فردا؟ / شاعر : قیصر امین پور
دیروز
ما زندگی را
به بازی گرفتیم
امروز، او
ما را ...
فردا؟
دیروز
ما زندگی را
به بازی گرفتیم
امروز، او
ما را ...
فردا؟
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن درآورم
چشم های من
در سال صرفه جویی لبخند
پروانه های رنگ پریده
روی لبان ما
پرپر زدند
رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
این روزها
از دوستان و آشنایان
ای شما!
ای تمام عاشقان هر کجا!
ما در عصر احتمال به سر می بریم
در عصر شک و شاید
مردم همه
تو را به خدا
سوگند می دهند
اما برای من
و قاف
حرف آخر عشق است
آنجا که نام کوچک من
آغاز می شود!
واژه واژه
سطر سطر
صفحه صفحه
فصل فصل