متن های ادبی شهادت حضرت حمزه علیه السلام
متن های ادبی شهادت حضرت حمزه علیه السلام
متن های ادبی شهادت حضرت حمزه علیه السلام از شعرای آیینی کشور سید علی اصغر موسوی، امیر اکبرزاده، حسن رضایی، حمیده رضایی، حبیب مقیمی، مهدی میچانی فراهانی
مسلخ عاشقانه و حجله عشق - سید علی اصغر موسوی
عبا کوتاه بود و قامت بلند! عبا می خواست قامت شهادت را بپوشاند؛ تا نامحرمان، مسلخ عاشقانه را در حجله عشق نتوانند دید! عبا کوتاه بود:
ـ مثل باورهای زودگذر پیروزی!
ـ مثل اندیشه کسانی که سنگر را به قصد «غنیمت» رها کردند!
ـ مثل ایمان آن هایی که جان خویش را به جان «پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم» ترجیح دادند!
عبا، هرچند عبای پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بود، امّا به قامت شهادت کوتاه بود! به قامت جوانمردی که نه تنها جانش را فدای ایمانِ به خدا و پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم کرد؛ که قطعه قطعه اعضای بدنش، در حراج عشق، به تاراج رفت! به تاراج رفت! به تاراج «ناپاکی» که دنیا را به اندازه پوزه اش می دید و حس انتقام، قلاده اش را به دست های چرکین «اهریمن» سپرده بود.
ـ قامت بلند شهادت را تنها، انوار عشق می تواند بپوشاند، تنها عشق!
در راه عشق اگر از خون «دل» و زخم «جگر» نتوان گذشت؛ عاشقی مفهومی نخواهد داشت!... دامنه شفق آلود «اُحُد» که سرشار از لحظه های ارغوانی مردان عروج کرده، بود؛ گل زخم های زره پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را تماشا می کرد، غافل از رفتار «وحشیانه» و ناجوانمردانه دشمن! دشمنی که سینه عشق را، سینه شهادت را، سینه مهربان «حمزه رحمهم الله » را نشانه رفته بود.
«حمزه رحمهم الله » جوانمردی که خون پاک «هاشم» در رگ داشت و سیرت آسمانی اش تندیسی از مروّت و رشادت از او ساخته بود.
«حمزه رحمهم الله » در نگاه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ، تلفیقی از مهربانی و شجاعت بود: مهربان ترین، در بین خویشاوندان حضرت رسول6 و شجاع ترین، در دفاع از پیامبر و مقابله با ناراستی های نامردمانِ «قریش»!
حضرت حمزه رحمهم الله : «شهید سرافرازی که لیاقتِ «سیدالشهدایی» یافت! شهیدی که در لحظه های غریبانه شهادت جز خدا، مونسی نداشت و هنگام تعزیت؛ عزاداری، جز «فاطمة الزهراء علیهاالسلام ». تا جایی که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با تأسف تمام فرمودند: وَ لکِنَّ حَمْزَةَ لا بَواکیَ لَهُ الْیَوْمَ:شهدای اُحد را گریه کنندگانی ست امّا، برای حمزه، امروز گریه کننده ای نیست! آن گاه! دل های مؤمن گریستند و بسیار گریستند! بر شیرمرد بیشه ایمان، که تا آخرین لحظه زندگی اش، از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و اعتقاداتش دفاع کرد! و بهای وفاداری اش را به خوبی پرداخت:
السلام علیکَ یا عَمَّ رَسولِ اللّه صلی الله علیه و آله وسلم ؛
السلام علیک یا خَیرَ الشُّهداء؛
السلام علیک یا اَسَدَ اللّه ِ وَ اَسَدَ رَسُولِهِ؛ اَشْهَدُ اَنَّکَ قَدْ جَاهَدْتَ فِی اللّه ِ عَزَّ وَ جَلَّ وَجُدْتُ بِنَفْسِکَ وَ نَصَحتَ رَسُولِ اللّه ِ و کُنْتَ فِیمَا عِنْدَ اللّه ِ سُبْحَانَهُ راغِبا:
سلام بر تو، ای وفادارترین عموی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم ؛ وفادارترین!
سلام بر تو، که بهترین در بین شهداء؛ بهترین!
سلام بر تو که شیر بیشه ایمان، شیر خدا و شیر میدان های نبرد، در رکاب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بودی!
به خدا، که تو در راه دین خداوند (جل جلاله) و پیامبر6؛ با بهترین توان جنگیدی و از اعتقادات خود و پیامبر خود دفاع کردی! دفاعی جانانه تا هنگام شهادت! آن هم شهادتی، شایسته تو! درود خداوند و پاکانِ عرش کبریایی اش؛ بر روان تو باد، که تسبیح ذکر حضرت فاطمه3 از تربت آسمانی تو بود!
درود بر تو که مرثیه «اُحُد» با سوگ تو وصف ناپذیر شده است و داغ سوگ تو؛ سخت ترین داغ ها در دل پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بود!
پیامبری که وجود پر مهرش را، بی احترامی قریش، نمی آزرد؛ ولی نحوه شهادت تو خشم حضرت را برانگیخت! دست شفاعتت، ما را در روز جزا، فراموش نکند، ان شاء اللّه .
پشت و پناه اسلام - امیر اکبرزاده
ضربه هایش هر کدام کاری تراز دیگری فرود می آمدند و با هر ضربه مشرکان مانند برگ خزان زن بر زمین می ریختند. سرا پا چشم بود و سرا پا گوش، بازوهایش خستگی را حس نمی کرد. به هر طرف که گام برمی داشت. سپاه دشمن از هم می پاشید، هیبت نگاهش در دل مشرکان رعب و وحشت می انداخت و سینه ستبرش گواه صلابت او در برابر ظلم بود. با هر ضربه بر لبش «اللّه اکبر» نقش می بست و در چشم هایش «لا اله الا اللّه » برق می زد و بعد از هر ضربه شمشیر به «محمّد»6 می نگریست تا با نگاه، با مولایش بیعت تازه کند و با زبانِ نگاه بگوید در این راه از هیچ کاری فروگذار نیست.
در کشاکش نبرد در میدان اُحد و در حال مبارزه علیه سیاهی، ناگهان تیزی نیزه را بر سینه اش حس کرد، دردی سراپای وجودش را فرا گرفت، برگشت و نگاهی انداخت «وحشی» بود، غلام «هنده»، آن که در دو دنیا روسیاه بود.
حمزه، پشت و پناه اسلام نوپای محمّد بود، حامی دین خدا و رسول اللّه بود. مثل شیر در برابر مشرکان ایستاد تا این قوم روباه صفت جرأت نکند، گزندی به رسول خدا و امین اسلام برساند، به دین برادر زاده اش گروید تا اسلام نوپا در پناه رشادت و صلابت و موقعیّت اجتماعی اش به بار نشیند. تا محمّد بتواند در کمال آرامش و به دور از دغدغه خاطر، دین مبین اسلام را ابلاغ کند، حمزه سهم بزرگی در پایداری و پیروزی اسلام داشت. این را پیامبر خوب می دانست که بعد از شهادتش بسیار گریست و فرمود قاتلش را به سزای عملش برسانند. ولی باز قاتل حمزه را بخشید تا ثابت کند که اسلام دین صلح و رافت و بخشش و آزادگی است نه دین جنگ و جاه و ظلم.
همنشین آفتاب - حسن رضایی
تو را می شناسم. سالهای سال است، از آن روزگاران جهالت قوم عرب، آن گاه که فطرت انسانی لگدمال امیال نفسانی شده بود و از زمان زنده به گور کردن عاطفه ها و از وقتی که حجم احساسات را در قعر زمین چال می کردند.
تو را می شناسم، مردی آسمانی، همنشین آفتاب و هم صحبت مهتاب، به یاد دارم زمانی را که حضرت عشق تنها بود و حصار تنگ کینه محمد صلی الله علیه و آله وسلم را فرا گرفته بود و تو در اوج تنهایی، او را یاری دادی.
تو حمزه هستی که بر فراز تاریخ درخشیدی، درخششی از جنس عشق. سکوتت پر از فریاد بود، فریادی که بر تیغه شمشیرت می درخشید.
در آن روز وقتی جنون میدان دار معرکه شد و جانت لبریز از یاد حضرت دوست، تو هروله کنان به مسلخ عشق، رفتی تا نقد جان، در طبق اخلاص گذاری.
و تو را در آن روز بیش تر شناختم، مردی اسطوره ای با روح بلند عرفانی، مردی که تند باد حوادث قامت چون سروش را خم نکرد، و در معرکه، ترس بنیانش را سست نکرد. چه شکوهمند بود، رقص شمشیرت به هنگام نبرد! و چه زیبا بود، قهقهه مستانه ات به هنگام لقاء! در آن لحظات جان کندن. آن گاه که ذکر از لبانت شکفته بود و نگاهت به آفتاب خیره شده بود، به گاه دست و پا زدن در خون، هنگامی که سپهر سپید ملائک فرش راهت شده بود، دستانی پلید، سینه ات را شکافت و آیه های عشق از سینه ات جاری شد. و تو در ابدیت خندیدی.
اُحد، آغاز ایستادن - حمیده رضایی
ستونِ استوار دست هایت کجاست تا آسمان بدان بیاویزد؟
چشم های نافذت کدام غروب غم انگیز را به نظاره نشسته است؟
صدای رسایت در کدام دهلیزِ خواب خواهد پیچید؟
صدایت را پرواز بده تا شمشیرهای کفر از چکاچک بیفتند. رازی که در سر انگشتت به حیرت اشاره می شود، ادامه ضربات شمشیر توست. بایست! اُحُد، استقامت تو را می طلبد.
گام های استوارت، خاک را به زانو درآورده است. صدای شیهه اسبان مست، خاک تاریک را می لرزاند. کفر، شمشیر کشیده است و همنوای نعره های مستانه شیطان فریاد می کشد. کفر تکرار فاجعه ای را می طلبد که تاریخ را تا ابد عزادار می خواهد.
بوی خون می آید. تمام رودهای جهان به خروش می افتند، کوه های استوار فرو می پاشند ستبرین سینه ای دریده می شود؛ آن گاه که آسمان خون گریه می کند، شیطان دست در آستینِ اُحُد، جگر کوه را به خونخواهی غزوه های فراموش شده بیرون می کشد. هوای واقعه، روبه روی خاک نفس می زند، تاریخ، چشم های مبهوتش را می بندد.
تقویم ها صدای محزون اسبی را در گوش می شنوند که در کوره راه ها، مسیر گم کرده است و سوار دیرین خویش را می طلبید.
صدای قهقهه ابلیس، خاک را سرشار بوی خون می کند. کوه، روی خاک فرو می پاشد، امّا همچنان طنین صدای اللّه اکبرش از پس قرن ها شنیده می شود.
اُحُد، آغاز ایستادن است؛ آن چنان که فرو افتادنی از پسِ آن نخواهد بود و دریغا شیر آهن مردا؛
که تو بودی؛
و کوهوار
پیش از آن که به خاک افتی
نستوه و استوار
مرده بودی
چشمان کینه هند ...- حبیب مقیمی
چشمان کینه جوی هند به دستان غلام حبشی دوخته شده و غلام حبشی، با زوبینی شکافنده، در دست، در کمین حمزه نشسته است. حمزه، عموی فداکار پیامبر، گرم پیکار در راه دین است و هرگز اندیشه های مسموم کینه توزان را نمی بیند. همانان که زخم های حمزه بر بدن پدران مشرکشان در بدر، آرام و قرارشان را ربوده است. حمزه همچنان به پاسداری از محمد، خون دشمنان خدا را بر زمین می ریزد و لحظه ای بعد زوبینی در دستان غلام حبشی، مضطرب از تقدیر شوم خویش است که باید بر قلب عموی بزرگ پیامبر بنشیند. آن گاه رودی از خون، چکان چکان، تو را به نعش به خون آغشته سیدالشهداء رهنمون می شود و از آن پس، تاریخ، نام زنی جگرخواره را بر دوش می کشد. احد نامی جگرسوز در خاطره مبارک پیامبر بود که با شنیدن نام عموی خویش، اشک از دیدگان مبارکش سرازیر می شد.
حمزه نشانه ایمان راستین مسلمانی از جان گذشته است، بهترین نمود ایثار حمزه سیدالشهداء سردمدار کاروان شهیدان پس از خود بود، سلام بر سید شهیدان، آن گاه که جگرش دریده کینه شوم ترین انسان های روزگار شد!
از سلسله دلاوران - مهدی میچانی فراهانی
آن گاه که نعره ات، لرزه بر اندام شیران بیابانی می انداخت و چکاچک شمشیرت، لالایی دشت های جنگدیده بود و گام هایت، دره ها را عمیق تر می کرد، تو را می شناختم. نامت آشناست به گوش کوه ها و صحراها، باران ها و شهرها. بی شک کوه احد، به خاطر داشتن تو، قرن هاست که خود را رفیع تر از همه کوه های حجاز می داند.
نامت شکوه اُحُد است و اعتبار همه دشت هایی که گام های توفان وارت را از خویش عبور داده اند و نیز همه صخره هایی که زلزله ار، بر دوش ایشان ایستاده ای و کمان کشیده ای؛ آن چنان که صدای کشیده شدن زه کمانت، پوست همه ببرها را می لرزاند. چگونه می شود تو را سپاس گفت و چگونه می شود که فراموش کرد روزهایی را که یک تنه در برابر قوم مشرک و خاصم، سینه سپر می کرد و برادرزاده نورانی خویش را چونان رفیع ترین کوهستان ها و چونان استوارترین دژها و باروهای سر به فلک کشیده به حراست می ایستادی.
جای سیلی تو حتی هنوز چهره اخلاف ابوسفیان را می آزارد.
و عاقبت نیز تیر کینه همان جگرخواران بر جگرت نشست.
از قلم خون می تراود، آن گاه که می خواهم از آن لحظه دردناک، سخنی بنویسم؛ آن لحظه ای را می گویم که نیزه زهرآگین وحشی، سینه ات را آلود و جگرخواران، چونان کفتاران گرسنه بر پیکرت هجوم آوردند؛ هم ایشان که تا ساعتی پیش، حتی در همه عمر وقتی نام تو را می شنیدند لبانشان از کفرگویی قفل می شد و به خانه هایشان می خزیدند و در پستوها می لرزیدند. آری! هم ایشان اینک کرکسان شجاعی شده اند که بر بدنِ هنوز گرمت هجوم می آورند.
آری! هم ایشان که عمری دریدن جگر تو را زیر دندان های خونین خویش، رؤیا گونه خواب می دیدند، اینک به آرزوی کهنسال خویش رسیده اند و آتش حسرت ایشان گویی آب سردی ریخته باشند، با ولع، خنجر از نیام می کشند، در حالی که آن چنان که بر روی سینه ات نشسته اند. اما هرگز نخواهند دانست که آن چه می ماند، نام بزرگ حمزه است و همه خواهد گفت: دلاوری که ناجوانمردانه به خاک افتاد.
آن چه دریده شد، عصمت جگرخواران کینه توز بود، نه سینه حمزه؛ که بی شک تا دنیا دنیاست نام حقیر ایشان جز به پلیدی برده نخواهد شد.
گاهی می اندیشم که بعضی گویی زاییده شیطان باشند، چنان که فطرت ایشان شیطان گونه است و هرگونه که راه کج کنند، جز به سمت و سوی زشتی و خباثت گام بر نخواهند داشت؛ آن چنان که گویی رسالت ایشان شیطان گونه زیستن باشد. اما تا وقتی که شیطان باشد و رسالت های شیطانی، بی شک خون دلاورِ احد در رگ های دلاوران همه عصرها خواهد چرخید و قلبش در سینه هزاران دلاور گرم خواهد تپید. دیگر چه باک اگر جگر از سینه حمزه بیرون کشیدند! بی شمار جگرآوران دیگر هستند و خواهند بود که روح حمزه در بدن ایشان جاری است تا همواره رعشه ای دایم، پیکر کرکسان و کفتاران را آسوده نگذارد.
جنگل ها هرگز از نعره شیران تهی نخواهند بود. حمزه اگر رفت، علی زنده است. و حسین زنده است و ابوالفضل العباس زنده است و اینگونه است که سلسله دلاوران، چونان زنجیری قطور به هم بافته همواره در حالی تاریخ امتداد خواهند داشت؛ زنجیری که هرگز گسسته نخواهد شد.
منبع: مجله اشارات آذر 1382، شماره 55 - شهادت حضرت حمزه
افزودن دیدگاه جدید