرا شود-که اینها کار حاکمیت است، کار علمای اخلاق که نیست بروند حدّ اجرا کنند! این کار قانون گذار و قوۀ قضاییه است- یک عدالت اجرا شود، از شصت سال عبادت بهتر است!
حالا بنده بروم در مصلی و در جمع دوستان، بنشینیم و شب تا صبح گریه کنیم و بحث اخلاقی داشته باشیم، یک دانه حدّ، درست و حسابی در قوۀ قضاییه اجرا شود، از شصت سال عبادت این طوری بالاتر است! اینها یعنی تزکیۀ جامعه! اینها که حرفِ ما نیست؛ کلام پیامبر(ص) است.
جامعه ای از نظر معنوی و مادی اصلاح می شود که معارف «سیاسی» دین را بیابد/ دینی که ما در مدرسه به بچه ها یاد می دهیم، بچه ها را با حقیقت اسلام آشنا نمی کند!
وقتی «یُزَکِّیهِمْ» گفته می شود، صرفاً به یاد مباحث اخلاقی نیفتید! بله، نتیجه اش آن حالِ خوشی است که آدم دست می دهد. «یُزَکِّیهِمْ» در سیرۀ پیامبر اکرم(ص) هم بود. عملیات مربوط به «یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ» حدوداً سیزده سال طول کشید. البته بعدش هم تلاوت ادامه پیدا کرد. ولی از زمان هجرت «یُزَکِّیهِمْ» شروع شد. پیامبر(ص) تا هجرت فرمودند، قانون گذاری کردند. این قانون هایی که پیامبر(ص) در مدینه گذاشتند، یعنی «یُزَکِّیهِمْ»!
یکی از ناراحتی ها همین است. جامعه ای از نظر اخلاقی و معیشتی، از نظر معنوی و مادی اصلاح می شود که معارف سیاسی دین را پیدا کند. و البته این به آموزش و پرورش برمی گردد. من اصلاً برداشتم این نیست که دینی که ما در مدرسه به بچه ها یاد می دهیم، بچه ها را سیاسی بار بیاورد! کلمۀ «سیاسی بار بیاورد» را پس می گیرم و اصلاح می کنم و می گویم «با حقیقت اسلام، آشنا بشوند» که حضرت امام(ره) فرمود: «و اللَّه اسلام تمامش سیاست است»(صحیفه امام/1/270) بنده در یک جلسه ای این را گفتم، یکی از رفقای اهل علم گفت: آقا، مبالغه آمیز صحبت نکن! گفتم: این سخن حضرت امام(ره) است. وقتی این را شنید، کمی آرامتر شد. گفتم: البته برای اینکه شما ناراحت نشوید، امام(ره) یک جای دیگری هم فرموده است: «اسلام دین سیاست است قبل از اینکه دین معنویات باشد»(صحیفه امام/6/467) و «مسائل اسلام، مسائل سیاسى است و سیاستش غلبه دارد بر چیزهاى دیگرش»(صحیفه امام/13/323) ولی آن را قبلاً فرموده بودند که «اسلام تمامش سیاست است».
در تعلیم و تربیت، «اسلام سیاسی» باید آموخته شود تا کسی مردم را فریب ندهد/ اغلب متدینین از این اقدام سیاسی مهم پیامبر خبر ندارند!
در تعلیم و تربیت، این اسلام سیاسی باید آموخته شود، تا کسی مردم را فریب ندهد. بنده یک مدتی است که در مجالس معنوی این سؤال را-از مخاطبینم- می پرسم، و تقریباً قریب به اتفاق مخاطبین متدین و مذهبی بنده، از این مطلب خبر ندارند. شاید ما طلبه ها در شیوۀ تبلیغ، اشتباه کرده ایم. آن سؤال این است: رسول گرامی اسلام(ص) در پیمان عقبۀ دوم، بعد از اینکه هفتاد نفر از مردم مدینه با ایشان بیعت کردند و عهد بستند که ما از شما حمایت می کنیم، به مدینه هجرت بفرمایید... این پیمان هم به طور مخفیانه انجام شد. در دره ای بین منا و مکه بود. حمزه سیدالشهدا و علی(ع) با شمشیر آماده دمِ دره ایستاده بودند که دشمنان نیایند. البته برخی از دشمنان هم آمدند، حمزه سیدالشهدا آنها را رد کرد و فرمود: خبری نیست! (وَ کَانَ رَسُولُ اللَّهِ نَازِلًا فِی دَارِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ وَ حَمْزَةُ وَ عَلِیٌّ وَ الْعَبَّاسُ مَعَهُ فَجَاءَهُ سَبْعُونَ رَجُلًا مِنَ الْأَوْسِ وَ الْخَزْرَجِ فَدَخَلُوا الدَّارَ...؛ اعلام الوری/60)
این پیمان در یک وضعیت بسیار مخفیانه بسته شد. آنها مسلمان شده بودند و از مدینه آمده بودند، 12 نفرشان سال قبل آمده بودند و حالا هفتاد نفر آمده بودند و می گفتند: ای رسول خدا! شما را می خواهند در اینجا(مکه) بکشند! بیا ما از شما حمایت می کنیم. (فَقُلْنَا: یَا رَسُولَ اللَّهِ! عَلَى مَا نُبَایِعُکَ؟... ؛ دلائل النبوه/2/443) چند نفر از مردم مدینه آن موقع مسلمان شده بودند؟ هفتاد نفر! و شاید کمی بیشتر. در شهر مدینه یهودیان بودند و برخی دیگر که تا آخرش هم درست نشدند.
رسول گرامی اسلام(ص) در این شرایط پیمان بستند؛ در اوج غربت! حالا رسول خدا(ص) بعد از اینکه این پیمان بسته شد، اولین کاری که بعد از پیمان انجام دادند چه بود؟ بنده تا حالا در بسیاری از مجالس معنوی این سؤال را پرسیده ام و گفته اند که «نمی دانیم!» برخی می گفتند: اولین اقدام این بود که مسجد ساخت! در حالی که مسجد را بعد از اینکه به مدینه رفتند، ساختند. من نمی دانم کتاب های تاریخ اسلام را چه کسانی می نویسند و آموزش می دهند و چطور برنامه ریزی می شود؟!
اولین اقدام پیامبر(ص) بعد از پیمان عقبه، تعیین رئیس برای اقوام مدینه بود؛ یک اقدام کاملاً سیاسی! نه اخلاقی!
رسول خدا(ص) تا پیمان بستند، فرمودند: الان اولین اقدام این است که 12 نفر رییس برای 12 ناحیه مدینه باید تعیین کنیم. و این یک اقدام صد در صد سیاسی است. و بعد فرمودند: شما این دوازده نفر را تعیین می کنید یا من تعیین کنم؟ گفتند: شما رییس هستید، شما تعیین کنید. (فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: أَخْرِجُوا إِلَیَّ مِنْکُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً یَکْفُلُونَ عَلَیْکُمْ بِذَلِکَکَمَا أَخَذَ مُوسَى مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ اثْنَیْ عَشَرَ نَقِیباً فَقَالُوا اخْتَرْ مَنْ شِئْتَ، فَأَشَارَ جَبْرَئِیلُ ع إِلَیْهِمْ فَقَالَ هَذَا نَقِیبٌ وَ هَذَا نَقِیب؛ اعلام الوری/60)
من می خواهم عرض کنم که یا رسول الله! حالا مشکل مردم مدینه هم رییس نبود. نیامده بودند که به شما بگویند که ما رییس می خواهیم! تازه هنوز همۀ آنها هم مسلمان نشده بودند! حالا شما بروید آنجا کار فرهنگی کند، بعداً ان شاءالله رییس تعیین خواهید کرد. چه عجله ای است که الان رییس تعیین کنید؟ پیغمبری این طوری است؟ ما فکر می کردیم که پیغمبر بیشتر موعظه کنندۀ اخلاقی است! یک برداشت دیگری از شما پیدا کردیم.
برخی نقبایی که جبرائیل تعیین کرده بود، خراب شدند!/ شورای نگهبان را اگر خدا هم تأیید کند، در پست های سیاسی بعضی ها خراب می شوند
جبرئیل امین، اسم آن دوازده نفر را آورد و یک افرادی را تعیین کردند. پس-به تعبیری- شورای نگهبان آن تعیین وضعیت، جبرئیل امین بود و اسم ها از آسمان آمد. و بعد هم رسول خدا(ص) فرمود: ناراحت نشوید و نگویید که چرا این شخص را گذاشتی و آن را نگذاشتی؟ اسم ها از آسمان آمده است. و آنها گفتند: ما تسلیم هستیم. (و لا یجدن أحد منکم فی نفسه أن یؤخذ غیره فإنما یختار لی جبرئیل؛ طبقات الکبری/3/452)
حالا به شما خبر بدهم، بعضی از این دوازده نفری که تعیین شدند، بعدها آدم های خوبی باقی نماندند. توضیح نمی دهم که بعضی از اینها در کوچه بنی هاشم چه کار می کردند وقتی که امیرالمؤمنین(ع) را می بردند!
پس اگر شورای نگهبان را خدا هم تأیید کند، بعضی ها در پست های سیاسی خراب می شوند؟ مسائل اجتماعی همین طوری است دیگر! باید اینها را بدانی! از کسانی که جبرائیل تعیین کرده بود، شش نفرشان پای رکاب پیامبر(ص) شهید شدند، یک نفرشان هم به نام «ابن تیّهان» بود که پای رکاب علی(ع) در صفین شهید شد که امیرالمؤمنین(ع) در رثای او و عمار، گریه کرد و فرمود: «أَیْنَ عَمَّارٌ وَ أَیْنَ ابْنُ التَّیِّهَانِ»(نهج البلاغه/خطبه 181) بالاخره از میان آن دوازده نفر، آدم های مختلفی درآمدند.
اگر پیامبر(ص) هم باشد، بدون قانون و مسئولان خوب، نمی تواند «یُزَکِّیهِمْ» را اجرا کنند
پیامبر(ص) کار سیاسی کردند، برای اینکه می خواستند «یُزَکِّیهِمْ» را اجرا کنند. اما با چه وسیله ای و با چه کسی می شود یُزَکِّیهِمْ را اجرا کرد؟ با قانون خوب و با مسئولان خوب. وگرنه اگر پیامبر خدا هم باشد، بدون قانون خوب و بدون مسئولان خوب نمی تواند «یُزَکِّیهِمْ» را اجرا کنند.
مرحلۀ سوم: تعلیم کتاب (وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ)
بعد از پیامبر بعضی ها اجازۀ تفسیر قرآن هم نمی دادند!/ «یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ» نیاز به حکومت دارد
خُب حالا به سراغ قسمت بعدی برویم. عملیات بعدی ای که پیامبران باید انجام دهند «یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ»(جمعه/2) بعد از قانون گذاری و بعد از ایجاد کردن زمینۀ تزکیۀ مردم، این است که بنشینند و با آرامش، کتاب را تعلیم دهند.
حرف هایی دربارۀ تعلیم کتاب هست، که دیگر عرض نکنم. یک کسانی بعدها روی کار آمدند که اگر کسی تفسیر قرآن می گفت اعدامش می کردند. پس دیدید که «یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ» نیاز به حکومت دارد! جزئیات داستانش را نمی شود گفت. یک کسی در یک گوشه ای می گفت: «وَ الذَّارِیاتِ ذَرْواً» یعنی چه؟ به مرکز گزارش دادند که «یک نفر پرسیده است «وَ الذَّارِیاتِ ذَرْواً» یعنی چه؟» گفتند: آناً او را بفرستید بیاید مرکز! او را به مرکز بردند. دم درِ شهر، او را نگه داشتند و گفتند: در کاروان بمان تا برگردیم. بعد پیش رییس شان رفتند و گفتند: آن کسی که گفتید را آورده ام. گفت: یک وقت فرار نکند، چطوری او را رها کردی؟! گفت: او دنبال پاسخ سؤال آمده، برای چه فرار کند؟ مگر چه کار می خواهید بکنید؟ گفت: زود برو او را بیاور که اگر فرار کرده بود، بلایی که می خواهیم بر سر او بیاوریم، بر سر خودت می آوریم. او را آوردند، و خواباندند، شلاق زدند؛ البته شلاق که نه! با شاخۀ درخت سیب، او را زدند. و بعد گفتند: یک مدتی برود تا مجروحیت او خوب شود، بیاید دوباره بزنند! تا سه مرتبه این تکرار شد. چرا؟ برای اینکه پرسیده بود «وَ الذَّارِیاتِ ذَرْواً» یعنی چه؟! (...کَانَ یُخْرِجُهُ کُلَّ یَوْمٍ فَیَضْرِبُهُ مِأَةً؛ شرح نهج البلاغۀ ابن ابی الحدید/12 /102 و با اندکی تفاوت: المسترشد/542)
مرحلۀ چهارم: تعلیم حکمت (وَ الْحِکْمَةَ)
پیامبر(ص) باید به مردم حکمت هم بیاموزد تا جامعه سعادتمند شود/ حکمت یعنی بصیرت و خوب فهمیدن
«یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ» نیاز به حکومت دارد. خُب، ما می خواستیم دربارۀ این قست صحبت نکنیم، پس این را کنار می گذاریم و به سراغ قسمت بعدی می رویم: «یُعَلِّمُهُمُ الْحِکْمَةَ»(جمعه/2) یعنی پیامبر من! به اینها حکمت هم باید بیاموزی تا جامعه سعادتمند شود.
حکمت یعنی چه؟ یعنی نخوانده ملّا بشوی، تولید اندیشه کنی، بصیرت داشته باشی، مصادیق را بشناسی، تحلیل داشته باشی، و الا کسی که «ملّا لغتی» باشد، این طوری می شود: «کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ أَسْفاراً»(جمعه/5) ظاهر کتاب را می گیرد. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «عَلَیْکُمْ بِالدِّرَایَاتِ لَا بِالرِّوَایَاتِ»(کنزالفوائد/2/31) یعنی کلام ما-اهل بیت(ع)- را که می شنوید و نقل می کنید، درک هم بکنید، نه اینکه فقط نقل کنید. نقّال نشوید، تحلیلگر هم باشید.
پیغمبر من! دین یک جوری است که باید به اینها حکمت یاد بدهی! اینها باید خوب بفهمند، باید بصیرت داشته باشند، باید مطلب را بگیرند. و الا کسی که حکمت نداشته باشد، خودش را نابود می کند با علمِ سطحی ای که نمی تواند مصادیق را تشخیص دهد، نمی تواند زمانه را تحلیل کند. کسی حکمت دارد که زمانه اش را می شناسد، کسی حکمت اخلاقی دارد که حال خودش را می شناسد. کسی حکمت دارد که می داند کدام آگاهی را کجا باید مصرف کند؟ کسی حکمت دارد که می فهمد الان کدام گناه سنگین تر است؟ کدام گناه الان سبک تر است. از کدام گناه باید گذشت و از کدام گناه نباید گذشت؟
مهمترین بخش حکمت، حکمت سیاسی است که باعث سعادت یک جامعه می شود/ حکیم اولویت ها را تشخیص می دهد
باز اینجا عرض می کنم که مهمترین بخش حکمت، حکمت سیاسی است که باعث سعادت یک جامعه می شود، اگر ماها دور امیرالمؤمنین(ع) بودیم گاهی به حضرت اعتراض می کردیم. آقا به مسجد آمدند دیدند که نماز مستحبی را دارند به جماعت می خوانند! فرمودند: نماز مستحبی را که نباید به جماعت خواند! ولی مردم شلوغ کردند و به حضرت اعتراض کردند. لذا حضرت فرمود: اشکالی ندارد، بخوانند! (...فَقَالَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع قُلْ لَهُمْ صَلُّوا؛ تهذیب الأحکام/3/70)
ولی از این طرف، امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: بیت المال که قبلاً نامساوی تقسیم می شد، باید مساوی تقسیم شود. گفتند: آقا، این طوری حکومت شما شکست می خورَد، جنگ راه می افتد! حضرت فرمود: «هرچند جنگ راه بیفتد.» ببینید! آنجا عده ای یک تظاهرات اعتراضی کردند برای اینکه نماز مستحبی را به جماعت بخوانند و حضرت کوتاه آمد، ولی در اینجا کوتاه نمی آید. این حکمت سیاسی است. یعنی می گوید: نماز را اگر غلط خواندند، اشکال ندارد، ولی پول باید درست تقسیم شود.
یک حکیم است که اولویت ها را تشخیص می دهد، الاهم فالاهم می کند. گاهی در روایات فرموده اند: حکمت یعنی همان فقه! (إِنَّ الْحِکْمَةَ الْمَعْرِفَةُ وَ التَّفَقُّهُ فِی الدِّینِ فَمَنْ فَقُهَ مِنْکُمْ فَهُوَ حَکِیم؛ تفسیر عیاشی/1/151) یک دفعه ای مرحوم آیت الله شیرازی بزرگ می گوید: «الیوم توتون و تنباکو حرام است!» در حالی که توتون و تنباکو، فی نفسه حرام نیست. این همان فقهی است که حکمت است.
اگر حکمت نداشته باشیم، از امیرالمؤمنین(ع) هم ایراد می گیریم!
حضرت امام(ره) می فرمود به سراغ فقهای زمان شناس بروید. این زمان شناسی، در واقع مربوط به همان بخش «حکمت» می شود. اگر حکمت نداشته باشی و یک دفعه ای همۀ خوبی ها یا همۀ بدی ها را مساوی ببینی، فاجعه می شود.
بنده یک بار تصادف کرده بودم. دست و بینی من خون آلود شده بود و کتفم آمده بود روی سینه! خیلی درد داشت. در بیمارستان به آقای دکتر گفتم: این کتف مرا درست کن که مرا داغون کرده! گفت: کتف مهم نیست، اول باید ببینم که ضربه مغزی شده ای یا نه؟! گفتم: ضربه مغزی نشده ام. گفت: حرف شما حجت نیست، من باید نتیجۀ ام آر آی را ببینم! هرچه به این طبیبِ حکیم التماس کردیم، گوش نکرد. گفت: سر مهمتر است! بعد از آزمایش، دکتر گفت: خیالم از سرِ شما راحت شد، شما ضربۀ مغزی نشده ای، حالا با خیال راحت، دست شما را درست می کنیم. حکیم این است! باید بداند که اول چه چیزی را درست کند؟
گاهی اوقات اگر ما حکمت نداشته باشیم، از امیرالمؤمنین(ع) هم ایراد می گیریم! و عجیب هم هست. اصلاً آدم ها در شهر ما یک جوری هستند که دنبال حکمت نمی گردند!
شاید نظام آموزشی «نمره ای» مایۀ تزکیه و پاکی نشود، بلکه مایۀ آلودگیِ نفس بشود!
ما در سیستم آموزش و پرورش، «یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ»(جمعه/2) داریم. الحمدلله و المنّه. «یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ» هم تا حدی داریم، الحمدلله و المنّه! اما از آن طرف، آیا این ساختار تعلیم و تربیت مایۀ تزکیه می شود؟ شاید نظام نمره ای مایۀ تزکیه نشود، بلکه مایۀ آلودگیِ نفس بشود!
آیا دانش آموزان ما حکمت فرا می گیرند؟ / اگر حکمت و بصیرت نباشد، کربلا پیش می آید
بیاییم جلوتر؛ آیا این دانش آموز، حکمت فراگرفت یا نه؟ دوستان من! اگر حکمت و بصیرت نباشد، وضع کربلا پیش می آید! می دانید این داغ امام حسین(ع) چرا به دل های شما این قدر آتش می زند؟ یکی از دلایلش این است که نمازخوان ها دور حسین(ع) را گرفته اند! یک نمونه از نفهمی های آنها را به شما بگویم: بلافاصله بعد از شهادت امام حسین(ع) چهارهزار نفر قیام کردند که «چرا حسین(ع) کشته شد؟ چرا حسین(ع) را تنها گذاشتید؟» باید از آنها پرسید: «شما ده روز پیش کجا بودید؟ شما که امام حسین(ع) را دوست داشتید، پس روز عاشورا کجا بودید؟ هزار نفر از شما اگر به یاری حسین(ع) می رفتید، شاید وضع کربلا عوض می شد! فرماندۀ شما اباالفضل العباس(ع) می شد!» همۀ آن چهارهزار نفر هم شهید شدند. بنده به آنها احترام می گذارم، نمی خواهیم به آنها بد و بیراه بگویم، ولی این حکمت عجب چیزی است!
داستان عبرت آموز سلیمان بن صرد، نمونۀ تاریخی یک آدم خوبِ «بی حکمت» است
یک نمونه را تاریخ برای ما رسوا کرده تا عبرت ما بشود، البته خیلی آدم خوبی بود. سلیمان بن صرد، یکی از اصحاب امیرالمؤمنین(ع) بود. حضرت وقتی فعالیت خودشان را در جنگ جمل شروع کردند، به او پیغام فرستادند که «شما هم به یاری ما بیایید» ولی او نیامد. مثل اینکه جنگ خیلی داخلی بود، و می دانید که نخبگان زیاد توی درگیری های داخلی وارد نمی شوند! آبروی خودشان را یک مقدار حفظ می کنند! حالا نمی دانم چیست؟ بالاخره این مسائل هست.
سلیمان بن صرد، نیامد. بعداً امیرالمؤمنین(ع) به کوفه آمدند و سلیمان بن صرد که از دوستان حضرت بود، به دیدار ایشان رفت. حضرت فرمود: سلیمان، نیامدی! گفت: آقا بالاخره نشد! ولی من پای رکاب شما هستم. حضرت فرمود: آن موقعی که لازم داریم باید بیایید! گفت: حالا شما ببخشید، ما پای رکاب شما هستیم. حضرت فرمود: بالاخره آن موقع نیامدی! سلیمان یک مقدار دلگیر شد و پیش امام حسن(ع) رفت و گفت: به امیرالمؤمنین(ع) بگویید: ایشان دشمن زیاد دارد، حالا یک دانه دوست هم مثل من دارد، او را سرزنش نکند. امام حسن(ع) به او فرمود: سلیمان! برو خوشحال باش، پدرم هر کسی را سرزنش نمی کند! تو را خصوصی دانسته که سرزنش کرده است.( ...َقَالَ یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ لَا تَرُدَّنَّ الْأُمُورَ عَلَى أَعْقَابِهَا؛ وقعة الصفین/6)
سلیمان در تمام جنگ ها پای رکاب علی(ع) بود و خدمت کرد. تا امام حسن(ع) آمد صلح کند، سلیمان جزء کسانی بود که آمد به امام حسن(ع) گفت: «یا مذل المؤمنین!»() آدم به امامش این طوری نمی گوید! سلیمان پیش امام حسین(ع) رفت و گفت: شما قیام کن! حضرت فرمود: شخص که با شخص فرق نمی کند، جریان امامت مهم است، الان مصلحت همین است که برادرم امام حسن(ع) فرموده است.(الإمامةوالسیاسة/ج1/185) وقتی امام حسن(ع) به شهادت رسید، سراغ امام حسین(ع) آمد و گفت: «شما قیام کن!» فرمود: امام عوض شده، وضعیت که عوض نشده! این کارها که به شخصیت افراد نیست! ما فعلاً با معاویه قرارداده بسته ایم؛ اگرچه او رعایت نمی کند. (إنی لأرجو أن یکون رأی أخی؛ انساب الاشراف/3/ 152)
وقتی نوبت یزید رسید، سلیمان جزء اولین نویسندگان نامه بود که گفت: یا اباعبدالله! الان دیگر همان وقتی است که من خودم را برای این لحظه هلاک کرده ام، قیام کنید و تشریف بیاورید. (...اجْتَمَعُوا فِی دَارِ سُلَیْمَانَ بْنِ صُرَد؛ مناقب ابن شهرآشوب/4/ 89) اما وقتی امام حسین(ع) در کربلا محاصره بود، سلیمان بن صرد تازه داشت بررسی می کرد که چگونه برود؟ کِی برود؟ آیا برود یا نرود؟! دیگر وقتی می خواست برود، دید که سر مطهر امام حسین(ع) را بالای نیزه به کوفه آورده اند!( طبقات الکبری/6 / 102) آقای سلیمان بن صرد! شما شهید شدید، اما نه در کربلا! در کربلا هر کسی شهید می شد، حسین فاطمه، سرش را روی زانو قرار می داد.
حکمت و بصیرت سیاسی حضرت زینب(س): آیندگان بدانند کسی حسینِ ما را کُشت که ما از او چشم یاری داشتیم!
می خواهم از بصیرت سیاسی حضرت زینب کبری(س) برای تان روضه بخوانم. زینب کبری(س) بالای تلّ زینبیه قرار دارند. حسین(ع) را محاصره کرده اند. زینب(س) عقیلۀ بنی هاشم است، در میان زنان بنی هاشم به عاقل مشهور است، زینب(س) از همه چیز خبر دارد.
در مقتل می گوید: «دیدم که زینب(س) خارج می شد و می گفت، ای کاش آسمان به زمین می افتاد (فکأنّى بزینب أخته و هو على تلک الحال، قد خرجت و هی تقول: لیت السماء انطبقت على الأرض»(تجارب الامم/2 /80) در همین حال عمر سعد داشت به گودی قتلگاه نزدیک می شد، یک دفعه ای زینب(س) رو کرد به عمر سعد و فرمود: عمر سعد! حسین فاطمه را می کشند و تو نگاه می کنی؟! أَ یُقْتَلُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ وَ أَنْتَ تَنْظُرُ إِلَیْهِ؟! (ارشاد مفید/2/112)
چرا زینب(س) این جمله را می فرماید؟ مگر زینب(س) نمی داند که عمر سعد فرماندۀ قاتلین حسین(ع) است؟ می داند اما چرا این را فرموده؟ برای شما گریه کن ها فرموده! می خواهد به شما بگوید: «ای گریه کن های حسین(ع)! کسی حسینِ ما را کُشت که ما چشم یاری از او داشتیم!»
ای خوبان جامعه؛ ما کربلا دیده ایم! /عمر سعد هم برای حسین(ع) گریه می کرد!
و بعد در مقتل آمده: «کأنی انظر الى دموع عمر و هی تسیل على خدّیه و لحیته»(وقعه الطف/252) راوی می گوید: انگار دارم می بینم که وقتی زینب(س) این نهیب را زد، عمر سعد شروع کرد به گریه کردن! پس عمر سعد، عاطفه هم داشته و آدم خوبی بوده! چه کسانی حسین فاطمه را کشتند. اگر اینها جلو نمی افتادند که 30هزار نفر شمشیر به دست راه نمی افتادند! ای خوبان جامعه؛ ما کربلا دیده ایم! من از خوبی های عمر سعد بگویم؟ شما که به روضه می روید، همه اش از جنایت های او می گویند ولی بگذارید من از خوبی هایش بگویم، تا آن حکمت سیاسی و آن بصیرت در جان تو قرار بگیرد.
شباهت فتنه گرها و عمرسعد: وقتی کار را خراب کردند، اراذل واوباش کار را از دستشان گرفتند/ عمر سعد می گفت: خیمه ها را غارت نکنید..
عمر سعد آمد به خیمه ها رسید و دید که دارند خیمه ها را غارت می کنند. گفت «نامردها، خیمه ها را غارت نکنید!» به به! عمر سعد، عاطفی هم که هستی! تو حسین فاطمه را کُشتی؟! البته دیگر کسی به حرفش گوش نکرد.( لَا یَدْخُلْ أَحَدٌ مِنْکُمْ بُیُوتَ هَؤُلَاءِ النِّسْوَةِ...؛ ارشاد مفید/2/ 133) فتنه گرهای احمق همین طوری هستند. کار را خراب می کنند، بعد اراذل و اوباش، کار را از دست شان در می آورند، و وقتی که کار از دست شان در رفته، آن وسط می ایستند و گریه می کنند! در حالی که تو خودت این بساط را راه انداختی!
خیمه ها را غارت کردند و هرچه عمر سعد فریاد زد، چیزی را برنگرداندند. حالا چه چیزهایی را بردند؟ بچه ها چه شدند؟ نمی دانم؛ فقط وقتی این کاروان را به کوفه آوردند، یک خانمی بالای پشت بام ورودی شهر، گفت: شما را از کدام کشور گرفته اند و آورده اند؟ از کدام ملت هستید؟ زینب(س) فرمود: ما بچه های پیغمبر هستیم! تا این را فرمود، من نمی دانم وضع این بچه ها چطور بود که آن خانم آمد درِ خانۀ همسایه ها را می زد و می گفت: برای بچه های پیغمبر(ص) لباس بیاورید...