آیینه ها دچار فراموشی اند / شاعر : قیصر امین پور
آیینه ها دچار فراموشی اند
و نام تو
ورد زبانِ کوچه ی خاموشی
آیینه ها دچار فراموشی اند
و نام تو
ورد زبانِ کوچه ی خاموشی
اینجا همه هر لحظه می پرسند:
«حالت چطور است؟»
اما کسی یک بار
ما که اين همه براي عشق
آه و ناله ي دروغ مي کنيم
راستي چرا
چرا تا شکفتم
چرا تا تو را داغ بودم، نگفتم
چه اسفندها... آه!
چه اسفندها دود کردیم!
برای تو ای روز اردیبهشتی
اگر سنگ، سنگ...
اگر آدمی، آدمی است
لحظه ی چشم واکردن من
از نخستین نَفَسْ گریه
هرگز دلم نخواست بگویم:
هرگز
مرگ از طنین هرگز
می زاید
باری من و تو بی گناهیم
او نیز تقصیری ندارد
پس بی گمان این کار
باور نمی کنم
که ناگهان به سادگی آب