امروز هم ما هر چه بودهایم، همانیم / قیصر امین پور
امروز هم ما هر چه بودهایم، همانیم / شاعر : قیصر امین پور
امروز هم
ما هرچه بودهایم، همانیم
ما صوفیان سادهی سرگردان
درویشهای گمشدهی دورهگرد
حتی درون خانهی خود هم
مهمانیم
اما کجاست
خرقه و کشکول ما؟
میخواهم از کنار خودم برخیزم
تا با تو در سماع درآیم
این دفتر سفید قدیمی
این صفحه خانقاه من و توست
وقتی
من
پشت میز خود بنشینم
وقتی تو
در هیئت الههی الهام
آرام و بیصدا
مثل پری شناور در باد
یا مثل سایه پشت سرم راه میروی
و دفتر و مداد و کتابم را
که در کف اتاق پراکندهاند
از روی فرش کوچکمان جمع میکنی
بی آنکه گرد هیچ صدایی
بر لحظهی سرودن من سایه افکند
آرامش حضور تو عطر خیال را
بر خلسهوار خلوت من میپراکند
و خرقهی تبرک من دستهای توست
پس
گاهی بیا و پشت سرم لحظهای بمان
دستی به روی شانهی من بگذار
تا از فراز شانهی من
این سطرهای درهم و برهم
این شعرهای مبهم خط خورده را
در دفترم بخوانی
تا سطرهای تار
روشن شوند
تا من قلم به دست تو بسپارم
تا تو به دست من بنویسی
بعد...
-یک استکان چای!
(پس از خستگی)
-این هم شراب خانگی ما!
-بی ترس محتسب
آنگاه
درخانقاه گرم نگاه تو
ما هر دو بال در بال
بر سطرهای آبی این دفتر سفید
پرواز میکنیم
این اوج ارتفاع من و توست!
در دود عود و اسفند
همراه واژههای رها در هوا
رقص نگاه ما چه تماشایی است!
این حلقهی سماع من و توست!
افزودن دیدگاه جدید