محرم/بخش بیست و نهم - نامه امام حسین علیه السلام در پاسخ به فرماندار مکه

حجت الاسلام و المسلمین رفیعی
سید الشهدا ازمدینه تا کربلا

بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین ...
اللهم کن لولیک الحجة ابن الحسن...

نامه امام حسین علیه السلام در پاسخ به فرماندار مکه
اما بعد، فانه لم یشاق الله و رسوله من دعا الی الله عزوجل و عمل صالحا و قال اننی من المسلمین، و قد دعوت الی الامان و البر و الصله، فخیر الامان أمان الله، و لن یؤمن الله یوم القیامه من لم یخفه فی الدنیا، فنسأل الله مخافه فی الدنیا توجب لنا امانه یوم القیامه، فان کنت نویت بالکتاب صلی و بری، فجزیت خیرا فی الدنیا و الآخره.[1]
مقدمه
بحث ما در این مجلس و محفل نورانی در رابطه با نامه های امام حسین بود، مطالبی که امام حسین به گروه های مختلف و به افراد مختلف نوشته است و ما آن را بهانه ای قرار می دهیم برای بحث های اخلاقی و قرآنی، که هم بحث قرآنی و روایتی داشته باشیم و هم این که در پرتو این نامه ها با اهداف امام حسین آشنا بشویم و آن حضرت را بیشتر بشناسیم. هم اکنون درباره نامه کوتاهی که امام حسین در پاسخ به فرماندار مکه نوشته، توضیحی می دهم و مطالبی را به عرض می رسانم. شما می دانید وقتی امام حسین علیه السلام تصمیم گرفت از مکه بیرون بیاید، به دلیل اینکه در مکه می خواستند ایشان را ترور کنند و به شهادت برسانند.
داستان عبدالله بن جعفر
بعضی از دوستان و فامیل ها و آشناهای امام حسین در مکه بودند، یکی از اینها عبدالله بن جعفر است، عبدالله بن جعفر داماد حضرت امیر علیه السلام است، یعنی همسر حضرت زینب سلام الله علیها است. ایشان انسان بسیار متدینی است، در سال اول هجری به دنیا آمد؛ یعنی روزی که پیغمبر خدا از دنیا رفت او ده ساله بود. و وقتی پدرش جعفر طیار در جنگ موته شهید شد یک بچه هفت– هشت ساله بود. خودش می گوید که پیغمبر خدا به خانه ما آمد، به مادرم تسلیت گفت و مرا روی زانویش نشاند. دست روی سرم کشید، و او تا وقتی پیر شد این برخورد پیغمبر را فراموش نکرد. این عبدالله بن جعفر شوهر حضرت زینب و داماد امیرالمؤمنین است. او بسیار انسان سخاوتمندی بوده، داستانی دارد که بد نیست عرض کنم.
می گویند زمانی پیغمبر خدا رد می شد دید او در حال گِل بازی است، در آن زمان او بچه چهار – پنج ساله ای بود. داشت با گِل مجسمه درست می کرد، پیغمبر گرامی اسلام به او رسید و فرمود: عبدالله چه کار می کنی؟ عرض کرد: یا رسول الله! با گِل بازی می کنم. – اقتضای سن بچه این است- بعد این هایی را که می سازم به بچه های دیگر می فروشم و با پولش برای خودم چیزی می خرم. پیغمبر فرمود: «اللّهُم بَارِک لَهُ فِی صَفقَه یَمینِه»[2]؛
ان شاء الله هر معامله ای که می کنی با برکت شود و ضرر نکنی! می گویند با این دعای پیغمبر آن قدر قدرت پیدا کرده بود که در هیچ معامله ای تا آخر عمر ضرر نکرد. هر معامله ای می کرد پر سود بود چون پیغمبر برایش دعا کرده بود، لذا خیلی زود پولدار شد و وضع مالی خیلی خوبی داشت؛ باغ و ملک داشت، خیلی هم به فقرا کمک می کرد حتی بعضی از اطرافیانش می گفتند این ریخت و پاش ها درست نیست، چرا این قدر کمک می کنی؟ او را مذمت می کردند. خیلی هم به اهل بیت امام حسن و امام حسین ارادت داشت.
ارادت عبدالله بن جعفر به حسنین علیهما السلام
زمانی همین عبدالله بن جعفر پیش معاویه آمد، معاویه به او گفت: تو پسر جعفر طیاری، شهید موته، تو سید و سرور بنی هاشم هستی. گفت معاویه درست صحبت کن، من پسر جعفر طیار هستم ولی سید و بزرگ بنی هاشم امام حسن و امام حسین هستند، من هم ارادتمند آنها هستم.[3]
آن قدر برای امام حسن و امام حسین احترام قایل بود که وقتی معاویه مروان را برای خواستگاری دختر حضرت زینب علیها السلام فرستاد- زمان امام حسن بود، قبل از قضیه کربلا، بعد از صلح با امام حسن- وقتی مروان آمد به عبدالله بن جعفر گفت معاویه مرا فرستاده تا از دختر شما برای پسرش یزید خواستگاری کنم، گفت:
«إنَّ أمْر نِسائِنا إلی الحَسنِ بن عَلِیّ علیه السلام »[4]؛
اختیار دختران ما با امام حسن است، با این که عبدالله بن جعفر پدر اوست گفت بروید ببینید آقا امام حسن چه می گوید؟ امام حسن هم موافقت نکرد و اجازه نداد این ازدواج صورت بگیرد. مخالفت کرد و بلافاصله دختر خواهرش حضرت زینب را به پسرعمویش قاسم بن محمد بن جعفر شوهر داد، تا دیگر معاویه این حرف را نزند و قضیه را دنبال نکند. فرمود من نمی گذارم این دختر وارد خاندان معاویه و بنی امیه شود. می خواهم عظمت این شخصیت؛ یعنی عبدالله بن جعفر را بیان کنم؛ انسانی بود که ارتباطش با اهل بیت و ارادتش با اهل بیت قوی بود. روزی که امام حسین تصمیم گرفت، از مکه بیرون بیاید، ایشان پیش فرماندار مکه رفت و یک امان نامه گرفت، امان نامه در آن زمان معروف بود، مثل چک های ضمانتی امروز است یعنی کسی که ضمانت می کند بعد باید بیاید حرف بزند و دفاع کند. یک امان نامه از فرماندار مکه گرفت و به امام حسین داد و گفت آقا! این امان نامه، اگر می ترسی فرماندار مکه به شما امان نامه می دهد، شما را حفظ می کند و نمی گذارد برای شما خطری پیش بیاید. این نامه ای که می خواهم درباره آن بحث کنم در جواب این امان نامه است. امام حسین از عبدالله بن جعفر تشکر کرد چون نیت او خیر بود.
پیام های نامه امام به فرماندار مکه
1. امان دهنده خداست
در جواب نوشت:
«وَقَدْ دَعَوتَ اَلی الامانِ وَالبرّ و الصّله، فَخَیرُ الامان أمانُ الله»،
آن کسی که باید امان بدهد خداست، نه فرماندار مکه. امنیت، آرامش، امان و پناه با خداست.
2. خوف از خدا نه از غیر خدا
نوشت:
«وَلَنْ یُؤمنَ الله یوم القیامه مَن لم یَخِفه فِی الدّنیا»
جناب فرماندار! بدان آن کسی که به خدا ایمان ندارد و از خدا نمی ترسد، دنبال بنده خدا می دود که از این و آن امان نامه بگیرد. من چون از خدا می ترسم و از خدا خائفم و به خدا ایمان دارم از هیچ کس امان نامه نمی خواهم،
«فنسأل الله مخافه فی الدنیا توجب لنا امانه یوم القیامه»[5]؛
و در پایان نوشت: من مخالفت دنیا را می خواهم تا موجب شود در روز قیامت در امان باشم. و از مکه خارج شد. این نامه امام حسین است که می خواهم اندکی درباره آن بحث کنم. فرمود کسی که در این عالم از خدا بترسد، در قیامت امان دارد، و کسی که در این دنیا از خدا نترسد، در قیامت اضطراب و وحشت دارد. حدیث قدسی داریم که خدا می فرماید:
«وعِزّتی وَ جَلالِی»؛ به عزت و جلالم قسم
«لَا أجمَعُ أبداً لِعَبدی أمنَینِ وَلا أجمَعُ عَلَیه أبداً خَوفیْنِ»[6]؛
من برای بنده خودم دو ترس در یک جا قرار نمی دهم. دو امنیت هم در یک جا قرار نمی دهم، این حدیث یعنی چه؟
نتیجه ترس از خدا در دنیا
می فرماید اگر بنده من در این دنیا از خدا حساب ببرد در قیامت نمی گذارم بترسد، در آن جا به او امنیت می دهم. ممکن نیست در اینجا ترس، در آن جا هم ترس! فرمود دو ترس را برای یک بنده جمع نمی کنم. اگر در این جا ترسید در آن جا آرام است. بعد فرمود دو آرامش را هم برای یکی جمع نمی کنم؛ اگر این جا امنیت احساس کرد، در آنجا چنین نیست. امنیت یعنی چه؟ امنیت معنی اینکه گناه کرد و نترسید! دروغ گفت، معصیت کرد، خلاف کرد و گفت: آقا چه کسی قیامت را دیده؟ چه کسی آنجا رفته؟ و دائم منکر شد و اینجا خودش را آزاد احساس کرد و از خدا نترسید در قیامت دیگر به او آزادی نمی دهم، آن جا باید بترسد. آن که اینجا خائف است در آن جا در امان است و آن که اینجا خائف نیست در آن جا می ترسد. ترس از خدا یعنی ترس از قیامت. عرض کردم، خدا که ترس ندارد منظور این است که عظمت و ابهت برای خدا قائل شدن وسیله این است که انسان در روز قیامت که همه می ترسند- یکی از اسم های قیامت یوم الفزع الاکبر یعنی روز ترس بزرگ- در آرامش باشد.امام حسین امان نامه را نپذیرفت و برگرداند و فرمود کسی که به خدا ایمان دارد از بنده خدا نمی ترسد. ببینید در روز عاشورا اصحاب و یاران چه کردند و چه حوادثی را آفریدند؟ چون از خدا می ترسیدند.
عامل جنایت های عمربن سعد
شخصی می گوید نزد عمر بن سعد رفتم، گفتم جناب عمر سعد! تو می دانی که آب فرات هم زیاد است و هم آزاد. – آب شخصی نبود که از آن منع کنند، آب عمومی بود، الان هم کسانی که به کربلا مشرف شده اند دیده اند که این آب موج می زند و آزاد است- گفت آب فرات آزاد است، حتی کلاب، خنازیر، حیوانات می آیند و از آن می نوشند، تو به چه دلیل این آب را به روی بچه های امام حسین بسته ای؟ امام حسین با شما جنگ دارد، چرا بچه شش ماهه، طفل سه ساله و چهار ساله، را تشنه گذاشته اید؟!عمر سعد نگاهی کرد و گفت: من هم می دانم آزار اهل بیت جایز نیست، این ها اهل بیت پیغمبرند و خدا هم در قرآن سفارش آنها را کرده، اما می دانی چرا آب را بسته ام؟ من روی قتل حسین معامله کرده ام، می خواهم فرمانداری ری به من واگذار شود.[7] این فرد از خدا نمی ترسد و آب را به روی بچه شش ماهه هم می بندد. گلوی طفل شش ماهه را هم مورد حمله قرار می دهد، او برای خودش احساس امنیت می کند، کسی که این گونه احساس امنیت می کند وقتی به او می گویند ربا حرام است، رشوه حرام است، دروغ حرام است، نماز واجب است، بدخلقی خوب نیست، و هر چه به او می گویی گوش نمی دهد و احساس امنیت می کند و در آن دنیا امنیت نخواهد داشت و به ترس و فزع دچار می شود. کسی که اینجا خوف نداشته باشد در قیامت خدا او را در معرض فزع و ترس قرار می دهد.
نشانه های خوف از خدا
من چند نشانه برای شما بیان می کنم ببینید اگر کسی در این دنیا از خدا خوف داشته باشد چه علامت هایی دارد؟ چون کلی گویی مشکل را حل نمی کند، خوب است که مطلب را ریز کنیم. من چند حدیث برای شما می خوانم و چند علامت خوف و ترس از خدا را مطرح می کنم تا ببینم آیا خوف از خدا و ترس از خدا در دل ما هست یا خیر؟
1. مطابقت گفتار با عمل
روایت داریم موسی بن جعفر علیه السلام در وصیتش به هشام فرمود:
«لا یَکونُ أحَدُ کَذلِکَ(خائفاً) إلا مَن کانَ قُولُهُ لِفِعلِه مُصَدّقاً و سرُّهُ لعلانِیَتِهِ مُوافِقا»[8]؛
اولین نشانه ترس از خدا این است کسی که از خدا می ترسد حرفش با عملش یکی است، قولش عملش را تصدیق می کند و عملش نیز حرفش را تصدیق می کند. البته خیلی دشوار است انسان به جایی برسد که پشت سر کسی همان گونه حرف بزند که جلوی او حرف می زند. به جایی برسد که گفتارش با عملش یکی باشد. قرآن کریم می فرماید:
«یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَجَهرَکُمْ وَیَعْلَمُ مَا تَکْسِبُون»[9]؛
خدا هم از باطن شما خبر دارد و هم از ظاهر شما. از نیت ها، انگیزه ها و هر چه در دلتان می گذرد آگاه است.یک علامت ترس از خدا این است که عمل با گفتار، و باطن با ظاهر یکی باشد؛ یعنی تعارض نداشته باشد. شما به تاریخ اسلام نگاه کنید، ببینید بعضی ها چقدر خوف از خدا و خوف از قیامت داشتند!
خوف مادر از عاقبت جوانش
در جنگ بدر قبل از این که جنگ شروع شود، جوانی که تک فرزند خانواده بود و پدر هم نداشت کنار چاه های بدر رفت که آب بنوشد تیر به او خورد و شهید شد. این اتفاق قبل از شروع جنگ افتاد، وقتی جنگ بدر تمام شد مردم به مدینه برگشتند.مادر این جوان و خواهرش آمدند در دروازه مدینه به استقبال پیغمبر که خبر بگیرند. عده ای در بدر شهید شده بودند. عده ای به مادر این جوان گفته بودند پسرت شهید شده؛ اما بعضی ها به او گفته بودند پسرت در جنگ شهید نشده بلکه قبل از جنگ رفت کنار چاه، آب بخورد که تیر خورد، و شاید جزو شهدا نباشد. برای او تردید ایجاد کردند. مادر در دروازه مدینه ایستاد تا پیغمبر خدا رسید، عرض کرد: یا رسول الله! به من گفته اند پسرت کشته شده؛ ولی من نه گریه کردم، نه حرفی زدم، فقط نگرانم می ترسم شهادت او در راه خدا نباشد.یا رسول الله! فقط یک کلمه به من بگو آیا پسر من در راه خدا شهید شد؟ آیا با رضایت شما به شهادت رسید؟ آیا نامش جزو شهداست؟ ببینید نگرانی یک مادر چیست؟ تنها پسرش را از دست داده اما ایستاده که این مسأله را حل کند که آیا کار برای خداست یا نه. پیغمبر اکرم فرمود: «والله هو فی الفردوس الاعلی»؛
به خدا او در بهترین جای بهشت قرار دارد، کسی که از خانه اش به خاطر خدا بیرون می آید اگر در مسیر جنگ کشته شود و از بین برود ثواب شهید را دارد. فرمود: به خدا قسم او در فردوس اعلاست. مادر نفسی کشید و گفت: یا رسول الله! حالا خیالم راحت شد، حالا خدا را شکر می کنم. ببینید چگونه اهمیت می دهد که کارش برای خدا باشد. انگیزه اش برای خدا باشد و علت کارش الهی باشد.
خوف عبدالله بن رواحه
در جنگ موته، عبدالله بن رواحه شهید شد، راوی می گوید وقتی روی زمین افتاد من رفتم بالای سرش نگاهی کردم دیدم در حال جان دادن است. ولی گریه میکند، گفتم عبدالله تو فرمانده لشکری، انسان ترسویی نیستی، چون شجاع بودی پیغمبر تو را به این سمت انتخاب کرد – می دانید در جنگ موته سه فرمانده شهید شدند، جعفر طیار، زیدبن حارثه و عبدالله بن رواحه[10]- گفتم: عبدالله چرا گریه می کنی؟ گفت: فکر نکنی از مرگ می ترسم نه، فقط گریه ام برای این است که می ترسم یک وقت بهشتی نباشم، می ترسم در قیامت مرا به بهشت نبرند. به جایی برند که گنه کارها را می برند. ببینید گریه یک فرمانده در آخرین لحظه برای چیست؟ نمی گوید زن و بچه دارم، کار دارم، نگرانی اش از این است که آیا با این شهادت بهشتی می شود یا نه؟
انسانی که این خوف را دارد، خدا قسم خورده می گوید: به عزت و جلالم قسم- قسم های خدا هم که مثل قسم های من و شما نیست که گاهی قسم می خوریم اما پای آن نمی ایستیم، قسم خدا قسم عزت و عظمت است، امری مسلم است- دو ترس و خوف را برای یک بنده با هم جمع نمی کنم، وقتی کسی این گونه از قیامتش می ترسد، قیامت او امن است.در سوره نمل آیه 89 می فرماید:
«مَن جَاء بِالْحَسَنَه فَلَهُ خَیْرٌ مِّنْهَا وَهُم مِّن فَزَعٍ یَوْمَئِذٍ آمِنُون»؛
هر که در این دنیا ترس دارد و کار خوب انجام می دهد و با خداست، در قیامت در امنیت است. ما امنیت آن دنیا را نیاز داریم، فکر نکنید وقتی می گویم از خدا ترس داشته باشید؛ یعنی اضطراب و نگرانی، خیر. نشانه های آن را برشمردم، یک نشانه ترس از خدا این است که حرف انسان با عملش یکی باشد.
2. حب ریاست و غرور ندارد.
امام صادق فرمود: «إنّ حُبّ الشّرَفِ وَ الذِّکْرِ لَا یکونَانِ فی قلب الخائفِ الرّاهِبِ»[11]؛
انسانی که از خدا می ترسد مغرور نیست، حب ریاست ندارد، برای ریاست عالم و اقلیم را به هم نمی دوزد، غیبت نمی کند، دروغ نمی گوید، مملکت را به هم نمی ریزد ناامنی ایجاد نمی کند، روزنامه ها را به هم نمی ریزد. اگر برای خداست وقتی به تو مسئولیت دادند، وقتی به تو رأی دادند بایست و خدمت کن، در غیر این صورت به کار قبلی ادامه بده؛ اگر کاری به انسان واگذار کردند این یک امانت است. امیرالمؤمنین به یکی از فرماندارانش، اشعث بن قیس نوشت:
«إنّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعمَهٍ وَلَکِنّهُ فِی عُنُقِکَ أمانَهٌ»[12]
مسئولیت در گردن تو یک امانت است، طعمه نیست که با آن بار خودت را ببندی. ماشینت عوض شود، خانه ات عوض شود و با این چند سال مسئولیت زندگی ات را درست کنی! فرمود: این امانت است. اگر کسی به مسئولیت با این دید نگاه کرد ارزش دارد. وقتی امیرالمؤمنین داشت کفش وصله دارش را مجدداً وصله می کرد، گفت! ابن عباس!به خدا قسم ارزش این کفش در پیش من از ریاست بر مردم بالاتر است.
وقتی خبرنگارها در هواپیما دور امام جمع شدند و پرسیدند انقلابتان در حال پیروزی است احساس شما چیست؟ از این که بعد از 15 سال دارید به ایران برمی گردید احساس شما چیست؟ گفت: هیچی. کسی که کارش برای خداست،
«أنّ حُبَّ الشّرَفِ وَ الّذِکرِ»
ریاست او را از مسئولیتش و از خدمتش باز نمی دارد، حب ریاست را ندارد. خدا رحمت کند مرحوم شهید بهشتی را می فرمود: من حب ریاست ندارم، اما اگر به من واگذار شود از خدمت هم ابایی ندارم، خدمت می کنم، شیفته ریاست نیستم اما تشنه خدمت هستم. خدا هم مزدش را با آن شهادت به او داد. اگر کسی از خدا می ترسد علامت دومش این است که ریاست طلب و قدرت طلب نیست، مغرور نیست.
خدانترسی عمروعاص عامل هلاکت
عمروعاص دو پسر دارد، یکی به نام عبدالله و دیگری به نام محمد.
وقتی معاویه به او نامه نوشت که عمروعاص از فلسطین به شام بیا، می خواهم به تو مسئولیت بدهم، دو فرزندش را صدا زد و گفت: بابا! معاویه نامه نوشته که به شام بیا عمرو عاص سابقه بدی در اسلام دارد، او در زمان پیغمبر بچه ها را جمع می کرد، در مذمت پیغمبر شعر می سرود، و به بچه ها می گفت آنها را جلوی پیغمبر بخوانید. پیغمبر را با شعرهای هجوی که خودش می سرود و به بچه ها یاد می داد آزار می داد. پیغمبر خدا دید که او دست برنمی دارد، عرضه داشت: خدایا! من شعر نمی دانم، اما از تو درخواستی دارم؛ به عدد هر شعری که او بر علیه من می سازد، او را لعنت کن، پیغمبر نفرینش کرد. یکی از پسرهایش به نام عبدالله گفت: پدر، اگر از من می شنوی نرو، این آخر عمری خودت را بدبخت نکن، معاویه بیچاره ات می کند، در خانه بنشین، این ریاست عاقبت به خیری ندارد. پسر دیگرش گفت: نه پدر برو، خیلی خوب است ما هم به جایی می رسیم، نانی هم برای ما درست می شود، می گویند پدرش رئیس و وزیر است. به پسر اولی گفت: تو خیر دین مرا می خواهی، و این خیر دنیای مرا می خواهد، ولی چه کنم که در انتخاب خیر دین و دنیا، خیر دنیا بهتر است. بلند شد و رفت به معاویه پیوست چند سالی هم طول نکشید، این اواخر عمرش بود، چون عمروعاص سال 43 هجری یعنی سه سال بعد از شهادت امام علی به درک واصل شد. بعد از این مسئولیتش خیلی عمر نکرد، همه این بی دینی ها و مکر هایی که به کار بست؛ در جنگ صفین قرآن به نیزه کرد، شهادت عمار را به گردن حضرت علی انداخت، صلح امام حسن، شهادت مالک اشتر، این همه دوید فکر می کنید چقدر بعد از حضرت علی زنده ماند؟ سه سال، آن وقت روزی که در مصر داشت از دنیا می رفت به اطرافش نگاهی کرد و گفت: خدایا، به من هر چه امر کردی من خلافش را انجام دادم و هر چه نهی کردی من انجام دادم، خدایا حالا دستم خالی است به من رحم کم! آخر چه رحمی؟ تو کم آدم ها را از صحنه خارج کردی؟! تو در صفین کم خیانت کردی؟! بعضی از چیزها هزینه و تاوانش سنگین است. امام فرمود: حب ریاست و حب نام و غرور در کسی که از خدا می ترسد، نیست.
3. ضرر و آسیب به کسی نمی رساند
امیرمؤمنان فرمود:«مَن کَثُرَت مَخافَتُه، قَلَّت آفَتُه»[13]
یک علامت ترس از خدا این است؛ هر که از خدا می ترسد، آفتش کم است، یعنی به مردم ضرر و آسیب نمی رساند، انسان است که به دیگران لطمه نمی زند. عزیزان این سه علامتی که من امروز برای خوف از خدا گفتم یعنی
1- خائف از خدا سخن و فعلش مثل هم است،
2- حب ریاست و غرور ندارد،
3- آفت و ضرر به کسی نمی رساند،
اگر این علامت ها در کسی بود او خائف است و خوف از خدا در وجود او هست. خدا در قرآن می فرماید: «وَلِمَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ جَنَّتَان»[14]
خدا به کسی که ترس از خدا دارد دو بهشت می دهد؛ هم بهشت مادی و هم بهشت معنوی؛ هم جنت برزخی و هم جنت قیامت. کسی که از خدا ترس دارد این گونه است؛ ببینید در روز عاشورا چگونه بعضی ها خدمت امام حسین آمدند و برای شهادت التماس کرند. شهادت، جان دادن است، انسانی که وقتی یک سوزن به دستش فرو می رود، دادش بلند می شود این چه انگیزه ای است که دختر جوان 17-18 ساله با مواد منفجره به قرارگاه اسرائیلی ها می زند؟ مگر او می خواهد زنده بماند که بعدش ریاست بکند؟! یا مسئولیت و مقام بگیرد؟! وزارت بگیرد؟! این چه انگیزه ای است که مادر فلسطینی جوانش را در آغوش می گیرد می بوسد و می گوید پسرم برو خدا حفظت کند، در حالی که می داند اگر او برود دو دقیقه دیگر تمام است. عملیات انتحاری است، او دارد به میان دشمن می رود، اگر انگیزه ای غیر از انگیزه خدایی باشد نمی تواند این کارها را بکند.
این کدام انگیزه است که جوان را روی مین می کشد؟! حسین فهمیده را زیر تانک می کشد؟! حسین فهمیده بعد از شهادت نمی ماند که بخواهد حب ریاست و جاه داشته باشد.اگر امام خمینی فرمود رهبر من آن طفل سیزده ساله ای است که با خودش نارنجک داشت و زیر تانک رفت، به این دلیل است که او واقعاً در خط دهی رهبر است، در پرستش خدا و نترسیدن رهبر است.
روضه عمروبن جناده
در روز عاشورا، یک نوجوان 11-10 ساله به امام حسین التماس می کند که آقا اجازه بدهید به میدان بروم. آقا فرمود: تو پدرت شهید شده – پسر شهید بود- شاید مادرت راضی نباشد و بخواهد تو را نگه دارد، یادگار پدرت هستی؛
«شابٌ قُتِلَ اَبُوهُ فِى المَعرِکه».[15]
عرض کرد: یابن رسول الله، مادرم لباس رزم تنم کرده، مادرم برایم شمشیر بسته، مادرم مرا فرستاده، من با اجازه مادرم آمده ام، اجازه بدهید اسم من هم جزو شهدا باشد، التماس می کنم، خواهش می کنم، روی دست و پای امام حسین افتاد. چند سال دارد؟ 11- 10 سال. آقا فرمود: برو،
«ساعدَ الله قلبَکَ یا اباعبدالله»،
چه یارانی داری حسین فاطمه! چه شهدایی در کربلا تقدیم کردی! چقدر داغ دیدی! امام حسین برای همه اینها قلبش مهموم بود. عرض من این است که هیچ کسی در کربلا به اندازه امام حسین مصیبت ندیده و هیچ کسی به اندازه امام حسین تشنگی نچشیده؛ چون همه شهدا قبل از امام حسین شهید شدند، اوست که تا آخرین لحظه همه داغ ها را دید، او هم رهبر نهضت است و هم احساس مسئولیت می کند، فرمود برو نوجوان. این نوجوان اجازه گرفت، شمشیرش را برداشت، به میدان آمد. نگفت پدرم کیست، مادرم کیست، با این که رسم بود که خودشان را به اسم پدر و مادر و خویشانشان معرفی می کردند، نسب شان را می گفتند، کنیه شان را می گفتند، اما او نگفت من که هستم، گفت بگذارید خودم را با کسی معرفی کنم که اسمم در تاریخ بماند. گفت می دانید من که هستم؟ آن کسی هستم که مولایم حسین است، هر که مرا نمی شناسد، بداند من غلام اباعبدالله هستم.
امیری حسین وَنِعْمَ الاَمیر             سرور فؤادِ البَشیر النذیر
آی دشمن! هر که مرا نمی شناسد بداند امیر من حسین است، آقایم اباعبدالله است، اگر حسین را نمی شناسید به شما می گویم:
علیٌ و فاطمهٌ والداه فهل تعلمون له من نظیر[16]
حسین کسی است که مادرش فاطمه است و پدرش امیرالمؤمنین است. شما را به خدا، کسی را می شناسید که پدر و مادری مثل زهرا و علی داشته باشد؟ شما را به خدا، کسی را می شناسید که به عظمت حسین باشد؟ یا بقیه الله! وقتی نوجوان شهید شد، دشمن برای اینکه عاطفه ها را تحریک کند، سرش را به طرف خیمه ها پرتاب کرد. مادر شهید سر را برداشت و به سینه چسبانید، صدا زد:
«أحسَنّت یا بُنَی، یا ثمره فؤادی، یا قرهَ عَینی»؛
ای نور چشمم، ای عزیزم، فرزندم هستی، دوستت دارم، اما دشمنان بدانید ما امانتی را که در راه خدا داده ایم پس نمی گیریم. سر را برداشت، به طرف میدان جنگ آورد، که مقابل دشمن بیندازد. اباعبدالله بیرون آمد و فرمود:
«یا أمه الله، اِرجعی،»؛
خانم برگرد، خدا صبرت بدهد.[17] یا اباعبدالله، کاش کسی هم بود دختر کوچکت را از روی بدنت همین طور برمی گرداند، یا اباعبدالله نازدانه ات را با تازیانه از روی بدن بلند کردند.
لا حول ولا قوه الا بالله العلیم العظیم.
 

------------------------------
پی نوشتها:
[1]. تاریخ الامم و الملوک، ج 5، ص 388؛ مع الرکب الحسینی من المدینه الی لمدینه، ج 2، ص 204 و ج 3، ص 30.
[2]. مستدرک، ج 16، ص 389؛ شاگردان مکتب ائمه، ج 2، ص 394.
[3]. شاگردان مکتب ائمه، ج2، ص 397.
[4]. بحارالانوار، ج 44، ص119.
[5]. تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 388؛ مع الرکب الحسینی من المدینه الی المدینه، ج 2، ص 204 و ج 3، ص 30.
[6]. بحارالانوار، ج 15، ص398.
[7]در سوگ امیر آزادی- گویاترین تاریخ کربلا، ص 408.
[8]. الکافی، ج 1، ص 17؛ بحارالانوار، ج 75، ص 302؛ تحف العقول، ص 388.
[9]. انعام، 3.
[10].پیغمبر و یاران، ج 4، ص 156.
[11].الکافی، ج2، ص 69.
[12].بحارالانوار، ج 33، ص 512؛ نهج البلاغه نامه 5.
[13].غررالحکم، ح 36، ص 3689.
[14].رحمن: 46.
[15].بحارالانوار، ج 45، ص 27.
[16].بحار الانوار، ج 45، ص 27؛ المناقب، ج 4، ص 104.
[17].منتهی الامال، ص 511؛ سوگ نامه آل محمد، ص 16

Share