تو ایرانی و عشق، مهمان توست / علیرضا قزوه
تو ایرانی و عشق، مهمان توست / شاعر : علیرضا قزوه
بنداول
شبی تار و دلگیر و سرد و سیاه
سیاووش و رستم، گرفتار چاه
همه پهلوانان ایران به بند
دلیران تفتان، یلان سهند
همه پهلوانان البرزکوه
ز دیوان و اهریمنان در ستوه
ندیدیم نخلی به جز دارها
نخفتیم از وحشت مارها
نیامد به امداد ما رستمی
خدایا بر این زخم ها مرهمی
به خونخواهی مردم دردمند
یکی بانگ زد با صدای بلند
رسولی رسید از سوی بامداد
به دستان ما رایت نور داد
درخشید بیرق چو در دست مان
خجل شد از آن بیرق کاویان
خدا تا گل افشان کند خاک را
شکستیم تندیس ضحاک را
شب تار و دلگیرمان، روز شد
سحر خنده زد، عشق، پیروز شد
بند دوم
وطن! ماهتابی، وطن! آفتاب
بخند و بسوز و ببار و بتاب
تو ای مهبط صبح و نور و دعا
در آمیخت خاک تو با کربلا
تو ایرانی و عشق، مهمان توست
علی ابن موسی الرضا(ع)، جان توست
تنت زخمی از تیغ جلادهاست
دلت خسته از ظلم شدّاد هاست
ابوجهل ها پیش ما سد شدند
همه دشمن آل احمد شدند
به حیلت گری، آتش افروختند
در آتش خود اما همه سوختند
وطن را هراسی از آتش نبود
وطن جز خلیل و سیاووش نبود
تو ای شهر خرّم، بهشت یقین!
به بیت المقدس شکفتی چنین
وطن ابر شد، رعد شد، رود گشت
در آیینه ی صبح «والفجر هشت»
وطن، صبح شد، نور شد، روز شد
چو «فتح المبین» داشت، پیروز شد
بند سوم
شبی آتش افتاد در جان ما
سفر کرد، خورشید تابان ما
دلی شمع کردیم و افروختیم
همه در مصلای غم، سوختیم
همه گریه کردیم مانند میغ
فغان از جدایی، دریغا دریغ
کجا می برندت؟ کجا می برند؟
تو را تا خدا، تا خدا می برند
شب آن شب، اگر رنگ تردید داشت
سحر آمد و بوی خورشید داشت
سحر، گلشنی از بهار علی(ع)
سحر، برقی از ذوالفقار علی
سرت سبز بادا، دلت تابناک
تو را دوست داریم، ای روح پاک
هلا رهبر پاک آزاده مرد
همه اهل سوزی، همه اهل درد
وجودت پر از غیرت کربلا
بود سیرتت، سیرت مرتضا
تو را دوست داریم ای روح و تن
وطن! ای وطن، ای وطن، ای وطن
به امر ولایت، به امر ولی
بگو یا علی(ع)، یاعلی، یا علی
بند چهارم
شمایید از ایل مردان مرد
دلیران عاشق، یلان نبرد
شما موج، دریا، شما رود، کوه
سراپا غرور و سراپا شکوه
همه دوستانید و دشمن شناس
ز دشمن مبادا شما را هراس
شما از دماوند استوارتر
ز صبح و ز خورشید، بیدارتر
شما جلوه ی آبشارید و گل
شما اهل بیت بهارید و گل
بکوشید در راه سازندگی
مبادا شما را پراکندگی
شمایید باران عشق و امید
بکوبید، عید است ، عید است، عید
بکوبید بر طبل و سنج و دهل
در این بارش نور و باران و گل
وطن گرچه شادان، شهیدی، وطن!
سراسر امیدی ، امیدی، وطن!
جهان، فتنه زاری است، بیدار باش!
وطن! دیده بگشا و هشیار باش
بند پنجم
وطن! قبله ی می پرستان، تویی
می وساقی و جام مستان تویی
زمینت پر از نخل و سرو است و بید
اگر آسمانت پر است از شهید
وطن، روز در کار و شب در نماز
وطن، بید مجنون، ولی سرافراز
شکوهت نمک گیر عدل علی(ع) است
به دست تو شمشیر عدل علی(ع) است
تو نوری، تو آبی، تو آیینه ای
پر از مژده ی صبح آدینه ای
وطن، چشم در راه صبحی شگفت
دلت شد پر از ابر و باران گرفت
وطن! گریه ات، گریه ی شادی است
که این گریه، لبخند آزادی است
تو قلب جهانی، تو جان جهان
وطن! جاودانی، وطن، جاودان
وطن! پرچم نور در دست توست
تو مست خدایی، جهان مست توست
تو ای دین و ایمان، تو ای جان و تن
وطن! ای وطن، ای وطن، ای وطن
نظر کن به ما تشنگان الست
تو ای نور، ای صبح پرچم به دست...
افزودن دیدگاه جدید