شیبه (عبدالمطلب)؛ فرزند هاشم
از ازدواج سلمى، دختر عمرو خزرجى با هاشم، پسرى به دنیا آمد که او را «شیبه» نام نهادند.
وى بعدها به «عبدالمطلب» مشهور شد. درباره ی دلیل برگزیدن این لقب، نظرهاى گوناگونى مطرح شده است.
گویند:
روزی یکى از مکیان، از کوچه اى در یثرب مى گذشت. بچه ها را دید که مشغول بازى و تمرین تیراندازى بودند. چون یکى از آنها تیر را به هدف زد و برنده ی مسابقه شد، گفت: «اَنا ابن سیدالبَطحا؛ منم فرزند سرور و آقاى مکه» مرد مکى پیش رفت و پرسید: «تو کیستی؟» شیبه گفت: «شیبه، فرزند هاشم بن عبد مناف» آن مرد، چون از یثرب به مکه آمد، مطلب، برادر هاشم را که رئیس مکه بود از جریان آگاه ساخت. مطلب با شنیدن ماجرا به فکر برادرزاده ی خود افتاد. پس به یثرب رفت و پس از راضى کردن مادر شیبه، او را با خود به مکه آورد. از آنجاکه آفتاب سوزان عربستان در راه، صورت این کودک را تیره تر ساخته بود، مردم مکه گمان کردند، وى غلامى است که مطلب آن را خریده است و با اینکه مطلب گفت که او برادرزاده ی من است، مردم همچنان او را غلام وى مى خواندند. بنابراین، لقب عبدالمطلب بر شیبه ماند.(1)
و نیز در عرف عرب، براى تقدیر از خدمت هاى مربى، تربیت شونده را غلام آن شخص مى خواندند. از این روى، شیبه نیز که پس از وفات هاشم، در دامن پرمهرومحبت عموى خود، مطلب پرورش یافته بود، عبدالمطلب لقب گرفت. برخى نیز گفته اند: چون زمان وفات هاشم فرارسید، فرزندش، شیبه را به برادرش، مطلب سپرد و به او فرمود: «اى برادر، غلام خود، شیبه را دریاب و پس از من، به تربیت و تعلیم او رسیدگى کن » از این روى، شیبه به لقب عبدالمطلب شهرت یافت.(2)
اوصاف و عقاید عبدالمطلب
عبدالمطلب، فرزند هاشم، نخستین جد پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله و سلم)، زمامدار سرشناس و رئیس قریش بود. به گفته ی مورخان، او از پرستش بت ها خوددارى مى کرد و به خداى یگانه ایمان داشت. وى به سنت هایى عمل مى کرد که بعدها، بیشتر آنها در آموزه هاى قرآن آمد و در سنت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله و سلم) نیز پذیرفته شد. او چند سالى از برادرش، «عبد شمس» کوچکتر بود. وى به شرافت و فضیلت شهره بود و مردم قریش، به سبب بخشش و جودش، او را «فیض» یا «فیاض» مى نامیدند. وى از جمله شخصیت هاى استثنایی تاریخ است که هرگز از عادت هاى نادرست زمان و محیط فاسد خود تأثیر نپذیرفت. وى بیش از هشتاد سال، میان افرادى زندگی کرد که بت پرستى، مى گسارى، رباخوارى، آدم کشى و بدکارى، از رسوم پیش پا افتاده ی آنان بود؛ ولى در سراسر عمرش هرگز به شراب لب نزد، بلکه همواره مردم را از آدم کشى، مى گسارى، بدکارى و ازدواج با محارم بازداشت. عبدالمطلب به معاد، اعتقاد کامل داشت. خود وى مى فرماید: «پس از این جهان، جهانى خواهد بود که در آن نیکوکاران و بدکاران، به پاداش کردار و کیفر اعمال خود خواهند رسید»(3)
عبدالمطلب مرجع مستضعفان و محرومان بود و همگان، حتى پرندگان و چرندگان صحرا و حیوانات وحشى، از سفره ی گسترده ی احسان او استفاده مى کردند. گاهى که دامداران و کشاورزان به قحطى، بى آبى و خشکى زراعت ها و علف های بیابان دچار مى گشتند، به سوى او گسیل مى شدند. راز و نیاز و نیایش و خلوص او در درگاه خداوند بزرگ، موجب برکت و بارندگى در بیابان ها و صحراها مى شد و همگان، حتى گیاهان و حیوانات از وجود پربرکت او بهره مند مى شدند. ابوطالب در وصف پدر مى گوید: «پدرم شفیع و پناه مردم است؛ آنجا که مردم به برکت وجود او از نعمت آب برخوردار مى شوند و ابرهاى سنگین، غرش کنان بر مزارع و چراگاه آنان به جولان درمى آید».(4)
پایبندى عبدالمطلب به عدالت
در نظام هاى قبیله اى، حق و عدالت پیرو مصالح قبیله بود. عبدالمطلب در چنین نظامى زندگى مى کرد، ولى هرگز پیرو روش قبیله اى نبود، بلکه در همه حال، طرف دار حق و عدالت بود.
دراین باره آورده اند: حرب بن امیه، از بستگان نزدیک عبدالمطلب و از بزرگان قریش بود. در همسایگى او، مردى یهودى زندگى مى کرد. روزی در یکى از بازارهاى «تهامه»، مرد یهودى با وی تندى کرد و حرف هاى زننده اى میان آن دو ردوبدل شد. این مشاجره در پایان، به قتل مرد یهودى به دست حرب انجامید. هنگامى که عبدالمطلب از این موضوع آگاه شد، روابط خود را با حرب قطع کرد. همچنین خون بهاى یهودى را از وى گرفت و به وارثان آن یهودى یرداخت.(5)
عبدالمطلب به اندازه اى امین و کانون توجه بود که مردم هنگام قحطى و خشک سالى نزد او مى آمدند و از وى مى خواستند تا از درگاه خدا، طلب باران کند. او نیز به درخواست مردم پاسخ مثبت مى داد و دعایش مستجاب مى شد.
امیر مؤمنان، على(علیه السلام) دراین باره فرمود: «به خدا سوگند، پدرم (ابوطالب) و جدم، عبدالمطلب، و هاشم (پدر عبدالمطلب) و عبد مناف (پدر هاشم)، هرگز بت نپرستیدند.
شخصى پرسید: «پس آنها چه چیز را مى پرستیدند؟» حضرت على(علیه السلام) فرمود: «بنابر دین ابراهیم(علیه السلام) به سوى کعبه نماز مى خواندند و به این دین اعتقاد داشتند». (6)
عبدالمطلب، هرگز قماربازى نکرد، بت نپرستید و از گوشت حیواناتى که در برابر بت ها ذبح مى کردند، نخورد. او همواره مى فرمود: «من، پیرو آیین ابراهیم خلیل(علیه السلام) هستم.»(7)
فرزندان عبدالمطلب
عبدالمطلب با پنج زن به نام هاى «هاله»، «بثینه»، «صفیه»، «لبنا» و «فاطمه» ازدواج کرد. ولى از اینکه پسرى نداشت، متأثر بود. گاه از خداوند- تبارک وتعالى- مى خواست که پسردار شود، تا اینکه روزى به خانه ی خدا رفت و به حلقه ی در کعبه آویخت و از خدا خواست که ده پسر به او عنایت فرماید. او نذر کرد که اگر این نعمت برایش حاصل شود، یکى از آنان را بنابر سنت ابراهیم(علیه السلام) در راه خدا قربانى کند. خداوند- تبارک وتعالى- نیز ده پسر به او عنایت کرد.
عبدالمطلب از پنج همسرش، صاحب ده پسر و شش دختر شد. سه فرزندش به نام هاى «حمزه»، «مقوم»، «حجل» و دخترش «صفیه» از یک مادر به نام هاله بودند. سه پسر دیگرش به نام هاى «عباس»، «ضرار» و «قثم» « از مادری دیگر به نام بثینه بودند. یسر دیگرش «حارث» و دخترش «اروى» « از صفیه بودند. «عبدالعزی» (ابولهب) نیز از لبنا بود. پسران و دختران دیگر یعنى «عبدالله»، «ابوطا لب»، «زبیر»، «عبدالکعبه»، «عاتکه»، «امیمه»، «بیضا» و «بره» از آنِ فاطمه، دختر عمروبن عائذ بودند.
عبدالمطلب تصمیم گرفت به نذر خود عمل کند. انجام این کار براى وى بسیار سخت بود؛ زیرا مى ترسید که موفقیتى دراین باره به دست نیاورد و سرانجام در ردیف پیمان شکنان قرار گیرد. از این روى، تصمیم گرفت که موضوع را با فرزندانش درمیان گذاشته، پس از جلب رضایت آنان، یکى را با قرعه برگزیند. هنگامى که عبدالمطلب با موافقت فرزندانش روبه رو شد، آنان را به داخل کعبه برد و سه بار میانشان قرعه کشید. هر سه بار قرعه به نام عبدالله (پدر بزرگوار پیامبر اسلام) افتاد. عبدالمطلب نیز بى درنگ دست عبدالله را گرفته به سوى قربانگاه برد. زنان و مردان قریش از ماجراى نذر و قرعه کشى آگاه شدند. سیل اشک از رخسار جوانان سرازیر بود. یکی مى گفت: اى کاش به جاى این جوان مرا ذبح مى کردند. سران قریش مى گفتند: اگر بتوان او را به مال فدا داد، ما حاضریم ثروت خود را در اختیار وى بگذاریم. عبدالمطلب، دربرابر امواج خروشان احساسات عمومى سرگردان بود که چه کند و با خود مى اندیشید، مبادا پیمانش را بشکند. با این حال درپى چاره بود. فردى ازآن میان گفت: این مشکل را نزد یکى از دانایان عرب ببرید، شاید وى براى این کار راه حلى بیندیشد. عبدالمطلب و سران قوم موافقت کردند و به سوى یثرب که اقامتگاه آن مرد دانا بود، روانه شدند. وى براى پاسخ، یک روز مهلت خواست. روز دوم که همگى به حضور او باز یافتند، کاهن چنین گفت: «خون بهاى یک انسان نزد شما چقدر است؟» گفتند: «ده شتر». گفت: «شما باید میان ده شتر و آن کسى که براى قربانی کردن برگزیده اید، قرعه بزنید. اگر قرعه به نام آن شخص درآمد، شماره ی شتران را به دوبرابر افزایش دهید و باز میان آن دو قرعه بکشید. اگر بازهم قرعه به نام وى درآمد، شماره ی شتران را به سه برابر برسانید و باز قرعه بزنید؛ به همین ترتیب تاهنگامى که قرعه به نام شتران درآید»» پیشنهاد کاهن، موج احساسات مردم را فرونشاند. زیرا قربانى کردن صدها شتر براى آنان آسان تر بود تا آنکه جوانى مانند عبدالله را در خاک و خون غلتان ببینند. پس از بازگشت به مکه، روزى در مجمع عمومى مراسم قرعه کشى آغاز شد و در دهمین بار که شماره ی شتران به صد رسید، قرعه به نام آنها درآمد. نجات و رهایی عبدالله، شور عجیبی برپا کرد. ولى عبدالمطلب گفت: باید قرعه را تجدید کنم تا به یقین بدانم که خداى من به این کار راضى است. سه بار قرعه را تکرار کرد و هر سه بار، قرعه به نام صد شتر درآمد. به این ترتیب، عبدالمطلب اطمینان یافت که خدا راضى است. پس دستور داد که صد شتر از شتران شخصى اش را همان روز در پیشگاه کعبه ذبح کنند و هیچ انسان و حیوانى را از خوردن آن بازندارند.(8)
بررسى ماجراى نذر عبدالمطلب
برخى از پژوهشگران درباره ی جریان نذر عبدالمطلب تردیدهایى کرده اند. ازجمله، پژوهشگر شهیر، مرحوم على اکبر غفارى در پاورقى کتاب من لا یحضره الفقیه، حدث یادشده را سخت مخدوش دانسته، و ازنظر سند، ضعیف و بى اعتبار خوانده است. اما دربرابر، برخى دیگر از پژوهشگران این تردیدها را وارد ندانسته، به صحت این جریان رأی داده اند و از آن در کتاب هاى خود یاد کرده اند. در اینجا مناسب دیدیم تا استدلال هر دو گروه را برشمرده، قضاوت را برعهده ی خوانندگان و پژوهشگران بگذاریم.
مرحوم على اکبر غفارى مى نویسد:
آنچه دراین باره یعنى درباره ی ذبح عبدالله و داستان او گفته شده- اگر دقیق بررسى شود- مشخص مى شود که از قصه هایى است که داستان سرایان سنى منش پرداخته اند و جملگى از کسانى هستند که عبدالمطلب را مشرک مى دانند؛ چون این کار، یعنى نذر نمودن به قربانى کردن فرزند، بنابه صریح آیات قرآنى منحصر به مشرکین بوده است و از موحدین کسى را این چنین نذرى نیست.
حضرت ابراهیم(علیه السلام) نیز نذر نکرد، بلکه چنان که صریح آیات است، ازطرف خداوند به انجام این کار مأمور گشت و قرآن، خود در مقام تشنیع و توبیخ مشرکین مى فرماید: وَ کذَلِک زَیَّنَ لِکَثیرٍ مِّنَ المُشرِکینَ قَتلَ أؤلادِهِم شُرَکآؤُهُم لِیردُوهُم وَلِیَلبِسوا عَلَیهم دِینَهُم وَلَو شَاء اللهُ ما فَعَلُوهُ فَذَرهُم وَمَا یَفتَرونَ؛(9) «و این چنین درنظر بسیاری از مشرکان عمل قربانى فرزند را رؤساى بتکده ها نیکو نشان دادند تا آنان را از دینشان به راه غلط ببرند، تا آنکه فرمود: آنها را در همان ضلالتشان واگذار و با آنچه از این خرافات مى بافند رها کن».
جالب اینکه در ذیل این آیه، مفسران غیرشیعه جملگى گفته اند که آیه در شأن عبدالمطلب است و تنها او را مصداق واقعى و اولیه ی آیه دانسته اند، و ساده لوحان نیز بدون تأمل پذیرفته اند، درحالى که عبدالمطلب از حنفاست؛ یعنى از کسانى است که در زمان خود، تنها موحد بوده؛ چنان که در حدیث صحیح کافى از زراره بن اعین از امام صادق(علیه السلام) است که فرمود: یُحشَرُ عَبدُالمُطَّلِب یَومَ القیامَه أُمَّه واحِدَهً عَلَیهِ سیماءُ الانبِیاء وَهَیبَته المُلُوک؛ «عبدالمطلب در روز قیامت، خود، تنها وارد محشر خواهد شد، درحالى که داراى قیافه ی انبیا و هیبت پادشاهان است».
یعنى هنگامى که مردم فوج فوج و صف بندى شده به محشر احضار مى شوند، او خود به تنهایى با آن متانت و بزرگوارى و هیبت وارد مى شود؛ چراکه در زمان خود، به توحید و دین حق درمیان قریش و طایفه و اهل دیار خویش منفرد بود و هم کیش نداشت. یا احادیث دیگرى دراین باره که در باب «تاریخ مولد النبى» « کتاب کافی ذکر شده است؛ و نیز عبدالمطلب داراى سنت هاى بسیارى است که همه را اسلام امضا کرده و مورخین ذکر کرده اند، ازقبیل تحریم شرب خمر و حرمت زنا و معین کردن تازیانه حد براى آن، و بریدن دست سارق، و تبعید زنان عشرتکده دار، و نهى و جلوگیرى از زنده به گور کردن دختران، و حرمت نکاح زنانى که با انسان محرم اند، و نهى از بام خانه وارد شدن، و جلوگیرى از عریان طواف کردن کعبه، و لزوم وفاى به نذر، و حرمت ماه هاى چهارگانه داشتن، و خصم را درصورت سر باز زدن از حق به مباهله خواندن، و تعیین دیه ی کامل به یک صد شتر و... که اینها دلالت بر فکر روشن و عظمت روح و بزرگى و کرامت نفس و اندیشمندى او مى کند، و ازاین رو، رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلم) بدو مباهات مى کرد و با کمال سربلندى درمقابل دشمن مى فرمود:
أنا النّبى لا کذب
أنا ابن عبدالمطلب
و مردى با این شخصیت ممتاز و عقل سرشار که با ابرهه چنان رفتاری کرد که او را به حیرت انداخت و جان خود و همه ی مردم شهر را از آسیب در امان داشت و در آن موقعیت حساس که دل همه ی سیاست مداران را به وحشت مى انداخت، با کمال قدرت نفس از کنار آن گذشت و تا نابودى دشمن چیزى از دست نداد، چگونه چنین نذری مى کند و قتل کودک معصومى را موجب تقرب به خدا مى داند، و بسیار کودکانه است که فکر کنیم کار نادرست و مخالف فطرتى- اگر براى رضاى خدا انجام شود- درست است و صواب، و اما اگر براى بت ها باشد آن وقت شر و فساد است. قرآن این عمل را از سنت هاى مشرکان مى شمرد و عبدالمطلب نه مشرک بود و نه تابع مشرکین، و نذر کشتن فرزند و قطع رحم کاملاً احمقانه است؛ چه براى خدا و چه براى بت، و او به حقیقت از امثال این گونه تهمت ها مبراست.
به نظر مى رسد که وى نذر کرده بود که چنانچه خداوند به او ده فرزند نرینه عنایت فرماید، براى هرکدام به مرور زمان ده شتر عقیقه و قربانى کند و این عمل را پس از فرزند آخرى یا قبل از او انجام داد، و افرادى با غرض ورزى، آن را داستانى بدین صورت درآورده، ترویج کردند و ساده لوحان بدون تأمل پذیرفتند و نقل کردند و رفته رفته در کتب حدیث داخل شد و مورد استفاده ی مفسرین اهل سنت که آباى پیغمبر را مشرک مى دانند قرار گرفت؛ چنان که از زمخشری تا سیدقطب، همه ی در ذیل آیه ی شریفه ی وَکذَلِک زَیَّّن لکثیرٍ مِّنَ المُشرِکینِ... مصداق حقیقى و اولیه ی آن را عبدالمطلب مى شمرند.
و در یکى دو روایت که صدوق در خصال نقل کرده آمده است که رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلم)« فرمود: أنا ابن الذّبیحین؛ یعنى «من فرزند دو ذبیح هستم». این روایات را-که درضمن سند آن عبدالله بن داهر احمرى است و وی را ضعیف گفته اند و دیگر ابن بطه است که استاد صدوق- علیه الرحمه- احادیثش را رد کرده و گفته است وى در نقل مسانید مخلط است، و ابوقتاده و وکیع جراح که هردو سنى مشرب اند و توثیق هم نشده اند- نمى توان پذیرفت؛ خصوصاً اگر برخلاف اصول مذهب باشد، و در یک حدیث در همان کتاب آمده که مراد از ذبیحین اسماعیل و اسحاق است؛ چه اسحاق پس از قضیه ی اسماعیل تمنا مى کرد و غبطه مى خورد و مى گفت: «کاش این امتحان براى من هم پیش مى آمد تا من نیز مانند برادرم درجاتى نزد خداوند کسب مى کردم». خداوند به همین تمناى وى ارج نهاد و به فرشتگان فرمان داد او را در آسمان ذبیح بخوانید، و رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلم) به اعتبار اینکه عم را «أب» خوانند، فرمود: من فرزند دو ذبح هستم، ذبیح آسمان و ذبیح زمین؛ هرچند که هیچ کدام درواقع ذبح نشده اند. البته قصه ی ذبح عبدالله را بزرگان شیعه نیز مانند ابن شهرآشوب نقل کرده اند، ولى باید دانست که ابن شهرآشوب صحت اخبار آن کتاب را تضمین نکرده، جزاینکه در مقدمه فرموده است: من در این کتاب اخبارى را نقل مى کنم که در کتب هر دو فرقه ی سنى و شیعه موجود است، و این بدان معنا نیست که آنچه در آن ذکر شده، صحیح باشد، و با مراجعه ی مختصرى به آن کتاب، مطلب روشن مى شود؛ چون در آغاز گوید: «عبدالمطلب مى پنداشت که قربانى کردن فرزند، بهترین راه تقرب به خداوند است: ونحن نجلّ ساحه عبدالمطلب عن ذلک. بالجمله اگر ما فرض کنیم هنگام قرعه کشى و قربانى، حمزه یا عباس سه ساله بوده اند، باید عبدالله را داراى زن و فرزند بدانیم؛ چون نوشته اند: عباس دو سال قبل از میلاد رسول خدا(صلی الله علیه وآله و سلم)، به دنیا آمد و حمزه، برادر رضاعى آن حضرت بود، و بسیار از حق دور رفته ایم، اگر بپنداریم عبدالمطلب، پسر همسر و فرزنددار خود را به تصورى واهى، به قربانگاه کشیده باشد».(10)
پژوهشگر توانمند و استاد بزرگوار، رسولى محلاتى نیز مى نویسد:
ولى درمقابل این نظر، برخى دیگر از پژوهشگران همین سنت ها را که برخى دلیل بر ضعف داستان می گیرند، با توجه به حال عبدالمطلب، دلیل بر سیر تکاملى ایمان عبدالمطلب دانسته، نشانه ی قوت او گرفته اند. در تصحیح روایت انا ابن الذبیحین(11) و داستان ذبح عبدالله نیز این گونه نوشته اند:
... ما ملاحظه مى کنیم که عبدالمطلب در آغاز زندگى، درحدى بوده که حتى فرزندان خود را به نام هایى چون عبد مناف و عبدالعزی(12) نام گذاری کرده، ولى تدریجاً به حدى از تسلیم و ایمان به خداى تعالى مى رسد که ایمان وى، ابرهه را مرعوب خود مى سازد و به آنجا مى رسد که سنت هایى را مانند قطع دست دزد و حرمت خمر و زنا، حرمت طواف عریان، وجوب وفاى به نذر و... بنا مى نهد و مردم را به مکارم اخلاق ترغیب نموده، از اشتغال به امور پست دنیایى بازمى دارد و... بالاخره به مقامى مى رسد که مستجاب الدعوه شده، بت ها را یک سره رها مى کند... .
به خصوص پس از ولادت نوه ی عزیز و مورد علاقه اش، حضرت محمد مصطفى(صلی الله علیه وآله و سلم) به آن حدى از ایمان مى رسد که بسیارى از نشانه هاى نبوت آن حضرت را به چشم دیده، بسیارى از کرامات و نشانه های قطعى نبوت آن حضرت را مشاهده مى کند... . و بنابراین چه مانعى دارد که گفته شود: اعتقاد اولیه ی وى آن بود که چنین تصرفى درباره ی فرزند خود و چنین نذرى را مى تواند بکند... . و این مطلب را هم به گفته ی بالا اضافه کنید که در شرایع گذشته، حرمت و جایز نبودن چنین نذرى ثابت نشده بود؛ چنان که در قرآن کریم آمده که مادر عمران در مورد فرزندى که در شکم دارد نذر مى کند که او را به خدمت خانه ی خدا بسپارد تا خدمتکارى خانه ی خدا را انجام دهد، یا آنکه خداى تعالى، پیامبر خود ابراهیم(علیه السلام) را به ذبح فرزندش اسماعیل دستور داده و امر مى فرماید... . (13)
استاد جعفر سبحانى نیز در کتاب فروغ ابدیت، بدون دغدغه و خدشه، به صورت داستانى مسلم و قطعى آن را نقل کرده است و در پاورقى، آن را نشانه ی عظمت و قاطعیت عبدالمطلب دانسته، مى نویسد: «این داستان فقط از این جهت قابل تقدیر است که بزرگى روح و رسوخ عزم و اراده ی عبدالمطلب را مجسم مى سازد و درست مى رساند که تا چه اندازه این مرد پایبند به عقاید و پیمان خود بوده است».(14)
در پایان باید گفت، اگر روایت صحیحى دراین باره به دست ما برسد و اصل داستان یا اجمال آن در حدیث معتبرى نقل شده باشد، براى ما یذیرفتنى است. بنابراین، بعید دانستن داستان با شواهد و دلیل هایى نظیر آنچه گفته شد، نمى تواند از باور و پذیرفتن حدیث و روایت معتبر جلوگیرى کند. با استبعاد نمى توان به جنگ حدیث معتبر رفت؛ چراکه همان دلایلى را که یک طرف دلیل بر ضعف و بطلان داستان دانسته، طرف دیگر شاهد و دلیل درستى و تقویت داستان مى داند. از این روى باید سراغ سند این روایت رفت و تازمانى که بى اعتبارى روایات و احادیث ثابت نشده باشد، قابل استناد و پذیرش است.
همچنین! اگر ما این داستان را از جنبه ی دیگرى بنگریم، مى تواند دلیل بر کمال ایمان عبدالمطلب باشد، نه ضعف ایمان او به خداى تعالى و خداى ناکرده نشانه ی بى ایمانى او؛ زیرا عبدالمطلب این کار را براى تقرب هرچه بیشتر به خداى تعالى انجام داد، نه براى هدف هاى دیگر.
چنان که ابن شهرآشوب داستان را از همین جنبه بررسیده، از همین دید به آن نگریسته و بدون یادآورى سند، و به منزله ی داستانى مسلم، در کتاب نفیس خود، مناقب آل ابی طالب آورده است.(15)
بنابراین، هدف عبدالمطلب از آغاز تا انجام و در همه ی فصل ها و فرصت ها، الهى و براى تقرب به خداى تعالى بوده است. همه جا سخن از خدا و ایثار و فداکارى در راه او و دعا و نیایش به درگاه او بوده و مى توان این داستان را به گونه اى که ابن شهرآشوب نقل کرده، نمونه اى از عالى ترین تجلى هاى روحى و ایثار و گذشت و فداکارى عبدالمطلب دانست و بهترین پاسخ براى امثال فخر رازى به شمار آورد. این شبهه را نیز با این روایت، به گونه اى که نقل شد، برطرف کرد؛ اگرچه این نقل گاهى از نقل اجتهادى خالى نیست، از مانند ابن شهرآشوب که خود، خبره ی این فن و امین در نقل است، پذیرفته است.(16)
پنج سنت پذیرفته شده آورده اند که عبدالمطلب در عصر جاهلیت، سنتهایى را میان مردم رسم کرد که بیشتر آنها در اسلام، پذیرفته و تأیید شد. از جمله ی آنها مى توان به موارد زیر اشاره کرد:
- تحریم شراب؛
- بریدن دست دزد و سارق؛
- تحریم زنده به گور کردن دختران؛
- تحریم طواف برهنه؛
- حرمت و قداست ماه هاى حرام؛
- تحریم زنا، و حد زدن زناکار؛
- تبعید زنان بدنام از مکه؛
- تحریم ازدواج با محارم؛
- وجوب وفاى به عهد و نذر؛
مباهله». (17)
حفر چاه زمزم
آورده اند: وقتى حضرت ابراهیم(علیه السلام) به دستور خدا، هاجر و فرزندش اسماعیل را در مکه ترک کرد، طولى نکشید که اسماعیل براثر شدت عطش، بى تابى کرد. هاجر از بى تابى اسماعیل سراسیمه شد و به هر سوى دوید تا آبى بیابد و بچه اش را سیراب کند، ولى موفق نشد. سرانجام نا امید نزد اسماعیل بازگشت.
دراین هنگام، خداوند دعاى حضرت ابراهیم را اجابت کرد و آبى زلال از زیر پاى اسماعیل جوشید. کم کم مردم اطراف، این رویداد را دریافتند و گرد آب تجمع کردند. از آن میان طایفه ی «جُرهُم» گرد این آب خیمه زد و در آنجا ساکن شد و نام این چشمه را «زمزم» گذاشت. سالیان دراز از این ماجرا گذشت. وقتى مردم مکه به گناه و بى بندوبارى آلوده شدند، آب چشمه ی زمزم خشک شد. عده اى نیز علت خشک شدن زمزم را این گونه بیان مى کنند: قوم جرهم که ازسوى قبیله ی خزاعه تهدید شده بود، مجبور شد مکه را ترک کند. هنگام ترک مکه، بزرگ قبیله ی جرهم دستور داد، دو آهوى طلا « و چند قبضه شمشیر پرقیمت را که براى کعبه هدیه آورده بودند، در قعر چاه زمزم بیندازند و سپس آن را کاملاً پر کنند. از آن پس، حکومت مکه به دست قبیله ی خزاعه افتاد، ولى رفته رفته، زمام کار از دست خزاعه بیرون رفت و به دست عبدالمطلب افتاد. عبدالمطلب تصمیم گرفت چاه زمزم را دوباره حفر کند، ولى از مکانى که زمزم در آن قرار داشت، آگاه نبود. سرانجام، وى پس از کاوش هاى فراوان، محل آن را یافت و تصمیم گرفت به همراه فرزند خود، حارث، مقدمات حفر چاه را فراهم کند.
رقیبان عبدالمطلب، براى اینکه مبادا این افتخار نصیب وى شود، زبان به اعتراض گشودند و به او چنین گفتند: «بزرگ قریش! چون این چاه یادگار جد ما اسماعیل است و همه ی ما اولاد وى به شمار مى رویم، باید ما را نیز در این کار سهیم سازی».
عبدالمطلب پیشنهاد آنان را رد کرد؛ زیرا مى خواست به تنهایى این چاه را حفر کند تا آب آن را به رایگان در اختیار همه بگذارد و آب زایران خانه ی خدا را فراهم سازد؛ باشد که وضع آب رسانى به حجاج با نظارت شخصى او از هرگونه بى نظمى بیرون آید. این نظر هنگامى تأمین مى شد که وى به طور مستقل این کار را برعهده مى گرفت.
سرانجام، کشمکش شدیدى میان ایشان درگرفت. بنا شد نزد یکى از دانایان عرب بروند و داورى او را دراین باره بپذیرند. عبدالمطلب و رقیبان، بار سفر بستند و بیابان هاى بى آب وعلف میان حجاز و شام را یکى پس از دیگرى پشت سر گذاشتند. در نیمه ی راه، از تشنگى به ستوه آمدند و کم کم یقین یافتند که واپسین دقایق زندگى خود را مى گذرانند. ازاین روى، به مرگ و دفن خود فکر مى کردند. عبدالمطلب پیشنهاد کرد که هرکس براى خود قبرى بکند و هرگاه مرگش فرارسید، دیگران او را زیر خاک پنهان سازند؛ زیرا اگر بى آبى و تشنگى به این ترتیب ادامه مى یافت، همگى زندگى خود را از دست مى دادند. بدین ترتیب، همه ی آنان- به جز آخرین کسى که از این جمعیت مى مرد- زیر خاک پنهان مى گشتند و طعمه ی درندگان و مرغان هوا نمى شدند. نظر عبدالمطلب پذیرفته شد. هرکس براى خود قبرى کند و همگى با رنگ هاى پریده و چهره هاى پژمرده در انتظار مرگ به سر مى بردند. ناگهان عبدالمطلب صدا زد: «ای مردم، این مرگى با ذلت و خوارى است. چه بهتر که همگى به طور دسته جمعی براى یافتن آب، دور این بیابان گردش کنیم. شاید لطف پروردگار شامل حال ما شود». همگان سوار شدند و ناامیدانه حرکت مى کردند و به هم مى نگریستند. چیزى نگذشت که آب گوارایى به دست آوردند و از مرگ قطعى نجات یافتند. بدین ترتیب، از همان راهى که آمده بودند، به سوى مکه بازگشتند و با کمال رضا و رغبت، حفر چاه را در اختیار کامل عبدالمطلب نهادند. پس عبدالمطلب با یگانه فرزند خود، حارث، به این کار سرگرم شد و حین کندن چاه، به دو آهوى طلایى و چند قبضه شمشیر دست یافت. قریش غوغاى جدیدى برپا کردند و مدعى شراکت در این غنایم شدند. بنابراین، قرار شد که قرعه کشى کنند. سرانجام، بنابر قرعه اى که میان عبدالمطلب و قریش انجام شد، اشیاى قیمتى به عبدالمطلب رسید و قریش سهمى نیافتند. عبدالمطلب نیز آن دو آهوى طلایى را روى درى که از آن شمشیرها ساخته بود، نصب کرد و همه ی آن اموال را وقف کعبه نمود... .(18)
ادامه دارد...
پی نوشت ها:
1- عزالدین ابوالحسن علی بن محمدبن الأثیر، الکامل، فی التاریخ، ج2، ص6.
2- همان، ص10؛ محمدبن جریر طبری، تاریخ الطبری، ج2، ص8، 9.
3- علی بن برهان الدین الحلبی، السیره الحلبیه، ج1، ص4.
4- أبونا شفیع الناسِ حینَ سُقوابِهِ مِنَ الغیثِ رَجّاسُ العَشیرِ بَکورُ. عبدالله خنیزی، ابوطالب، مؤمن قریش، ص104؛ محمد ابوزهره، خاتم پیامبران، ترجمه حسین صابری، ج1، ص163-170.
5- ابومحمد عبدالملک بن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج1، ص35؛ محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج1، ص74.
6- عبدالحسین امینی، الغدیر فی الکتاب والسنه والأدب، ج7، ص387.
7- عباس بن محمدرضا قمی، کحل البصر فی سیره سیدالبشر، ترجمه محمد محمدی اشتهاردی، ص15-21.
8- همو، منتهی الآمال، ج1، ص45؛ ابن هشام، السیره النبویه، تحقیق مصطفی السقاء و...، ج1، ص153؛ محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، ج16، ص9-74؛ شیخ صدوق(ره)، گذشته از آنکه این کتاب را در کتاب عیون و خصال به تفصیل از امام صادق(علیه السلام) روایت کرده، در کتاب من لایحضره الفقیه نیز از امام باقر(علیه السلام) اجمال آن را درباره احکام قرعه روایت کرده است. (ابوجعفر محمدبن علی بن الحسین بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، من لا یحضره الفقیه، تصحیح و تعلیق علی اکبر غفاری، ج3، ص89).
9- انعام(6)، 137.
10- ابوجعفر محمدبن علی بن الحسین بن بابویه قمی (شیخ صدوق)، من لایحضره الفقیه، ترجمه علی اکبر غفاری، ج4، ص114.
11- از پیامبر گرامی اسلام نقل شده است که فرمود: انا ابن ذبیحین؛ «من فرزند دو شخص محکوم به ذبحم»، و مقصود از آن دو، حضرت اسماعیل و حضرت عبدالله، نیا و پدر آنحضرت اند (ابوجعفر محمدبن الحسن طوسی، الامالی، ص457، ح1020؛ علی بن ابراهیم القمی، تفسیر قمی، ص559؛ محمدبن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، ج7، ص155).
12- عبد مناف نام ابوطالب، و عبدالعزی نام ابولهب بوده است.
13- سیدجعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیره النبی الأعظم، ج1، ص70، 69.
14- جعفر سبحانی، فروغ ابدیت، ص120.
15- ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج1، ص15، 16.
16- سید هاشم رسولی محلاتی، درس هایی از تاریخ تحلیلی اسلام، ج1، ص86-95.
17- احمدبن محمدبن واضح الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، ج2، ص7؛ علی بن برهان الدین الحلبی، السیره الحلبیه، ج1، ص7؛ (شیخ صدوق)، ابوجعفر محمدبن علی بن الحسین بن بابویه قمی، الخصال، ج2، باب الخمسه، ص312، 313.
18- احمدبن محمدبن واضح الیعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، ج1، ص206؛ ابن هشام، السیره النبویه. تحقیق مصطفی السقاء و...، ج1، ص45؛ سید هاشم رسولی محلاتی، درس هایی از تاریخ تحلیلی اسلام، ج1، ص82.
-----------------------------------
منبع: سیدنژاد، سیدرضی؛ (1389)، اسوه های جاویدان: سیری در زندگانی اصحاب وفادار پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله و سلم)، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره).