شب معراج

«لَقَد رَأی مِن آیاتِ رَبِّهِ الکُبری»(1)

یکی از معجزات پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم عروج جسمانی آن حضرت به آسمانها تا عرش اعلی و تماشای عجائب مخلوقات و رازهای نهانی و معارف شگفت انگیز بوده است. هزاران روایت و حدیث از طریق شخص پیامبر و اهل بیت گرامش داستان زیبا و شنیدنی شب معراج را شرح داده اند و جای هیچگونه شک و ابهام در وقوع چنین حادثه خارق العاده باقی نگذاشته اند. سیر سفر اول شب از مسجدالحرام به سوی مسجد الحرام به سوی مسجدالاقصی (بیت المقدس) آغاز شد.

«سُبحانَ الَّذی أسری بِعَبدِهِ لَیلاً مِن المسجدِ الحَرام إلَی المَسجدِ الأقصَی الّذی بارَکنا حَولَه لِنُریَهُ مِن آیاتِنا اِنَّهُ هُوَالسَّمیعُ البَصیر».(1)

منزه است آنکه شبانگاه بنده خویش را مسجد الحرام تا مسجد اقصی که اطراف آنرا برکت داده ایم، راه برد، تا آیه های خویش به او بنمایانیم که خدا شنوا و بینا است.

رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم آن شب در منزل ام هانی بود. جبرئیل بر او نازل شد و عرض کرد برخیز و تجدید غسل و وضو کن. پیامبرصلی الله علیه و آله وسلم می فرماید، همینکه از منزل بیرون آمدم مرکبی فوق العاده عجیب برایم آمده بود، سوار بر او شدم و سفر آغاز شد. به موضعی رسیدیم جبرئیل گفت ای رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرود آی، فرود آمدم نماز گذاردم. گفت این طور سینا است و سپس به محل دیگری رسیدیم و فرود آمدیم و نماز خواندم گفت اینجا محل تولد حضرت عیسی علیه السلام است.

باز سوار شدم و به بیت المقدس رسیدم، در آنجا جمعی از فرشتگان از آسمان به نزد من آمدند و بر من سلام کردند و گفتند: «السّلام عَلَیکَ یا اَوَّلُ یا آخِرُ یا حاشر» به جبرئیل گفتم اینها از این عبارات چه منظوری دارند؟ گفت: می خواهند بگویند که تو اوّل کسی هستی که روز قیامت از قبر برمی خیزی و آخرین پیامبری و به جهت بزرگواری و شرف تو در میان همه ملتها، امت تو نخست محشور می شوند. در مسجدالاقصی نماز جماعتی به امامت من و اقتدای جمیع انبیاء رُسل تشکیل شد. (2) ودنباله سفر را از علی بن ابراهیم قمی که در تفسیر خود از پدرش از ابن عمیر از هشام بن سالم از امام صادق علیه السلام روایت کرده گزیده ای از آنرا نقل

می کنیم. رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: جبرئیل بالا رفت و من هم با او بالا رفتم تا به آسمان دنیا رسیدیم و در آن فرشته ای را دیدم که او را اسماعیل می گفتند، او هفتاد هزار فرشته زیر فرمان داشت که هریک از آنان هفتادهزار فرشته دیگر زیر فرمان داشتند، نامبرده پرسید ای جبرئیل این شخص کیست همراه تو گفت این محمد رسول خدا است. پرسید: مبعوث هم شده؟ گفت آری، فرشته در را باز کرد من به او سلام کردم او نیز به من سلام کرد من جهت او استغفار کردم او هم جهت من استغفار کرد و گفت مرحبا به برادر صالح و پیغمبر صالح و همچنین ملائکه یکی پس از دیگری بملاقاتم می آمدند تا به آسمان دوم وارد شدم در آنجا هیچ فرشته ای ندیدم مگر آنکه خوش و خندانش یافتم تا اینکه فرشته ای دیدم که از او مخلوقی بزرگتر ندیده بودم. فرشته ای بود کریه المنظر و غضبناک او نیز مانند سایرین با من برخورد نمود هرچه آنها گفتند او نیز بگفت و هر دعا که ایشان در حقم نمودند او نیز کرد، اما در عین حال هیچ خنده نکرد، آنچنان که دیگر ملائکه می کردند، پرسیدم: ای جبرئیل این که باشد که اینچنین مرا بفزع انداخت؟ گفت جا دارد که ترسیده شود خود ما هم همگی از او می ترسیم او خازن و مالک جهنم است و تاکنون خنده نکرده و از روزی که خدا او را متصدی جهنم نموده تا به امروز روز بروز بر غضب و غیظ خود نسبت به دشمنان خدا و گنهکاران می افزاید و خداوند بدست او از ایشان انتقام می گیرد، پس من بر او سلام کردم و او بر من سلام کرده به نعیم بهشت بشارتم داد. آنگاه به سیر خود ادامه دادم، مردی گندمگون و فربه را دیدم از جبرئیل پرسیدم این کیست؟ گفت این پدرت آدم است، سپس مرا عرضه بر آدم نموده گفت: این ذریه تواست، آدم گفت، آری روحی طیب و بوئی طیب از جسدی طیب.

رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم در این لحظه سوره مطففین را از آیه هفدهم که می فرماید: «کَلاّ اِنَّ الکِتابَ الاَبرارِ لَفی عِلّیینَ وَ ما اَدراکَ ما عِلیُّونَ کِتابٌ مَرقُومص یَشهَدُهُ المُقَرَّبُونَ» تا آخر سوره تلاوت فرمود، سپس فرمود: من به پدرم آدم سلام کردم. او هم بر من سلام کرد، من جهت او استغفار نموده او هم جهت من استغفار کرد و گفت مرحبا به فرزند صالحم پیغمبر صالح و مبعوث در روزگار صالح.

آنگاه به فرشته ای از فرشتگان گذشتم که در مجلسی نشسته بود، فرشته ای بود که همه دنیا را «در اختیار داشت» در این میان دیدم لوحی از نور در دست دارد و آنرا مطالعه می کند و در آن چیزی نوشته بود و او سرگرم دقت در آن بود، نه به چپ نگاه می کرد نه به راست و قیافه ای چون قیافه مردم اندوهگین به خود گرفته بود پرسیدم: این کیست ای جبرئیل؟ گفت: این ملک الموت است که دائماً سرگرم قبض ارواح است، گفتم مرا نزدیکش ببر قدری با او صحبت کنم وقتی مرا نزدیکش برد سلامش کردم و جبرئیل وی را گفت که این نبی رحمت است که خدایش بسوی بندگان فرستاده، عزرائیل مرحبا گفت و با جواب سلام تحیتم داد و گفت: ای محمّد مژده باد تو را که تمام خیرات را می بینم که در امت تو جمع شده.

عزرائیل در ادامه سخنان خود گفت دنیا مسخر من است و هیچ خانه ای نیست مگر آنکه در هر روز پنج نوبت وارسی می کنم و وقتی می بینم مردمی برای مرده خود گریه می کنند می گویم گریه مکنید که باز نزد شما برمی گردم و اینقدر می آیم و می روم تا احدی از شما را باقی نگذارم.

براه خود ادامه دادیم تا به مردمی رسیدیم که پیش رویشان طعام هائی از گوشت پاک و طعام هائی دیگر از گوشت ناپاک بود. ناپاک را می خوردند و پاک را فرو می گذاشتند پرسیدم ای جبرئیل اینها کیانند؟ گفت اینها حرام خواران از امت تواند که حلال را می گذارند و از حرام لذت می یبرند!

در ادامه سیر خود به جمعیتی برخوردم که لبهائی داشتند مانند لباسهای شتر، گوشت پهلویشان را قیچی می کردند و با دهانشان می انداختند، از جبرئیل پرسیدم اینها کیانند؟ گفت سخن چینان و مسخره کنندگانند. باز به سیر خود ادامه داده به مردمی برخوردم که فرق سرشان را با سنگهای بزرگ می کوبیدند، پرسیدم اینها کیانند؟ گفت کسانی که نماز عشاء نخوانده می خوابند.

به مردمی برخوردم که آتش در دهانشان می انداختند از پائینشان بیرون می آمد پرسیدم اینها کیانندگفت اینها کسانیند که اموال یتیم را به ظلم می خورند که در حقیقت آتش می خورند. آنگاه پیش رفته به جمعی برخوردم که از بزرگی شکم احدی از ایشان قادر به برخواستن نبود از جبرئیل پرسیدم اینها چه کسانی هستند؟ گفت اینها کسانی هستند که ربا میخورند! سپس به آسمان دوم صعود کردیم، در آنجا ناگهان به دو مرد برخوردیم که شکل هم بودند، از جبرئیل پرسیدم، این دو تن کیانند؟ جبرئیل گفت اینان دو پسر خاله های تو یحیی و عیسی بن مریم علیهما السلام اند، من بر آن دو سلام کردم، ایشان نیز بر من سلام کردند، و برایم طالب مغفرت نموده من هم برای ایشان طلب مغفرت کردم به من گفتند مرحبا به برادر صالح و پیغمبر صالح، به آسمان سوم صعود کردیم در آنجا به مردی برخوردیم که صورتش

آنقدر زیبا بود که از هر خلق دیگری زیباتر بود، آنچنان که ماه شب چهارده از ستارگان زیباتر است از جبرئیل پرسیدم این کیست؟ گفت این برادرت یوسف است، من بر او سلام کردم و جهتش استغفار کردم او هم به من سلام کرده و برایم طلب مغفرت نمود، و گفت مرحبا به پیغمبر صالح و برادر صالح و مبعوث در زمان صالح، و به همین ترتیب در آسمان چهارم ادریس و آسمان پنجم هارون پسرعمران و در آسمان ششم موسی بن عمران و در آسمان هفتم مردی دیدم که سر و ریشش جوگندمی و بر کرسی نشسته بود از جبرئیل پرسیدم این کیست که تا آسمان هفتم بالا آمده و کنار بیت المعمور در جوار پروردگار عالم مقام گرفته؟ گفت ای محمد این پدر تو ابراهیم است. سپس به اتفاق جبرئیل براه افتاده وارد بیت المعمور شدم در آنجا بیرون شدم دو نهر را در اختیار خود دیدم یکی بنام کوثر دیگری بنام رحمت. از نهر کوثر آب خوردم و در نهر رحمت شستشو نمودم تا آنکه وارد بهشت گشتم که ناگهان در دو طرف آن خانه های خود و اهل بیتم را دیدم و دیدم که خاکش مانند مشک معطر بود.

در آنجا عرض کردم: پروردگار تو به انبیاعت فضائلی کرامت فرمودی، به من نیز عطیه ای کرامت فرما، فرمود به تو در میانه آنچه که داده ام دو کلمه عطیه داده ام که در زیر عرشم نوشته و آن «لاحَولَ وَلا قُوَّهَ اِلاّ بِاللهِ» و کلمه «لامَنجا مِنکَ إلاّ إلَیکَ» می باشد. آنگاه صدای اذانی شنیدم و پس از پایان اذان امامت نماز جماعت همه فرشتگان را بعهده گرفتم همانطور که در بیت المقدس بر انبیاء امامت کرده بودم. وقتی آن حضرت به سدره المنتهی رسید جبرئیل از همراهیش باز ایستاد رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم پرسید آیا در چنین جائی مرا تنها می گذاری؟

گفت توپیش برو که بخدا سوگند بجائی رسیده ای که هیچ خلقی از خلائق بدانجا نرسیده و نخواهند رسید. اینجا بود که صدای پروردگار خود را شنیدم و خطاب شدم که ای محمد: گفتم لبیک یا رب فرمود: ای محمد نبوت بپایان رسید و خوردنت تمام شد چه کسی را برای جانشینی خود در نظر گرفته ای؟ عرض کردم: پروردگار من همه خلقت را آزمایش کرده ام کسی را مطیع تر از علی برای خود نیافتم.(1) و اینهم دو روایت از شب معراج برای عاشقان مولا امیرالمؤمنین علی علیه السلام:

رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: وقتی تا آخرین مرحله صعود کردم «حَتّی کانَ بَینی وَ بَینَهُ قابَ قَوسَین» بین من و خدا به فاصله دوکمان یا نزدیکتر بود، خداوند تبارک و تعالی فرمود: «یا مُحَمَّد مَن تُحِبُّهُ مِنَ الخَلقِ؟ قُلتُ یارَبِّ عَلِیّاً قالَ اِلتَفَت یا مُحَمَّدُ فَالتَفت عَن یَسارِی فَاِذاً عَلِیُّ بنِ اَبیطالبٍ عَلَیهِ السَّلامُ».(2)

ای محمد چه کسی از خلق را دوست داری؟ عرض کردم پروردگارا علی بن ابیطالب، فرمود: به کنار خود بنگر همینکه به سمت چپ خود نگریستم چشمم به جمال علی بن ابیطالب علیه السلام افتاد. در کتاب کشف الغمه از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم روایت شده که از حضرت سؤال شد در شب معراج خداوند با چه کلامی با تو سخن می گفت: پاسخ داد، با زبان و لحن و کلام علی بن ابیطالب علیه السلام با من صحبت کرد. پیامبر می فرماید: من با شگفتی عرض کردم پروردگار تو با من حرف میزنی یا علی؟ فرمود: ای احمد هیچ موجودی به من شباهت ندارد و من با اشیاء توصیف نمی شوم. من ترا از نور خودم آفریدم و علی را از نور تو، از زوایای قلب تو مطلع گشتم و محبوبتر از علی بن ابیطالب را در آن نیافتم به این جهت با لحن کلام علی با تو سخن گفتم تا قلبت آرام گیرد.(1)

Share