شب قدرم همان شد که در زلف تو تب کردم / علیرضا قزوه
شب قدرم همان شد که در زلف تو تب کردم / شاعر : علیرضا قزوه
چه شب هایی که پرپر شد! چه روزانی که شب کردم!
نه عبرت را فرا خواندم، نه غفلت را ادب کردم
برات من شبی آمد که در آیینه لرزیدم
شب قدرم همان شب شد که در زلف تو تب کردم
شب تنهایی دل بود؛ چرخیدم، غزل گفتم
شب افتادن جان بود؛ رقصیدم، طرب کردم
تمام من همین دل بود؛ دل را خون دل دادم
تمام من همین جان بود؛ جان را جان به لب کردم
دعایی بود و تحسینی، درودی بود و آمینی
اگر دستی برآوردم، اگر چیزی طلب کردم
تو بودی هرچه اوتادم اگر از پیر دل کندم
تو بودی هرچه اسبابم اگر ترک سبب کردم
نظر برداشتن از خویش بود و خویش او بودن
اگر چیزی به چشم از علم انساب و نسب کردم
الهی! عشق! در من چلچراغی تازه روشن کن
ببخشا گر خطا رفتم، ببخشا گر غضب کردم
موضوع انجمن
افزودن دیدگاه جدید