شعر شهادت
شعر از کران تا بیکران از علی داودی برای سردار سلیمانی
چون حرم نیست زائری هم نیست
خادمی نیست نوکری هم نیست
چون که گنبد ندارد این بقعه
پس یقیناً کبوتری هم نیست
هر که رفته بقیع میداند
(غربت بقیع و مدینه)
شده دم به دم این نگرانی ام، که مدینه ندیده بمیرم
به هوای آن همه آرزو، نشود که بهانه نگیرم
(غربت بقیع و مدینه)
پیش چشمم، نه ضریح، نه رواق
در این مرقد، نه عَلَم، نه چراغ
اینجا غوغا، نکنید نکنید
ای جانِ جهان امام باقر
وی قبلۀ جان امام باقر
وی کهف امان امام باقر
وی فوق بیان امام باقر
مرهم حریف زخم زبان ها نمی شود
اصلاً جگر که سوخت مداوا نمی شود
گریه مکن بهانه به دست کسی مده
با گریه هات هیچ مدارا نمی شود
ای که ازکودکی خون شده بردلت در جوانی شـده همسرت قـاتلت
بــه فـدای تـو و قلـب مسمـومت تشنه جان داده چون جدمظلومت
ای مرغ جان کبوتر صحن وسرای تو هفت آسمان صحیفۀ مدح و ثنای تو
چشـم رضـا بـه مـاه رخ دلربــای تو چشـم فرشتگان خـدا جـای پای تو