تا پای چشمه رفتیم لب تشنه بازگشتیم / امید مهدی نژاد
تا پای چشمه رفتیم لب تشنه بازگشتیم / شاعر : امید مهدی نژاد
آن چشم لاابالی وآن ابروی هلالی
دادند ناظران را فی الجمله گوشمالی
تا پای چشمه رفتیم، لب تشنه بازگشتیم
حیف دهان ما بود آبی به این زلالی
مستان سبو شکستند از بند و گشت رستند
ما دستگیر گشتیم با شیشه های خالی
ایام شد به کامت، بی ما ولی حرامت
آن کار های عالی، آن حال های عالی
از سفره ی رعیت نان می برند و قاتق
یک روز دزد و سارق، یک روز خان والی
از متهم می افتد عکسی کنار قاضی
محکوم می گریزد با حکم انتقالی...
گفتیم:«چیست تکلیف؟»، «تکلیف چیست؟» گفتند
جای جوابمان بود این جمله ی سوالی
::
یک مشت خرده ریزند، بگذار تا بریزند
افکار فی البداهه، ابیات ارتجالی
تقدیر روبه رویم، غم دست بر گلویم
او موج کوه پیکر، من قایق پدالی
پایان قصه را هم کاری نمی توان کرد:
یادم تو را فراموش آغوشم از تو خالی
موضوع انجمن
افزودن دیدگاه جدید