ای صبح بازگشت تو آغاز عید ها / یوسف رحیمی
ای صبح بازگشت تو آغاز عید ها / شاعر: یوسف رحیمی
از راه می رسند بهاران و عیدها
مانده ولی به راه تو چشم امیدها
زخم فراق در دلمان کهنه می شود
آقا در آستانه سال جدیدها
مانند آفتاب لب بام تا به کی
دل خوش کنیم بی تو به وعده وعیدها
دلتنگی مرا به تماشا گذاشتند
هر جمعه برگ زردی از این سر رسیدها
مانند ماست در تب و تاب فراق تو
هر شب جنون سر به گریبان بیدها
هر روزمان بدون تو شام عزا گذشت
ای صبح بازگشت تو آغاز عیدها
می آیی از نواحی سرسبز آسمان
با بیرقی به سرخی خون شهیدها
موضوع انجمن
افزودن دیدگاه جدید