آوار / شاعر : سعید بیابانکی
زمین
دهان باز کرده و چاک چاک می خندد
نخل ها می رقصند
بسطامی می خواند
زمین
دهان باز کرده و چاک چاک می خندد
نخل ها می رقصند
بسطامی می خواند
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
تا نسوزم
تا نسوزانم
تا مبادا بی هوا خاموش...
پس چگونه
شهيدي كه بر خاك مي خفت
چنین در دلش گفت:
«اگر فتح این است
شهيدي كه بر خاك مي خفت
سرانگشت در خون خود مي زد و مي نوشت
باد بازیگوش
بادبادک را
بادبادک
دست کودک را
اما
چرا
آهنگ شعرهایت تیره
و رنگشان
این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
زیرا یک سطر در میان
آزادم
از تمام رمز و راز های عشق
جز همین سه حرف
جز همین سه حرف ساده ی میان تهی