شعر نیمایی کوتاه

آیینه ها دچار فراموشی اند / شاعر : قیصر امین پور

آیینه ها دچار فراموشی اند
و نام تو
ورد زبانِ کوچه ی خاموشی

اینجا همه هر لحظه می پرسند: / شاعر : قیصر امین پور

اینجا همه هر لحظه می پرسند:
«حالت چطور است؟»
اما کسی یک بار

از نثار يک دريغ هم دريغ مي کنيم؟ / شاعر : قیصر امین پور

ما که اين همه براي عشق
آه و ناله ي دروغ مي کنيم
راستي چرا

 چرا تا تو را داغ بودم، نگفتم / شاعر : قیصر امین پور

چرا تا شکفتم
چرا تا تو را داغ بودم، نگفتم

برای تو ای روز اردیبهشتی / شاعر : قیصر امین پور

چه اسفندها... آه!
چه اسفندها دود کردیم!
برای تو ای روز اردیبهشتی

اگر سنگ، سنگ...اگر آدمی، آدمی است / شاعر : قیصر امین پور

اگر سنگ، سنگ...
اگر آدمی، آدمی است

لحظه ی دیگر اما تا کجا باد؟ تا کی؟ / شاعر : قیصر امین پور

لحظه ی چشم واکردن من
از نخستین نَفَسْ گریه

هرگز دلم نخواست بگویم: هرگز / شاعر : قیصر امین پور

هرگز دلم نخواست بگویم:
هرگز
مرگ از طنین هرگز
می زاید

چهارم شخص مجهول / شاعر : قیصر امین پور

باری من و تو بی گناهیم
او نیز تقصیری ندارد
پس بی گمان این کار

باور نمی کنم که ناگهان به سادگی آب از ساحل سلام دل برکنم / شاعر : قیصر امین پور

باور نمی کنم
که ناگهان به سادگی آب