مقام دوم در پاره‏اى از آداب لباس مصلّى است و در آن دو باب است‏

باب اوّل در سرّ طهارت لباس است‏

بدان كه نماز مقام عروج به مقام قرب و حضور در محضر انس است؛ و سالك را مراعات آداب حضور در محضر مقدّس ملك الملوك لازم است. و چون از ادنى مراتب و مراحل ظهور نفس، كه قشر قشر و بدن صورى ملكى آن است، تا اعلى مقامات و حقايق آن، كه لبّ لباب و مقام سرّ قلب است، در محضر مقدّس حق چنانچه حاضر است، سالك نيز بايد استحضار كند و جميع جنود باطنه و ظاهره ممالك سرّ و علن را به محضر حق جلّ و علا بايد ارائه دهد؛ و اماناتى را كه ذات مقدّسش با كمال طهارت و صفا و بدون تصرّف احدى از موجودات به يد قدرت جمال و جلال به او مرحمت فرموده بايد تقديم محضر مقدّس كند و ردّ امانات را چنانچه به او لطف شده بنمايد.

پس، در ادب حضور بسى خطرات است كه سالك نبايد از آن لحظه‏اى غفلت كند. و طهارت لباس را، كه ساتر قشر بلكه قشر قشر است، بايد وسيله طهارت لباسهاى باطنى قرار دهد؛ و بداند كه چنانچه اين لباس صورى ساتر و لباسِ بدنِ مُلكى است، خود بدن ساترِ بدن برزخى [است و بدن برزخى الآن موجود است ولى در ستر و حجاب بدن دنيائى است و اين بدن ساتر او است؛ و بدن برزخى ساتر و لباس و حجاب نفس است؛ و آن ساترِ قلب است؛ و قلب ساترِ روح است؛ و روح ساترِ سرّ است؛ و آن ساترِ لطيفه خفيّه است، الى غير ذلك از مراتب. هر مرتبه نازله ساتر مرتبه عاليه است. و جميع اين مراتب گرچه در خلّص اهل اللَّه موجود و ديگران از آنها محرومند، ولى بعضى از آن مراتب را چون همه دارند لهذا اشاره به همان مى‏شود.

پس، بايد دانست كه چنانچه صورت نماز به طهارت لباس و بدن محقق نشود و قذارت كه رجز شيطان و مبعِّد محضر رحمان است از موانع ورود در محضر است و مصلّى را با لباس و بدن آلوده به رجز شيطان از محضر قدس تبعيد و به مقام انس بار ندهند، قذارات معاصى و نافرمانى حق كه از تصرّفات شيطان و از رجز و قاذورات آن پليد است از موانع ورود در محضر است. پس متلبّس به معاصى، تنجيس ساتر بدن برزخى نموده و با اين قذارت نتواند به محضر حق وارد شود؛ و تطهير اين لباس از شرايط تحقّق و صحت نماز باطنى است و انسان تا در در حجاب دنيا است، از آن بدن غيبى و طهارت و قذارت لباس آن و شرطيّت طهارت و مانعيّت قذارت در آن اطّلاعى ندارد؛ روزى كه از اين حجاب بيرون آمد و سلطنت باطن و يوم الجمعْ بساط تفرقه ظاهر را در هم پيچيد و شمس حقيقت از وراء حجب مظلمه دنيائى طالع گرديد و چشم باطن ملكوتى باز و چشم حيوانى ملكى بسته شد، با عين بصيرت دريابد كه تا آخر امر نماز او طهارت نداشته و مبتلاى به هزاران موانع بوده كه هر يك از آنها براى تبعيد از محضر مقدّس حق، سببى مستقلّ بودند. و هزاران افسوس كه در آن روز راهى براى جبران و حيله‏اى براى انسان نيست و فقط چيزى كه مى‏ماند حسرتها و ندامتها است- ندامتهايى كه آخر ندارد، حسرتهايى كه پايانش نيست: وَ انْذِرْهُمْ يَوْمَ الْحَسْرَةِ اذْ قُضِىَ الْامْر(142).

و چون لباس بدن باطنى را طهارت حاصل شد، طهارت خود بدن ملكوتى از رجز شيطان نيز لازم است. و آن تطهير از ارجاس اخلاق ذميمه است، كه هر يك تلويث باطن كند و انسان را از محضر دور و از بساط قرب حق مهجور نمايد؛ و آنها نيز از رجس شيطان بعيد از رحمت است. و اصول و مبادى همه ذمائمْ خودبينى و خودخواهى و خودفروشى و خودنمايى و خودرأيى است كه هر يك از آنها مبدأ بسيارى از ذمائم اخلاقيّه و رأس كثيرى از خطيئات است.

و چون كه سالك از اين طهارت فارغ شد و لباس تقوى را به آب توبه نصوح و رياضت شرعى تطهير كرد، لازم است كه اشتغال پيدا كند به تطهير قلب كه ساتر حقيقى است و تصرّف شيطان در آن بيشتر است و قذارت آن سارى به ساير لباسها و ساترها است، و تا تطهير آن نشود طهارات ديگر ميسور نگردد. و از براى تطهير آن مراتبى است كه به بعضى از آن به مناسبت اين اوراق اشاره مى‏شود.

يكى، تطهير از حبّ دنيا است، كه رأس كلّ خطيئات و منشأ تمام مفاسد است؛ و تا انسان را اين محبّت در قلب است، ورود در محضر حق برايش ميسّر نشود و محبّت الهيّه، كه امّ الطّهارات است، با اين قذارت صورت نگيرد. و شايد در كتاب خدا و وصيّتهاى انبياء و اولياء عليهم السلام، و خصوصاً حضرت امير المؤمنين سلام اللَّه عليه به كمتر چيزى مثل ترك دنيا و زهد در آن و پرهيز از آن، كه از حقايق تقوى است، اهميّت داده باشند. و اين مرتبه از تطهير حاصل نشود جز به علم نافع و رياضات قويّه قلبيّه و صرف همّت در تفكّر در مبدأ و معاد و مشغول نمودن قلب به اعتبار در افول و خراب دنيا و كرامت و سعادت عوالم غيبيّه: رَحِمَ اللَّه امْرَأً عَلِمَ مِنْ ايْنَ وَ فِى ايْنَ وَ الى‏ ايْنَ‏(143).

و ديگر تطهير از اعتماد به خلق است كه آن شرك خفىّ، بلكه نزد اهل معرفت شرك جلىّ است. و آن تطهير حاصل شود به توحيد فعلى حق جلّ و علا كه سرچشمه جميع طهارات قلبيّه است. و بايد دانست كه مجرد علم برهانى و قدم تفكّرى در باب توحيد فعلى نتيجه مطلوبه ندارد، بلكه گاه شود كه كثرت اشتغال به علوم برهانيّه سبب ظلمت و كدورت قلب شود و انسان را از مقصد اعلى از دارد؛ و در اين مقام گفته‏اند: العِلْمُ هُوَ الحِجابُ الْاكْبَر(144). به عقيده نويسنده جميع علومْ عملى است حتى علم توحيد. شايد از كلمه  توحيد كه تفعيل است عملى بودن آن نيز استفاده شود؛ چه كه به حسب مناسبتِ اشتقاق، توحيد از كثرت رو به وحدت رفتن و جهات كثرت را در عينِ جمعْ مستهلك و مضمحلّ نمودن است؛ و اين معنى با برهان حاصل نيايد، بلكه به رياضات قلبيّه و توجّه غريزى به مالك القلوب بايد قلب را از آنچه برهان افاده نموده آگاه نمود تا حقيقت توحيد حاصل شود. بلى، برهان به ما مى‏گويد: لا مُؤَثِّرَ فى الوُجُودِ الَّا اللَّه‏(145). و اين يكى از مهانى لا اله الّا اللَّه‏(146) است، و به بركت اين برهان دست تصرّف موجودات را از ساحت كبرياى وجود كوتاه مى‏كنيم و ملكوت و ملك عوالم را به صاحبش ردّ مى‏كنيم و حقيقت لَهُ ما فىِ السَّمواتِ وَ الْارْضِ‏(147) وَ بيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَى‏ءٍ(148) وَ هُوَ الَّذى فى السَّماءِ الهٌ وَ فى الْارْضِ الهٌ‏(149) را اظهار مى‏كنيم، ولى تا اين مطلب برهانى به قلب نرسيده و صورت باطنى قلب نشده، ما از حدّ علم به حدّ ايمان نرسيديم و از نور ايمان كه مملكت باطن و ظاهر را نورانى كند بهره و نصيبى نداريم. و از اين جهت است كه با داشتن برهان بر اين مطلب شامخ الهى، باز در تكثير واقعيم و از توحيد، كه قرّة العين اهل اللَّه است، بى‏خبريم؛ كوس لا مُؤثِّرَ فى الوجود الّا اللَّه مى‏زنيم و چشم طمع و دست طلب پيش هر كس و ناكس داريم:

پاى استدلاليان چوبين بود     پاى چوبين سخت بى‏تمكين بود(150)  

و اين تطهيرْ از مقامات بزرگ سالكين است. و پس از اين مقام مقامات ديگرى است كه از حدّ ما خارج است؛ و شايد در خلال اين اوراق به مناسبت ان شاء اللَّه ذكرى از آن پيش آيد.

باب دوم در اعتبارات قلبيّه ستر عورت است‏

چون سالك الى اللَّه خود را حاضر در محضر مقدّس حق جلّ و علا ديد، بلكه باطن و ظاهر و سرّ و علن خود را عين حضور يافت، چنانچه از كافى و توحيد روايت شده كه حضرت صادق عليه السلام فرمود: إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَاشَدُّ اتّصالًا بِرُوحِ اللَّه مِنْ اتّصالِ شُعاعِ الشَّمْسِ بِها(151). بلكه به برهان قوى متين در علوم عاليه پيوسته است كه جميع دائره وجود از اعلى مراتب غيب تا ادنى منازل شهود عين تعلق و ربط و محض تدلّى و فقر است به قيّوم مطلق جلّت عظمته، و شايد اشاره به اين معنى باشد آيه مباركه يا ايُّها النّاسُ انْتُمُ الْفُقَراءُ الَى اللَّه وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِى الْحَميد(152). چه اگر موجودى از موجودات در حالى از حالات و آنى از آنات و حيثيّتى از حيثيّات تعلّق به عزّ قدس ربوبى نداشته باشد از بقعه امكان ذاتى و فقر خارج و در حريم وجوب ذاتى و غنا داخل گردد. و عارف باللَّه و سالك إلى اللَّه بايد اين مطلب حقّ برهانى و اين لطيفه الهيّه عرفانيّه را به واسطه رياضات قلبيّه از حدّ عقل و برهان در لوح قلب نگاشته به سرحدّ عرفان رساند تا آن كه حقيقت ايمان و نور آن در دلش جلوه كند. و اصحاب قلوب و اهل اللَّه از حدّ ايمان به منزل كشف و شهود قدم گذارند. و آن با شدّت مجاهده و خلوت مع اللَّه و عشق باللَّه حاصل شود؛ چنانچه در مصباح الشريعة گويد كه حضرت صادق عليه السلام فرمود:

الْعارِفُ شَخْصُهُ مَعَ الْخَلْقِ وَ قَلْبُهُ مَعَ اللَّه. لَوْ سَهى‏ قَلْبُهُ عَنِ اللَّه طَرْفَةَ عَيْنٍ، لَماتَ شَوْقاً الَيْهِ. وَ الْعارِفُ امينُ وَدائِعِ اللَّه وَ كَنْزُ اسْرارِهِ، وَ مَعدِنُ نُورِهِ، وَ دَليلُ رَحْمَتِهِ عَلى خَلْقِهِ، وَ مَطيَّةُ عُلومِهِ، وَ مِيزانُ فَضْلِهِ قَدْ غَنِىَ عَنِ الخَلْقِ وَ المُرادِ وَ الدُّنْيا؛ و لا مُونِسَ لَهُ سِوَى اللَّه؛ وَ لا نُطْقَ وَ لا اشارَةَ وَ لا نَفسَ الّا باللَّه وَ للَّه وَ مِنَ اللَّه وَ مَعَ اللَّه‏(153).

بالجمله، سالك چون خود را به جميع شئون عين حضور ديد، ستر جميع عورات. ظاهريّه و باطنيّه كند براى حفظ محضر و ادب حضور. و چون دريافت كه كشف عورات باطنه در محضر حق قباحت و فضاحتش بيشتر از كشف عورات ظاهره است به مقتضاى حديث  انَّ اللَّه لا يَنْظُرُ الى صُورِكُمْ، وَ لكِنْ يَنْظُرُ الى قُلوبِكُم‏(154). و عورات باطنه ذمايم اخلاق و خبائث عادات و احوال رديه خلقيّه است كه انسان را از لياقت محضر و ادب حضور ساقط مى‏كند. و اين اوّل مرتبه از هتك ستور و كشف عورات است.

و بايد دانست كه اگر با پرده ستّاريّت و غفّاريّت حق جلّ و علا انسان خود را مستوا نكند و در تحت اسم ستّار و غفّار با طلب غفّاريّت و ستّاريت واقع نشود، چه بسا شود كه پرده ملك كه برچيده شد و حجاب دنيا كه برافكنده شد هتك ستور او در محضر ملائكه مقرّبين و انبياء مرسلين عليهم السلام گردد؛ و خدا مى‏داند كه آن عورات باطنيّه كه مكشوف شود قباحت و فضاحت و گند و رسوائيش چقدر است.

اى عزيز، اوضاع عالم آخرت را با اين عالم قياس مكن كه اين عالم را گنجايش ظهور يكى از نعمتها و نقمتهاى آن عالم نيست. اين عالم با همه پهناورى آسمانها و عوالمش گنجايش ظهور پرده‏اى از پرده‏هاى ملكوت سفلى، كه عالم قبر هم از همان است، ندارد، چه رسد به ملكوت اعلى كه عالم قيامت نمونه آن است. و در حديث مفصّلى كه شيخ شهيد ثانى رضوان اللَّه عليه در منية المريد از حضرت صدّيقه كبرى سلام اللَّه عليها نقل مى‏فرمايد وارد است كه فرمود: رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله فرمود: همانا علماى شيعيان ما محشور مى‏شوند؛ و بر آنها خلعت مى‏پوشند از خلعتهاى كرامت به قدر كثرت علومشان و جدّيّت كردن آنها در ارشاد بندگان خدا؛ حتّى آنكه به بعضى آنها هزار هزار خلعت از نور داده شود- تا آنكه مى‏فرمايد- يك رشته از آن خلعتها افضل است از آنچه شمس بر آن طلوع مى‏كند هزار هزار مرتبه‏(155). اين راجع به نعيمش. و امّا راجع به عذابش، جناب فيض رحمه اللَّه در علم اليقين از مرحوم صدوق حديث كند كه به اسناد خود از حضرت صادق سلام اللَّه عليه روايت كند در ضمن حديثى كه جبرئيل به رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله عرض كرد كه اگر يك حلقه از آن سلسله‏اى كه طولش هفتاد ذراع است بر دنيا نهاده شود، همانا دنيا ذوب شود از حرارت آن. و اگر قطره‏اى از زقّوم و ضريع آن بچكد در آبهاى اهل دنيا، مى‏ميرند اهل آن از گند آن‏(156). نعوذ باللَّه من غضب الرّحمن.

پس، سالك الى اللَّه را لازم است كه اوصاف خبيثه و اخلاق سيّئه خود را تبديل به اوصاف كامله و فانى در بحر متلاطم بى‏پايان اوصاف كماليّه حق، و ارض مظلمه طبيعيه شيطانيّه را تبديل به ارض بيضاء مشرقه نمايد، و اشْرَقَتِ اْلَارْضُ بِنُورِ رَبِها(157) را در خود دريابد، و مقام اسماء جمال و جلال ذات مقدّس را در مملكت وجود خود متحقّق نمايد؛ و در اين مقام در ستر جمال و جلال واقع شود و تخلّق به اخلاق اللَّه پيدا كند و مقابح تعيّنات نفسيّه و ظلمات وهميّه بكلى مستور گردد. و اگر بدين مقام متحقّق شد، مورد عنايات خاصّه حق جلّ جلاله واقع گردد و بالطف خفىّ خاص خود از او دستگيرى فرمايد و در تحت پرده كبرياى خود او را به طورى مستور گرداند كه جز خودش او را كسى نشناسد و او نيز جز حق كسى را نشناسد: انَّ اوْليائى تَحْتَ قِبابى لا يَعرِفُهُمْ غَيْرى‏(158). و در كتاب مقدّس الهى براى اهلش اشارات بسيار در اين خصوص دارد؛ چنانچه فرمايد: اللَّه وَلِىُّ الَّذينَ آمَنوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الىَ النُّور(159). اهل معرفت و اصحاب سابقه حسنى مى‏دانند كه جميع تعيّنات خلقيّه و كثرات عينيّه ظلمات و نور مطلق حاصل نشود مگر به اسقاط اضافات و شكستن تعيّنها كه بتهاى طريق سالك است. و چون ظلمات كثرات فعليّه و وصفيّه مضمحل و منطمس در عين جمع شد، ستر جميع عورات گرديده و حضور مطلق و وصول تامّ تحقّق يافته، و مصلّى در اين مقام چنانچه مستور به حق است، مصلّى به صلاة حق است. و شايد صلاة معراج ختم رسل صلّى اللَّه عليه و آله بدين طريق بوده در بعض مقامات و مدارج. و اللَّه العالم. 

وصل:

عن مصباح الشّريعة، قال الصادق عليه السلام: ازْيَنُ اللِّباسِ لِلْمُؤمِنينَ لِباسُ التَّقْوى‏؛ وَ انْعَمُهُ الايمانُ. قالَ اللَّه عَزَّ وَ جلَّ: وَ لباسُ التَّقْوى‏ ذلِكَ خَيْرٌ. وَ امّا اللِّباسُ الظّاهِرُ، فَنِعْمَةٌ مِنَ اللَّه؛ يَسْتُرُ عَوْراتِ بَنى آدَمَ. وَ هِىَ كَرامَةٌ اكْرَمَ اللَّه بِها عِبادَهُ ذُرِّيَّةَ آدَمَ (ع) لَم يُكْرِمْ غَيْرَهُمْ. وَ هِىَ لِلْمؤمِنينَ آلَةٌ لِاداءِ مَا افْتَرَض اللَّه عَلَيْهِمْ. وَ خَيْر لِباسِك مَا لا يَشْغَلُك عَنِ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ، بَلْ يُقَرَّبُكَ مِنْ شُكْرِهِ وَ ذِكْرِهِ وَ طاعَتِهِ، وَ لا يَحْمِلُكَ فيها الى العُجْبِ وَ الرِّئاءِ وَ التَّزَيُّنِ وَ المُفاخَرَ وَ الخُيَلاءِ؛ فَانَّها مَنْ آفاتِ الدّينِ، وَ مُورِثَةُ القَسْوَةِ فِى الْقلْبِ. فَاذا لَبِسْتَ ثَوْبَكَ، فَاذْكُرْ سَتْرَ اللَّه تعالى عَلَيْكَ ذُنوبَكَ بِرَحْمَتِهِ. وَ البِسْ باطِنَكَ بِالصِّدْقِ، كما الْبَسْتَ ظاهِرَكَ بِثَوْبِكَ. وَ لْيَكُنْ باطِنَكَ فى سِتْرِ الرَّهْبَةِ وَ ظاهِرُك فى سِتْر الطّاعَةِ. وَ اعْتَبِرْ بِفَضْلِ اللَّه عَزّ وَ جَلّ حَيْثُ خَلَقَ اسْبابَ اللّباسِ لِتَسْتُرِ العَوْرات الظّاهِرَةَ، وَ فَتَحَ ابوابَ التْوَبَهِ وَ الْانابَةِ لِتَسْتُرَ بِها عَوْراتِ الباطِنِ مِن الذُنوبِ وَ اخْلاقِ السُّوءِ. وَ لا تَفْضَحْ احَداً حَيْثُ سَتَرَ اللَّه عَلَيْكَ اعظَمَ مَنْهُ. وَ اشْتَغِلْ بِعَيْب نَفْسِكَ، وَ اصْفَحْ عَمّا لا يُعينُكَ حالُهُ وَ امْرُهُ. وَ احْذَرْ انْ تُفْنِىَ عُمْرَكَ لِعَمَلِ غَيْرِكَ، وَ يَتَّجِرَ بِرَأْسِ مالِكَ غَيْرُكَ وَ تُهْلِكَ نَفْسَكَ. فَانَّ نسيانَ الذُّنُوبِ مِنْ اعْظَمِ عُقوبَةِ اللَّه تعالى فى الْعاجِلِ، وَ اوْفَرِ اسْبابِ الْعُقُوبَةِ فى الآجِلِ و ما دامَ الْعَبْدُ مُشْتَغِلًا بِطاعةِ اللَّه تعالى‏ وَ مِعْرِفَةِ عُيوبِ نَفْسِهِ وَ تَرْكِ ما يُشينُ فى دينِ اللَّه، فَهُوَ بِمَعْزِلٍ عَنِ الآفاتِ خائِضٌ فى بَحْرِ رَحمَةِ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ، يفوزُ بِجَواهِرِ الفَوائِدِ مِنَ الحِكْمَةِ وَ الْبَيانِ. وَ ما دامَ ناسِياً لِذُنُوِبِه جاهلًا لِعُيوبِهِ راجِعاً الى حَوْلِهِ وَ قُوَّتِهِ، لا يَفْلَحُ اذاً ابَداً(160). اگر چه از مراجعه به بيانات سابقه تا اندازه‏اى مقاصد حديث شريف روشن گردد، ولى به عنوان شبه ترجمه اشارت به بعضى اشارات آن نمودن موجب صفاى قلوب است. مى‏فرمايد:

مزيّن‏ترين لباسها براى مؤمنين لباس تقوى است؛ و نرمترين لباس براى آنها لباس ايمان است؛ چنانچه خداى تعالى فرمايد: لباس تقوى‏ بهترين لباس است‏(161).

و اما لباس ظاهر، از نعمتهاى خداست كه ستر عورت بنى آدم كند. و اين كرامت خاص ذرّيه آدم عليه السلام [است ]و به ديگر موجودات عطا نفرموده؛ ولى مؤمنين نيز اين نعمت را صرف اداء واجبات الهيه نمايند. و نيكوترين لباس تو آن است كه تو را از ياد خدا غافل نكند و مشغول به غير ننمايد، بلكه به شكر و ذكر و طاعتش نزديك كند. پس بايد در ماده و هيئت لباس از آنچه موجب غفلت و بُعد از ساحت قدس حق است احتراز كنى؛ و بدانى كه در لباسها بلكه در كلّيه امور عاديّه امورى است كه انسان را از حق غافل و به دنيا مشغول كند و در قلب ضعيف تو تأثيرات بدى نمايد و به عجب و ريا و تزيّن و فخريّه و كبر مبتلا كند كه همه آفات دين است و باعث قساوت قلب است.

و چون لباس ظاهر را پوشيدى، به ياد بياور كه حق تعالى با پرده رحمت خود گناهان تو را ستر فرموده. و چنانچه ظاهرت را به لباس ظاهر ملبّس نمودى، از لباسهاى باطنى غفلت مكن و باطن خود را به لباس راستى ملبّس نما. و بايد باطن خويش را در ستر خوف و رهبت و ظاهر خود را در ستر طاعت قرار دهى؛ و از فضل حقّ تعالى عبرت‏گيرى كه لباس ظاهر را لطف فرموده كه عيوب ظاهره خود را به آن مستور كنى، و ابواب توبه و انابه را به روى تو مفتوح فرموده تا عورتهاى باطنيّه را كه گناهان و خلقهاى بد است به آن بپوشانى. و رسوا مكن احدى را، چنانچه حق تو را رسوا نفرموده در چيزهايى كه اعظم است. و اشتغال به عيب خود پيدا كن تا درِ اصلاح به تو باز شود؛ و صرف نظر كن از چيزهايى كه اعانت نكند تو را. و بر حذر باش از اينكه عمر خود را فانى كنى براى عمل ديگران، و نتيجه اعمال تو به دفتر ديگران نوشته شود، و با رأس المال تو ديگران تجارت نمايند، و خود را به هلاكت‏انداز؛ زيرا كه فراموشى گناه خويش از بزرگترين عقوباتى است كه حق تعالى در دنيا انسان را مبتلا كند، چه كه به اصلاح نفس قيام نكند؛ و از وافرتر اسباب عذاب است در آخرت. و مادامى كه بنده اشتغال به طاعت حق جلّ و علا دارد و مشغول به شناختن عيبهاى خويش است و تارك چيزهايى است كه عيب است در دين خدا، از آفات بركنار است و در درياى رحمت حقّ غوطه‏ور است، و فائز شود به گوهرهاى حكمت و بيان. و مادامى كه فراموش كند گناهان خود را و عيوب خود را نداند و به حول و قوّه خود اعتماد كند، رستگارى براى او هر گز حاصل نشود. 

------------------------------------------

142 - بيمشان ده از روز حسرت - روز كه كار به آخر رسد. (مريم / 39).
143 - خدا رحمت كند كسى را كه دانست از كجا آمده، در كجاست، و به كجا مى‏رود. مفاتيح الغيب، ملاصدرا، تصحيح خواجوى، ص 50.
144 - دانش بزرگترين حجاب است.
145 - جز خدا موثرى در هستى نيست منسوب به حكماى الهى؛ چنانكه ميرزا ابوالحسن شعرانى در مقدمه اسرارالحكم، ص 32، به نقل از حكما آورده است.
146 - جز خداى موثرى درى هستى نيست منسوب به حكماى الهى، چنانكه ميرزا ابوالحسن شعرانى در مقدمه اسرار الحكم، ص 32، به نقل از حكماء آورده است.
147 - آنچه در آسمانها و زمين است از آن اوست. (نحل / 52).
148 - ملكوت هر چيزى به دست اوست. (يس / 83).
149 - اوست كسى كه در آسمان خداست و در زمين خداست. (زخرف /84).
150 - شعر از مولوى است.
151 - همانا پيوند روح مومن به روح خدا استوارتر از پيوستگى پرتو آفتاب به آن است. (زخرف / 84).
152 - اى مردم شماييد نيازمندان به خدا و خداست بى‏نياز ستوده. (فاطر / 15).
153 - عارف جسمش در ميان خلق است و دلش با خداست. اگر يك چشم بهم زدن دلش از خدا غافل شود از شدت شوق به خدا هلاك گردد. و عارف امين امانتهاى الهى، گنجينه اسرار خدا، معدن نور او، راهنماى رحمت او بر خلقش، جامل علوم او و ميزان فضل و عدل اوست. عارف از خلق، مرادهاى دنيوى، و از دنيا بى‏نيازى جسته و جز خدا همدمى ندارد؛ و سخنى نمى‏گويد، اشاره‏اى نمى‏كند و نفسى نمى‏كشد جز به خدا، براى خدا، از خدا و با خدا. مصباح الشريعه، الباب الخامس و التسعون، فى المعرفه.
154 - منبع پيشين، و بحارالانوار، ج 67، ص 248. به نقل از جامع الاخبار، ص 117. (با اندكى زيادت).
155 - مينه المريد، ص 24.
156 - علم اليقين، ج 2، ص 1033.
157 - و زمين به نور پروردگارش روشن شود. (زمر/ 69)
158 - دوستان من در زير قبه‏هاى من‏اند؛ جز من كسى آنها را نمى‏شناسد. احياء علوم‏الدين، ج 4، ص 256. حديث قدسى است و در ضبط آن قبايى و قبايى هر دو وارد شده است.
159 - خدا ولى كسانى است كه ايمان آورده‏اند (واو) ايشان را از تاركيهاى به سوى نور بيرون مى‏برد. (بقره / 275).
160 - مصباح الشريعه، الباب السابع، فى اللباس.
161 - (اعراف / 26). 

Share