برای سرودنت / شاعر : سعید بیابانکی
لب این حوض می نشینم
چنگ آبی بر می دارم
و به آن زل می زنم
لب این حوض می نشینم
چنگ آبی بر می دارم
و به آن زل می زنم
نه سلامی
نه امضایی
نه عکسی
چه روزگار بدی دارد
شمر تعزیه
شب عاشوراست
چراغ های شهر را خاموش کنید
بگذارید
من
سال های سال مُردم
از رفتنت دهانِ همه باز...
انگار گفته بودند:
پرواز!
پرواز!
می خواستم بگویم:
«گفتن نمی توانم»
آیا همین که گفتم
نه چندان بزرگم
که کوچک بیابم خودم را
نه آنقدر کوچک
دیوار چیست؟
آیا به جز دو پنجره ی رو به روی هم
اما
بی منظره؟
سیبی که از درخت می افتد
از نو به شاخه بر می گردد
اما