محرم/بخش سی و یکم - نامه امام حسین (علیه السلام) به برادرش محمد حنفیه(قسمت اول)

حجت الاسلام و المسلمین رفیعی
عاشورای حسینی

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین ...
اللهم کن لولیک الحجة ابن الحسن ...

موضوع: نامه امام حسین علیه السلام به برادرش، محمد حنفیه(1)
هَذا مَا أوصی به الحسین بن علی بن أبی طالب إلی أخیه محمد المعروفِ بابن الحنفیه أنّ الحسین یشهدُ أن لا إله إلا اللهُ وَحده لا شریک لَه وَ أنّ محمداً عَبدوه و رسوله جاء بالحَقّ من عند الحقّ و أنّ الجنّه و النّار حقّ و أن الساعه آتیه لا ریب فیها و أن الله یبعثُ من فی القبور و أنی لم أخرج أشراً ولا بطراً ولا مفسداً ولا ظالماً و إنما خرجت لطلب الأصلاح فی أمه جدّی صلی الله علیه و آله أرید أن آمُرَ بالمعروفِ و أنهَی عَنِ المنکرِ و أسیرَ بسیره جدّی و أبی علیّ بن أبی طالب علیه السلام فمن قبِلنی بقبول الحقّ فاللهُ أولی بالحقّ و هو خیرٌ الحاکمین و هذِهِ وصیّتی یا أخی إلیکَ و ما توفِیقی إلا بالله علیهِ توکّلتُ و إلیهِ أنیب. قال ثمّ طَوَی الحسین الکتابَ و خَتَمه بخاتَمِهِ و دَفَعه إلی أخیه محمدٍ ثمّ ودّعّه و خَرَجَ فِی جَوفِ اللّیلِ.[1]
مقدمه
بحث ما این روزها در این مجلس نورانی در ارتباط با نامه های اباعبدالله علیه السلام و مکتوبات آن حضرت به افراد و گروه های مختلف بود، امروز فرازی از نامه امام حسین را به برادرشان، محمد حنفیه که تحت عنوان وصیت نامه امام نیز از آن نام برده می شود، به عرض شما می رسانم.
علت عمده قیام امام حسین علیه السلام
امام در بخشی از این نامه به برادرشان می فرمایند و می نویسند:
«إنّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الاصلاحِ فِی أمّه جدّی أریدُ أنْ آمر بالمَعروف و أنهی عَنِ المنکَر».[2]
دو مطلب عمده در این فراز هست؛ یکی این که می فرماید من برای اصلاح و از بین بردن آن خلاف ها و بدعت ها و تخریب هایی که در امت رسول گرامی اسلام و در دین پیغمبر ایجاده شده آمده ام و تا جلوی اینها را بگیرم و دین را اصلاح کنم، و دوم آمده ام تا امر به معروف و نهی از منکر در جامعه اقامه شود.
اهمیت امر به معروف و نهی از منکر
ملاحظه بفرمایید راجع به بحث امر به معروف و نهی از منکر و اصلاحات خیلی حرفها زده شده است، من نمی خواهم آن ها را تکرار کنم؛ اما می خواهم دو سه نکته را عرض کنم تا شاید مقداری این بحث را کاربردی و امروزی تر کند. می دانید یکی از وظایف انبیاء اصلاحات بود، اصلاح یعنی جایی را که خراب شده درستش کنی. یک اشکالی که پیش آمده آن را رفع کنی. اگر یک ماشین را پیش مکانیک بردی، گفتی صدا می کند آن را اصلاح کن؛ یعنی صدا را رفع کن. اگر برای ساختمان، بنا آوردی گفتی این نم داده، ستونش در حال ریزش است اصلاحش کن. نمی آید در اصلاح آن چهار عیب دیگر هم در آن ایجاد کند، بلکه سعی می کند آن عیب را رفع کند.
سوء استفاده منافقین از واژه اصلاحات
قرآن کریم می فرماید حضرت شعیب می گفت:
«إِنْ أُرِیدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ»[3]؛
من آمده ام جامعه را اصلاح کنم. قرآن کریم می فرماید این شعار؛ یعنی اصلاح جامعه، شعار انبیاء بوده، و این حرکت حرکت انبیاء بوده، و پیغمبر گرامی اسلام که در رأس همه اصلاح گرها بود، آمد و شرک را از بین برد، اصلاح کرد و به جای آن خدا را گذاشت. گفت خداپرستی داشته باشید، بت پرستی، ربا، شراب خواری، زنده به گور کردن دخترها، این خلاف هایی که در جامعه عرب بود، خرافات و بدعت ها، این ها را کنار زد و گفت بیاید.
«قُولُوا لا إله إلّا اللهُ تُفْلِحوا».
این اصلاح پیغمبر بود. اما عجیب است قرآن می گوید منافق هایی که پیغمبر را اذیت می کردند و سنگ جلوی پای پیغمبر قرار می دادند و نمی گذاشتند پیغمبر کارش را انجام بدهد، وقتی به این منافق ها می گفتند شما چه کار می کنید؟ می گفتند ما هم اصلاح می کنیم، ما آمده ایم جامعه را درست کنیم. قرآن می گوید این ها هم شعار پیغمبران را می دادند؛
«وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُون»[4]؛
وقتی به منافقان می گوییم فساد نکنید، پیغمبر را آزار ندهید، مسلمان ها را اذیت نکنید، می گویند، یک اصلاح گر پیغمبر است، و یک اصلاح گر ما هستیم. هر دو که نمی شود، بالاخره حق با یک بخش است، هم شما و هم رسول گرامی اسلام می گوید برای اصلاح آمده ایم. آن وقت انسان نگاه می کند می بیند این یک شعار زیبا و قشنگی است.
اصلاح:
امیرالمؤمنین می فرماید:«کَلِمَه حَقٍّ»[5]،
حرف حقی است، به هر کسی بگویی که می خواهم خانه ات را اصلاح کنم، ماشینت را اصلاح کنم، می خواهم زندگی ات اصلاح شود، اصلاح خیلی خوب است، پیامبر فرمود اگر شما بتوانی بین دو نفر را اصلاح کنی و در حالی که با هم قهرند صلحشان بدهی، ثواب آن از یک عمر نماز و روزه بیشتر است.[6]
معنای حقیقی اصلاحات
اما اگر من آمدم سخن چینی کردم، غیبت کردم، رابطه شما را با همسایه، همسر و بچه ات به هم ریختم آیا به این اصلاح می گویند؟ این تخریب است. اگر آمدم کاری کردم شما بدبین شدی، قهر کردی، در دلت کینه پیدا شد، این که اصلاح نیست.
«إصلاحَ بین الناس»[7]
که قرآن می گوید؛ یعنی این که کینه کم شود، قهر کم شود، اختلاف کم شود، دروغ کم شود، هر کسی این کارها را کرد به این می گویند اصلاح. مقام معظم رهبری (زید عزه) فرمود: اگر کسی آمد فساد، فقر، تبعیض، بیکاری و این ها را ریشه کن کرد، این اصلاح است، همه دستش را می بوسند و او را دعا می کنند. اگر انسان ببیند در جامعه تبعیض نیست، فاصله ای طبقاتی کم است، فقر، پارتی بازی و رشوه و ربا نباشد، این ها همه اصلاح است، و همه هم خوششان می آید و تأیید می کنند. اصلاحی که امام حسین می گوید:
«أنّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الأصلاح»[8]؛
من آمده ام که جامعه را اصلاح کنم، منظور این است که من آمده ام جلوی بی عدالتی، ظلم، ستم، خلاف و مال حرام را بگیرم.
دلیل عدم توجه دشمن به سخنان امام حسین علیه السلام
امام در روز عاشورا فرمود: شکم های شما با لقمه های حرام پر شده که حرف مرا گوش نمی دهید. بعد فرمود: شما معاد و قیامت را فراموش کرده اید که حرف مرا گوش نمی دهید،
«اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ»[9]؛
شیطان بر شما حاکم شده و یاد خدا را از دل هایتان برده. لذا عمر سعد هم می گفت ما برای خدا داریم حسین را می کشیم. صبح عاشورا وقتی خواست لشکرش را آماده کند، گفت:
«یا خیلَ الله»؛
ای لشکر خدا، آماده شوید، ثواب در انتظارتان است، بهشت در انتظارتان است. او هم می گفت بهشت. چون نفاق در بستر جامعه دینی شکل می گیرد و در جامعه دینی وارد می شود. در جامعه کفر که نفاق نیست.
ترس اهل بیت از نفاق و منافق
امیرالمؤمنین در نامه 27 نهج البلاغه می فرماید: پیغمبر خدا به من فرمود:
«إنی لا أخافُ عَلی أمّتی مؤمناً ولا مُشرَکاً أما المؤمن فَیَمّنَعُهُ الله بأیمانِهِ وَأمّا المُشرِکُ فَیَقمَعُهُ اللهُ بِشِرکِهِ»؛
من نه از آینده مردم مؤمن می ترسم نه از آینده مردم مشرک؛ از آینده مؤمن ترس ندارم چون که از خدا می ترسد، مشرک هم به خاطر شرکش از پای در می آید و حسابش روشن است. او آن طرف جوی ایستاده، شما هم این طرف، او در مقابل شماست، معلوم است. آمریکا می گوید مذهب من این است و اسرائیل می گوید مذهب من چنین است. دشمن کافر کمونیست از ابتدا روی اصل ولایت فقیه خط می کشد و می گوید من آن را اصلاً قبول ندارم و از ابتدا با من بحث نکنید. این جا روشن است می گوید اصلاً قبول ندارم.
«وَلَکنّی أخافُ عَلَیکُم کُلَّ مُنافِق»[10]؛
پیغمبر فرمود: علی جان، آن چیزی که من از آن بر شما و مؤمنین می ترسم، منافق است؛ چون او می گوید من مؤمنم، نه مشرک و نه کافر. یزید هم قرآن می خواند، وقتی سر امام حسین را به مجلس او آوردند و اهل بیت را وارد کردند، از یک طرف چوب خیزران در دستش است و به لب و دندان اباعبدالله جسارت می کند، از طرف دیگر این آیه را می خواند:
«قُلِ اللّهمَّ مالِکَ المُلک تؤتی المُلک من تَشاء و تَنزعُ المُلک ممّن تشاء و تُعزّ مَن تَشاء و تُذلّ من تَشاء»[11]؛
می گفت خدا ما را عزیز کرد، خدا به ما قدرت داد، او هم به گردن خدا می اندازد. ابن زیاد نیز در مجلس به حضرت زینب و اهل بیت رو کرد و گفت: خدا به ما این قدرت را داد. امام حسین هم که شهید شد یک مرتبه صدای الله اکبر دشمن بلند شد. به همین دلیل است که من عرض می کنم اصلاح خیلی مهم است .
دلیل تأکید قرآن بر امر به معروف و نظارت اجتماعی
ابتدا انسان باید از خود و خانواده اش شروع کند،
«قُوا أنْفُسَکُمْ و أهْلیکُم»[12]،
از همسایه، همشهری و از فامیل. اگر من هزار بار خوب حرف بزنم تا وقتی عملم با آن منطبق نباشد کسی گوش نمی کند، وقتی بین سخن و عملکردم تعارض باشد کسی توجه نمی کند، لذا قرآن کریم و روایات تأکید فراوانی بر اصلاح و امر به معروف دارند، وهمچنین بر نظارت اجتماعی و بر بی تفاوت نبودن نیز تأکید دارند. می دانید بی تفاوت نبودن در مقابل چه؟ اول در مقابل خودت، بچه، همسر و همسایه. این همان اصل نظارت است که رسول خدا درباره آن فرمود:
«مَنْ أمر بالمعروفِ وَنَهَی عَنِ المُنْکَرِ فَهُوَ خَلیفَهُ الله فِی الأرْضِ وَ خَلیفَه رَسُولِه»[13]؛
اگر کسی امر به معروف را رعایت کند و اصلاحات را در جامعه درست عمل کند، خلیفه خداست، خلیفه پیغمبر و امیرالمؤمنین و جانشین آنهاست.
نشانه های فرد اصلاح گر
در اینجا برای این که من مقداری کاربردی تر بحث کرده باشم، سه چهار نکته را خدمت شما عرض می کنم که این ها کار اصلاح و امر به معروف را عملی می کند، چون راجع به این ها خیلی حرف زده شده، درباره ثوابش، ارزشش و همه و همه می دانید؛ اما کمتر هم عمل شده، شرایط آن هم کمتر فراهم شده است. ببینید این روایت چقدر زیباست؛ امام صادق می فرماید:
«إنّما یأمُرُ بالْمَعرُوفِ وَیَنهی عَنِ المنْکَرِ مَنْ کانَتْ فِیهِ ثَلاثُ خِصالٍ»
کسی امر به معروف و نهی از منکر کند که سه ویژگی دارد:
1. معروف شناسی
این سه ویژگی چیست؟
«عالِمٌ بِما یَأمُرُ بِهِ تارِکٌ لِما یَنهی عَنْهُ»؛
بداند که درست چیست و غلط چیست. اشتباه چیست و صحیح چیست. چون ما خیلی افراد را داشتیم که می آمدند امر به معروف کنند اما اصلاً نمی دانستند معروف چیست و منکر چیست. در کربلا علی ابن غرضه در سپاه امام حسین بود و برادرش، عمر ابن غرضه در سپاه عمر سعد. برادری که در سپاه عمر سعد بود آمد برادرش را که در سپاه امام حسین بود صدا زد و به او گفت:برادر، - العیاذ بالله! چون تعبیر اوست من عرض می کنم- گمراه شده ای؟ به حسین پیوستی گمراه شده ای، بیا به ما بپیوند که راه هدایت است، راه درست است. ببینید، او آمده و می گوید راه امام حسین اشتباه است و راه ما درست است. برادرش گفت: عمر ابن غرضه! گمراه تویی، حسین سفینه نجات است، مصباح هدی است، حسین فرزند رسول خداست، من گمراه نیستم، گمراه تو هستی. اتفاقاً وقتی این برادر، یعنی علی بن غرضه شهید شد، برادرش آمد مقابل امام حسین گفت: «یا حسین ضَلَلَتَ أخی»؛
شما برادر مرا گمراه کردی. ابا عبدالله فرمود: گمراه تو هستی، برادر تو نجات پیدا کرد، برادر تو اهل بهشت شد. ببینید این فرد اصلاً نمی داند معروف و منکر چیست؟ دارد امام حسین را – نعوذ بالله- مظهر منکر معرفی می کند، او حقیقت را نمی داند.
عاقبت به خیری جناب  حر
حرّ بن یزید ریاحی، روز عاشورا پیش پسرش، علی ابن حر آمد، گفت:پسرم نصیحتی به تو می کنم – این حر فهمید و تشخیص داد- گفت: پسرم
«یا بُنَیَّ کراماتُ الدّنیا زائله و النّاس من الدنیا راحِلَه»؛
پسرم همه، آخرش از این دنیا می روند، همه این زرق و برق ها تمام می شود و نمی ماند،
«نَلحقُ بِالحسین لِأنّا نُفوزُ بالسّعاده، هذا کلام حرّ ابن یزید ریاحی»
پسرم، بیا برویم به حسین بپیوندیم تا سعادتمند شویم. چه شد؟ حرّ به کجا رسید که امام حسین بالای سرش آمد، خون از چهره اش پاک کرد و دستمال به سرش بست. آنجا رسید که بعضی نوشته اند امام حسین بالای سرش گریه کرد، دستور داد بعضی از اصحاب مرثیه خواندند و امام گریه کرد. این حرّ، چه مقامی پیدا کرد! خودش را به کجا گره زد؟
پرهیز از لباس شهرت
پس فرمودند: اگر کسی می خواهد امر به معروف و نهی از منکر کند، اولاً عالم باشد و بداند. ما افرادی را داشته ایم که می آمدند ائمه را امر به معروف می کردند و به حجت خدا ایراد می گرفتند. سفیان ثوری از متصوفه ای است که زمان امام صادق بود و در خط امام صادق هم نبود. یک وقت امام صادق در جوانی اش لباس سفید زیبایی پوشیده بود، تازه ازدواج کرده بود، سفیان ثوری به امام رسید و گفت: یابن رسول الله!از شما بعید است، جد شما امیرالمؤمنین لباس وصله دار می پوشید، شما چرا از این ها می پوشید؟ او تشخیص نمی دهد که زمان علی فرق می کرد؛ در زمان علی، فقر بر اغلب مردم جامعه حاکم بود، اما زمان امام صادق این گونه نیست، وضع جامعه در حد متوسط بالاست، مردم غالباً لباس وصله دار نمی پوشند حال او آمده به امام تذکر می دهد. امام فرمود: سفیان اگر من امروز لباس وصله دار بپوشم، لباس شهرت می شود، همه به هم نشانم می دهند. زمان من فرق می کند. خوب ببینید این فرد نمی داند و تشخیص نمی دهد منکر چیست و معروف چیست؟
تفاوت ابهت با تکبر
امام حسن مجتبی لباس زیبا و منظم نظامی پوشیده بود و سوار بر اسب بود، - اینها ابهتی داشتند، ابهت غیر از تکبر است، یک وقت ممکن است آقایی وارد مجلس شود بی اختیار همه مجلس بلند شوند. آن آقا دلش نمی خواهد، ولی این قدر عظمت و ابهت دارد که خود مردم بلند می شوند. وقتی آن حضرت در کوچه می آمد مردم میخکوب می شدند، می ایستادند و محو جمالش می شدند. شما الان وقتی به حرم امام حسین می روید، نگاهتان که به گنبد اباعبدالله می افتد میخکوب می شوید. این عظمت است، ابهت است- یک آدم کج سلیقه آمد جلوی امام حسن گفت: یابن رسول الله، در شما تکبر است؛ «إنّ فیکَ کِبراً».
امام فرمود:
«کَلّا الْکِبرُ للهِ وَحْدَهُ وَلَکِنْ فِیّ عِزَّه قَالَ اللهُ تَعالی وَللهِ العِزّهُ وَ لِرَسولِهِ وَ لِلْمؤمِنین»[14]؛
اشتباه می کنی، این عزت است، عزت خدادادی است، ولی تکبر خودپنداری است؛ عزت را خدا می دهد، اما تکبر را آدم برای خودش می تراشد. عزت اصل است، و تکبر قلابی است، عزت مبنایی است، و تکبر جعلی است.
عبادت کسب حلال
امام باقر داشت در باغ بیل می زد و کشاورزی می کرد، محمد ابن منکر آمد و گفت: یابن رسول الله، شما چرا کار می کنی؟ از شما بعید است، شما باید در مسجد باشی و نماز بخوانی. آقا فرمود اگر همین الان بمیرم در حال عبادت مردم. کار هم عبادت است، کسب حلال هم عبادت است. مگر عبادت منحصر در مسجد و نماز است؟[15]چقدر این روایت زیباست! می فرماید اگر می خواهی امر به معروف و نهی از منکر کنی.
«عَالِمٌ بما یَأمُر»؛
اولاً باید اطلاع داشته باشی.
2. مطابقت سخن با عمل
فرمود:
«عادِلٌ فِیما یأمُرُ عَادِلٌ فیما یَنْهی»
در آن چه که به آن امر می کنی و نهی می کنی عدالت داشته باش؛ خودت رعایت کن، عامل هم باش. اگر ما می خواهیم حرفمان اثر کند طبق فرموده آیات و روایات باید اهل عمل باشیم. خودمان برای صداقت الگو باشیم، آن وقت فرزند مادروغ نمی گوید؛ ولی وقتی مثلاً به بچه می گوییم برو بگو بابا نیست، برو فلان کار اشتباه را انجام بده، او کار نادرست را خودش یاد می گیرد. قرآن می فرماید:
«لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُون»[16]؛
هر حرفی که اهل عملش نیستید آن را نزنید. امیرمؤمنان در نهج البلاغه می فرماید: مردم! من هر چه به شما امر کردم قبلش خودم انجام دادم و از هر چه منع کردم، خودم از آن پرهیز و دوری کردم.
3. شیوه شناسی و تذکر دادن صحیح
فرمود:
«رَفیقٌ فیمَا یَأمُرُ رَفیقٌ فیمَا یَنْهی»[17]
گنه کار بیمار است، این جوانی که به طور مثال ارتباط او بر اساس ارتباط های شرعی نیست، این جوانی که حجابش را رعایت نمی کند، این خانمی که مویش را بیرون گذاشته، و نمونه های فراوانی که شما در جامعه از مظاهر عدم رعایت موازین شرعی می بینید این فرد یا می داند یا نمی داند، اگر نمی داند جاهل است، که باید به او اطلاع بدهیم، اگر می داند بیمار است. گاهی کسی می داند بیمار است و دارو مصرف نمی کند. در هر حال رفیق بودن و همراه بودن با او می تواند مشکلش را حل کند، نه سرزنش و ملامت و کوبیدن. اگر جوان نماز نمی خواند، و احترام شما را نگه نمی دارد باید توجه داشت جوان در سنی است که برخورد و تذکر مستقیم باعث ایجاد لجاجت در او می شود. امیرمؤمنان به فرزندش امام حسن فرمود:
«الأفراطُ فی المَلامَه تَشِبّ نیرانَ اللّجاج»[18]؛
حسن جان! افراط در سرزنش باعث لجاجت می شود. سرزنش اقتضای سن او نیست. با رفتار و کردارت با رفیق شدن و همراه شدن با او و منطبق کردن خودت با او، می توانی او را به سمت دین بکشانی، می توانی او را به سوی دین دعوت کنی. لذا در امر به معروف و نهی از منکر این سه مورد باید رعایت شود:
1- معروف شناسی؛
2- عمل خود ما و أسوه بودن؛
3- شیوه شناسی و رفاقت و تذکر دادن صحیح.
برخورد اجتماعی با گناه کار
البته گاهی برخوردهایی غیر از این هم لازم است، اگر شرایطی پیش آمد که طرف دارد تعصب و لجاجت به خرج می دهد و نمی خواهد زیر بار برود، اجتماع و جامعه می تواند جلوی گناه را بگیرد. روی این مطلب دقت کنید. من مثالی میزنم تا مطلب روشن شود. در جنگ تبوک، سه نفر به جنگ نیامدند، سه جوانی که هیچ عذری هم نداشتند؛ کعب بن مالک و مراره بن ربیع و هلال بن امیه. دائم می گفتند امروز می آییم، فردا می آییم، پیغمبر نزدیک شصت سالش بود، اصحاب آن حضرت مثل ابوذر و دیگران، همه از مدینه به طرف تبوک راه افتادند، ششصد هفتصد کیلومتر راه بود، می گویند از آن جنگ های سخت بود، بعضی ها در راه از گرسنگی و از سختی مردند و تلف شدند. عبدالله ذوالبجادین از آنهایی است که در مسیر تبوک مرد. با این جنگ سخت، افراد راحت طلبی بودند که در مدینه نشستند و پیغمبر را یاری نکردند و تماشاگر صحنه شدند.
پیغمبر خدا که از تبوک برگشت فرمود کسی حق ندارد با این سه نفر حرف بزند. گفت و گو و صحبت کردن با آنها را تحریم کرد. بدترین چیز هم این است که انسان از نظر افکار عمومی کوبیده شود و افکار عمومی چیزی را نپسندد. این سه نفر دیدند به هر که سلام می کنند، با هر که حرف می زنند و هرسؤالی که می کنند، کسی جواب نمی دهد، حتی زنانشان هم با آنها حرف نمی زدند. با این که می دانید همسر در اختیار شوهرش است و باید به حرف او گوش کند ولی
«النَّبِیُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنفُسِهِمْ»[19]؛
پیغمبر ولایتش بر مؤمنین از خودشان هم بیشتر است. این سه نفر در یک بایکوت و تحریم اجتماعی واقع شدند، گفتند حالا که هیچ کس با ما حرف نمی زند، خودمان هم با خودمان حرف نزنیم، خودشان هم با خودشان قهر کردند. این آیه نازل شد:
«وَعَلَى الثَّلاَثَه الَّذِینَ خُلِّفُواْ حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَیْهِمُ الأَرْضُ»[20]؛
قرآن می گوید زمین با این عظمت و بزرگی اش برای این ها تنگ شد. دیده اید وقتی یک آدم غریب وارد یک شهر بزرگ می شود احساس می کند محیط برایش تنگ است، شهر بزرگ است اما او غریب است. اما وقتی به یک روستای کوچک که او را می شناسد وارد می شود می گوید دلم باز شد! اینجا محله خودم است، همه با من آشنا هستند. اگر کسی در جامعه ایی احساس غربت کرد در آن جامعه محیط برای او تنگ می شود. این اعتصاب و این تحریم ادامه پیدا کرد تا این که آنها پشیمان شدند و توبه کردند. آیه نازل شد و توبه آنها قبول شد و خدا از گناه آنها درگذشت.[21]
داستان:
این داستان برای ما درس دارد، اگر کاسب، راننده تاکسی، راننده اتوبوس، معلم، استاد، این خانم بدحجاب را بیشتر از خانم باحجاب تحویل نگیرد؛ او را زودتر سوار نکند، زودتر به دست او جنس ندهد، زودتر کارش را راه نیندازد، او تشویق نمی شود؛ وقتی می بیند هر چه بدحجاب تر بیرون می آید بیشتر تحویلش می گیرند، کارش در اداره زودتر راه می افتد. زودتر تاکسی جلوی پایش ترمز می کند. تشویق می شود، گنه کار که تشویق شد گناه سریان پیدا می کند. وقتی گنه کار تشویق شد گناه تعمیم پیدا می کند. اگر بچه ای در خانه احساس کرد وقتی نماز را نمی خواند پدرش خیلی او را تحویل نمی گیرد، اگر دو سه روز به تعبیر خودمان کم محلی ببیند متوجه می شود. این یکی از شیوه های امر به معروف و نهی از منکر است. به هر حال افکار عمومی می توانند روی ریشه کن شدن منکر در جامعه تأثیر گذار باشند.
خلاصه مطالب پیرامون اصلاحات
خلاصه عرایضم این شد: یکی از اهداف امام حسین در نامه ای که به برادرش، محمد حنفیه نوشته اصلاحات است؛
«أنّما خَرَجَت لِطَلَبِ الاصلاح»[22]
اصلاحات هم شعار قشنگی است، اصلاً حرف زیبایی است، حرف حقی است که در متن قرآن هم هست؛
«إِنْ أُرِیدُ إِلاَّ الإِصْلاَحَ».[23]
فقط اشکالش این است که- البته این اشکال اصلاحات نیست، اشکال آن کسانی است که خودشان را منطبق نمی کنند. – قرآن می گوید:
«وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لاَ تُفْسِدُواْ فِی الأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُون»[24]؛
منافق هم می گوید من اصلاح گر هستم، یزید هم می گفت من می خواهم جامعه را اصلاح کنم، حسین ابن علی با ما بیعت نکرده؛ بر حاکم زمانش خروج کرده، می خواهیم او را حذف کنیم تا جامعه حفظ شود.چون این اشعار و این سخن یک شمشیر دو لبه است، لبه حق دارد و لبه باطل، مؤمن باید حواسش جمع باشد و گول لبه باطلش را نخورد.
همه چیز در دین تعریف شده است، اگر کسی گفت به نماز اول وقت اهمیت بدهید، حرف او در راه اصلاح است. اگر گفت حریم عفاف و حجاب را رعایت کنید، این در راه اصلاح است. اگر گفت جلوی ارتباطات نامشروع را بگیرید، این حرفش در راستای اصلاح است. اگر گفت ربا، رشوه، لقمه حرام، تبعیض، فساد، ظلم، بی کاری، و خلاف در جامعه نباید باشد، این اصلاح است. خیلی روشن است اگر به یک بچه هم بگویی معنای این که می گویند مشق هایت را درست بنویس و خطایت را اصلاح کن، یعنی چه؟ می گوید یعنی بهتر بنویسیم و تمیزتر بنویسم. به یک مکانیک، به یک بنا و به هر کسی با هر شغلی که دارد بگویی خطایت رااصلاح کن، معنایش را می فهمد. یعنی خرابی را از بین ببری و به جای آن بنای نو قرار بدهی، نه این که بنای نو را خراب کنی و بر زمین بریزی. نه اینکه استوانه ها را تخریب کنی، این که اصلاح نمی شود.
تئوری امام در طراحی انقلاب
تئوری این نظام بر اساس نظریه ولایت فقیه است، اصلاً امام با این تئوری به صحنه آمد و از مردم برای نظام رأی گرفت، حالا اگر من بنیان این تئوری را سست کردم این خلاف اصلاح است. حداقل خلاف نظر بنیانگذاری هست که بر اساس همین تئوری از مردم رأی تأیید گرفته، حداقلش این است.این وصیت نامه امام ارکان اصلاح است و نصایحش به مجلس، دولت، رئیس جمهور، آموزش و پرورش، وزارتخانه ها و به ارگان های مختلف روشن است، - یک منشور است که انسان مقابلش قرار می دهد- آنچه با آن منطبق هست می شود اصلاحات داخل نظام.
«إنّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصلاحِ فِی أمّه جَدّی».[25]
روضه حر بن یزید ریاحی
دو سه جمله هم عرض ارادت و مصیبت از عزیزان و اصحاب و یاران اباعبدالله داشته باشیم. نام حرّ ابن یزید ریاحی آمد، حر یک اصلاح گر بود، که اول خودش را اصلاح کرد. اصلاح گر ابتدا باید از خودش شروع کند، اگر صد عیب در خود من باشد، نمی توانم جلوی عیب شما را بگیرم. اصلاح گر اول باید.
«قوا أنفُسَکُمْ»[26]؛
از خودش شروع کند.حر احساس کرد این صحنه صحنه حق و باطل است، فهمید صحنه صحنه بهشت و جهنم است، لذا با کمال شجاعت- می لرزید! می لرزید اما از چه؟ از این که با امام حسین بجنگد. این لرزش عین شجاعت است، آن کسی که در مقام گناه بدنش لرزه برمی دارد و صحنه گناه را ترک می کند این شجاعت است، ترس نیست. اگر نترسید این بی باکی و بی مبالاتی است- آمد مقابل اباعبدالله سرش را پایین انداخت و گفت: «هل لی من لدنک التوبه»؟ پسر زهرا، من در این بیابان اولین کسی بودم که راه را بر تو بستم، اما پشیمان شدم آیا توبه من پذیرفته است؟[27]جوان های عزیز! داستان حر، برای شما الگوست. برادران و خواهران، داستان حر می گوید اسلام بن بست ندارد. داستان حر می گوید هر کجا هستی امکان بازگشت هست. سیر صعودی برای انسان در همه جا ممکن است. در اسلام بن بست و نهایتی که در آن یأس باشد نیست. اباعبدالله توبه اش را پذیرفت، لذا اجازه گرفت و به طرف میدان آمد، خودش را معرفی کرد، صدا زد: ای مردم کوفه! امیدوارم ابرهای رحمت خدا از شما باز داشته شود. من که دعوت نکردم، اما شما حسین را دعوت کردید و این گونه با او مبارزه کردید،
«السّلام علیک یا رحمه الله الواسعه
و یا باب نجاه الأمه.سفینه النجاه و قره عین النبی المصطفی یا مظلوم یا اباعبدالله».

مهر تو را به عالم امکان نمی دهم                    این گنج پربهاست من ارزان نمی دهم
ای خاک کربلا تو مهر نماز من                         این مهر را به ملک سلیمان نمی دهم
خوش به حال آن نوکری که اربابش اباعبدالله است، خوش به حال آن غلامی که آقایش حسین است. اگر ارباب حسین باشد نوکری اش افتخار دارد. حر به کجا رسید؟! یک وقت چشم هایش را باز کرد دید سرش در دامن حسین است و او دارد خون را از چشمانش پاک می کند، خون را از صورتش پاک می کند. حر تو به چه مقامی رسیدی؟! چه توفیقی پیدا کردی؟! بارک الله! حسین بالای سرت آمد، برایت مرثیه خوانده شد و در حالی که سر بر دامن حسین داشتی جان دادی.[28] اما دل ها بسوزد برای آن آقایی که خودش سرش را روی خاک کربلا گذاشت و جان داد؛ «وَضَعَ خَّدهُ عَلَی التّراب».
والسلام علیکم و رحمة الله

-----------------------
پی نوشتها:
[1]. بحارالانوار، ج 44، ص 329؛ الحیاه با ترجمه احمد آرام، ج 2، ص 323.
[2]. بحارالانوار، ج 44، ص 329؛ الحیاه با ترجمه احمد آرام، ج 2، ص 323.
[3]. هود، 88.
[4]. بقره: 11.
[5]. شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 307.
[6]. (مجموعه ورام، ج 1، ص 39).
ألا أخبرکم بأفضل من درجه الصیام و الصدقه و الصلاه قالوا بلی یا رسول الله قال صلاح ذات البین و فساد ذات البین و هی الحالقه.
[7].نساء:114.
[8].بحارالانوار، ج 44، ص 329.
[9].مجادله:19.
[10].نهج البلاغه، ص 385.
[11].آل عمران: 26.
[12].تحریم: 6.
[13].مستدرک، ج12، ص 179.
[14].بحارالانوار، ج 24، ص 325؛ تأویل الایات، ص 670.
[15].احتجاج، ج2، ص 151؛ زندگی چهارده معصوم، ص 372.
[16].صف: 2.
[17].(وسائل الشیعه، ج 16، ص130).
أنما یأمر بالمعروف و ینهی عن المنکر من کانت فیه ثلاث خصال عالم بما یأمر به تارک لما ینهی عادل فیما یأمر عادل فیما ینهی رفیق فیما یأمر رفیق فیما ینهی
[18].بحارالانوار، ج 74، ص 232؛ تحف العقول، ص 82.
[19].احزاب: 6.
[20].توبه :118.
[21].مجمع البیان، سفینه البحار و تفسیر ابوالفتوح رازی، به نقل از تفسیر نمونه، ج 8، ص 169.
[22].بحارالانوار، ج 44، ص 329.
[23].هود: 88.
[24].بقره: 11.
[25].بحارالانوار، ج 44، ص 329.
[26].تحریم، 6.
[27].منتهی الامال، ص 484.
[28].در کربلا چه گذشت، ص 232؛ سوگنامه آل محمد، ص 251؛ مقتل آیه الله شوشتری، ص 113.

Share