مگر به روز قیامت رود به منبر، دست! / شاعر : علیرضا قزوه
محرم آمده از شهر غم، علم در دست
برای سینه زدن، تکیه شد سراسر، دست
محرم آمد و خمخانه ی ازل، وا شد
وضو ز باده گرفتم، زدم به ساغر، دست
حسین(ع) آمده با ذوالفقار گریانش
که: هان حسینم و تنهاترین علم بر دست
حسین آمده تا شرح شقشقیه کند
حسین آمده با خطبه ی پدر در دست
چو دست برد به تیغ، آسمانیان گفتند:
به ذوالفقار، مگر برده است حیدر، دست؟
چو ذوالفقار علی (ع) چرخ می زند، بی تاب
چه حال داده خدایا مگر به اکبر، دست؟!
ز خیمه گاه می آید چو گردباد عطش
حسین(ع) را بنگر پاره ی جگر در دست!
چه روز بود که دیدیم ما به کرب و بلا!
چه حال بود به ما داد روز محشر، دست!
بدو شکایت اهل مدینه خواهم برد
به خواب گر دهدم دیدن پیمبر، دست
نشسته ام به تماشای زیر و رو شدنم
به لحظه ای که بَرَد شمر، سوی خنجر، دست
به خویش می نگرم با دو چشم خون آلود
نگاه کردم و در نهر شد شناور، دست
به رود علقمه بنگر که می زند بر سر
به دستگیری مان موج شد سراسر، دست!
نمی توانم بر روی عشق، بندم چشم
نمی توانم بر دارم از برادر، دست
تو هر دو چشم من! از هر دو چشم، چشم بپوش!
ز هر دو دست، برادر! بشوی دیگر، دست
به پای دست تو سر می دهند، سرداران
به احترام تو با چشم شد برابر، دست!
به یاد دست تو ای روشنای چشم حسین(ع)!
چقدر شام غریبان زدیم بر سر، دست
تو را فروتنی از اسب بر زمین انداخت
نمی رسید و گرنه به آن صنوبر، دست
قنوت، پر زدن دست های مشتاق است
به احترام ابوالفضل می کشد، پر ، دست!
مگر تو دست بگیری که دستگیر، تویی
به آستان شفاعت نیم رسد هر دست!
اگر چه پیش قدت شد قصیده ام کوتاه
به اشتیاق تو شد، سطر سطر دفتر، دست
حدیث دست تو را هیچ کس نخواهد گفت
مگر به روز قیامت رود به منبر، دست!