آناتومی بدن انسان از زبان معصومین علیه السلام
آناتومی بدن انسان از زبان معصومین علیه السلام
ربيع، یار منصور (خلیفهی وقت) گفت: روزى امام جعفر بن محمد الصّادق عليه السّلام در مجلس منصور حضور داشت که مردی از هند نزد وى بوده و كتاب هاى طبّ میخوانْد، و امام صادق عليه السّلام با دقت به خواندن او ساكت نشسته بود. وقتى آن هندی از خواندن کتاب فارغ شد به امام گفت: اى اباعبداللّٰه! آيا از آن چه همراه من است چيزى مىخواهى؟ فرمود: نه؛ زیرا که آنچه با من است از آنچه همراه تو است بهتر است. گفت: آن چيست؟فرمود: چیز گرم را با چیز سرد و چیز سرد را با چیز گرم و چیز تر را با چیز خشک و چیز خشک را با چیز تر مداوا مىكنم و همهی امر را به خداوند عز و جل واگذار مینمایم و آنچه كه پيامبرش صلی الله علیه و آله آن را فرموده به كار مىگيرم و مىدانم كه معده خانهی بيمارى است و پرهيز خودش دارو است و بدن را به آنچه عادت كرده عادت مىدهم. هندى گفت: آيا طبّ غير از اين است؟! امام فرمود: آيا گمان مىكنى كه من از كتاب هاى طبّ فرا گرفته ام؟ گفت: بله. حصرت فرمود: نه! به خدا سوگند كه آن را جز از خداوندی که تسبیح برای اوست نگرفتم. به من بگو كه آيا من به طب دانا ترم يا تو؟ گفت: من. امام فرمود: پس از تو چيزى مىپرسم. گفت: بپرس. امام فرمود: اى هندى! به من خبر بده برای چه (جمجمه) در سر چند تکه است؟ گفت: نمىدانم. فرمود: براى چه مو بر روی سر، بالای آن قرار گرفته؟ گفت: نمىدانم! فرمود: برای چه پيشانى از مو خالى است؟ گفت: نمىدانم! فرمود: براى چه پيشانى داراى خطوط و چين ها است؟ گفت: نمىدانم! فرمود: براى چه ابروها بالاى دو چشم است؟ گفت: نمىدانم! فرمود: براى چه دو چشم مانند دو بادام قرار گرفته؟ گفت: نمىدانم! فرمود: برای چه بينى در بین دو چشم قرار گرفته؟ گفت: نمىدانم! فرمود: برای چه سوراخ بينى در پايين آن است؟ گفت: نمىدانم! فرمود: برای چه لب و شارب (فرورفتگی اندکی که بین لب و بینی است) بالاى دهان قرار گرفته؟ گفت: نمىدانم! فرمود: برای چه دندان جلو تيز و دندان آسياب پهن و دندان نيش بلند است؟ گفت: نمىدانم! فرمود: برای چه برای مردها ريش قرار داده شده؟ گفت: نمىدانم! فرمود: برای چه دو كف دست از مو خالى است؟ گفت: نمىدانم! فرمود: برای چه ناخن و مو از حیات تهی هستند (روح و حس ندارند)؟ گفت: نمىدانم! فرمود: برای چه قلب مانند دانهی صنوبر است؟ گفت: نمىدانم! فرمود: برای چه ريه دو تکه است و حركت آن در جایگاه خود قرار گرفته؟ گفت: نمىدانم! فرمود: برای چه كبد مُحدّب (برآمده) است؟ گفت: نمىدانم! فرمود: برای چه كليه مانند دانهی لوبيا است؟ گفت: نمىدانم! فرمود: برای چه تورفتگی زانُوان به سمت پشت است؟ گفت: نمىدانم! فرمود: برای چه (کف) دو پنجهی پا تورفته است؟ گفت: نمىدانم!
پس امام صادق عليه السّلام فرمود: ولى من مىدانم. گفت: پس جواب آنها را بگو. امام صادق عليه السّلام فرمود: در (جمجمهی) سر چند تکه (استخوان) است براى اينكه آن، تُودار است و اگر بدون جدایی (و یکسره) بود سردرد به سوی او شتاب میگرفت. پس حال که (میان آن) فاصله دار است، سردرد از آن دورتر است.
و مو در بالاى آن قرار گرفته تا روغن ها با رسیدن مو، به مغز برسند (یعنی چون ریشه مو به مغز میرسد روغن را به مغز میرساند) و به سبب نوک های (تارهای) خود بخار را از مغز خارج کرده و گرما و سرماى وارد بر آن را دفع كند.
و پيشانى از مو خالى است براى اینکه محل تابش نور به چشمان است و در آن خط ها و چينها قرار گرفته برای اینکه عرقِ وارد از سوی سر را از چشم نگه دارد به اندازه ای که انسان آن را از خودش دور كند. مانند نهرهاى در زمين، که چشمه های آب را حبس میکند.
و دو ابرو بالاى دو چشم قرار گرفته، تا نور را به اندازهی کفایت، بر دو چشم وارد كند. اى هندى! آيا نديدى همانا كسى كه نور بر او غالب میشود دستش را روی چشمش گذاشته تا از نور به اندازهی کفایتِ دو چشم بر آن دو وارد کند؟...
و بينى در بین دو چشم قرار گرفته تا نور را به سوی هر دو چشم با دو قسمت مساوى تقسيم كند.
و چشم مانند بادام است تا ميله با دارو در آن جريان پيدا كند و بیماری از آن بيرون آيد و اگر مربع يا گرد میبود، ميله در آن جريان نمىيافت و دارو به آن نمىرسيد و بیماری از آن بيرون نمىآمد.
و سوراخ بينى در پايين آن است تا بیماری های سرازیر از مغز (که در بالای بینی تجمع یافته) از آن پایین بریزد و بوها به سوی مشام بالا رود. و اگر سوراخ بینی بر بالای آن میبود بیماری پايين نمىريخت و بویی احساس نمىشد.
و شارب (فرورفتگی اندکی که بین لب و بینی است) و لب، بالاى دهان قرار گرفته تا آنچه را که از مغر فرود میآید از (رسيدن به) دهان نگه دارد، تا غذای انسان و نوشيدنی اش برای او نفرت انگیز نباشد و (بتواند) آن را از خود دور کند.
و برای مردان ريش گذاشته شد تا به سبب آن، از كشف عورت در دید (مردمان) بىنياز باشند و مرد از زن شناخته شود.
و دندان
جلو تيز است برای اینکه جويدن به وسیلهی آن انجام مىگيرد و دندان آسياب پهن است برای اینکه خرد كردن و جويدن با آن انجام میشود و دندان نيش بلند است تا دندانها به آن تكيه كنند مانند ستون در ساختمان.
و دو كف دست خالى از مو است برای اینکه لمس كردن با آن دو انجام میشود و اگر در آنها مو میبود انسان آنچه كه پيش روى اوست نمىتوانست آن را احساس و لمس كند.
و مو و ناخن از حيات (و روح) خالى است برای اینکه بلند بودن آنها بد و چيدن آنها خوب است پس اگر در آنها حیات (و روح) میبود همانا که انسان با چيدن آنها احساس درد مىكرد.
و قلب چون دانهی صنوبر است برای اینکه آن وارونه است پس سر آن باریک شده تا در ريه داخل شود و سپس با خنكى آن خنک شود (یا استراحت کند و روح بگیرد) برای اینکه مغز با گرمای آن نسوزد.
و ريه دو تکه شده تا قلب ميان تورفتگی (و فشارگاه) آن باشد که با حركتش، از طرف آن خنک شود (یا استراحت کند و روح بگیرد). و كبد مُحدّب (و برآمده) شده تا بر معده سنگينى كند و همهی کبد بر معده واقع شود که آن را بفشارد تا آنچه از بخار در آن است خارج گردد.
و كليه همچون دانهی لوبيا شده برای اینکه محل ريختن منى در آن (به شکل) قطره ای بعد از قطره باشد. و اگر مربع يا گرد میبود قطرهی اول، تا (رسیدن) دومی در آن مىماند و شخص زنده با خروج آن لذت نمىبُرد؛ چون منى از مهره های پشت به كليه مىريزد و کلیه مانند كرم باز و بسته مىشود و آن را يكى پس از ديگرى مانند تيری از كمان به مثانه مىاندازد.
و تورفتگی زانُوان را به سمت پشت قرار داد برای اینکه انسان به طرف جلو راه رود و حرکاتش متعادل باشد. و اگر چنين نبود در راه رفتن قطعاً مىافتاد.
و (كف) دو پنجهی پا فرو رفته شده برای اینکه اگر در راه رفتن همهی پا بر زمين واقع مىشد مانند سنگينى سنگ آسياب، سنگین مىشد. چرا که سنگ آسياب اگر بر گوشهی خود باشد كودک هم آن را دور میکند (هُل مىدهد) ولى اگر بر رو به زمين افتد، حرکت دادنش بر یک مرد هم دشوار است.
پس هندى به امام گفت: اين علم از كجا براى تو حاصل شده است؟ پس حضرت فرمود: آن را از پدرانم علیهم السلام از پيامبر خدا صلّى الله عليه و آله از جبرئيل علیه السلام از پروردگار جهانيان كه همهی تن ها و روح ها را آفريده گرفتهام. هندى گفت: راست گفتى! و من شهادت مىدهم كه معبودى جز خداوند نيست و اینکه محمّد فرستادهی خدا و بندهی اوست و تو دانشمندترينِ اهلِ زمان خود هستى.
منابع:
شیخ صدوق؛ الخصال؛ ج ۲؛ ص ۵۱۱
شیخ صدوق؛ علل الشرایع؛ ج ۱؛ ص ۹۸
افزودن دیدگاه جدید