آن شب صدای گریه باران بلند بود / یوسف رحیمی

انجمن‌ها: 

آن شب صدای گریه باران بلند بود / شاعر : یوسف رحیمی

آن شب ميان هاله اي از ابر و دود رفت
روشن ترين ستاره‌ي صبح وجود رفت

آن شب صداي گريه‌ي باران بلند بود
دريا به روي شانه‌ي زخمي رود رفت

روشن تر از زلالي نور آمد و چه حيف
با چند يادگاري سرخ و کبود رفت

بال و پري براي پرستو نمانده بود
آخر چگونه نيمه‌ي شب پر گشود رفت

آتش زده به جان علي با وصيتش
غمگين ترين چکامه‌ي خود را سرود رفت

رحمي به قبر خاکي او هم نمي کنند
اين شد که مخفيانه و بي يادبود رفت

مولا خوشي نديده ز دنياي بعد او
مي گفت بعد فاطمه ام هر چه بود رفت

شبها کنار تربت او ياس کوچکش
زانو بغل گرفته که مادر چه زود رفت

پدیدآورنده: 
Share