یک چند بگریانم بگذار قلم را / علیرضا قزوه
یک چند بگریانم بگذار قلم را / شاعر: علیرضا قزوه
دل خون شد و خندید، ببینید کَرَم را
ما گریه نکردیم مگر غربت هم را
دنیا همه آیینه ی شرمندگی ماست
در حشر نبینیم مگر صورت هم را
خون شد دلم از غصه ی مگر حسنک ها
یک چند بگریانم بگذار قلم را
ای عشق، همه کشته ی شمشیر تو هستیم
حکم تو قصاص است ولی صاحب دم را
در حلقه چشمت به خدا خطّ طوافی است
کم مانده که زلفت شکند حدّ حرم را
مانند حبیب عجمی دل عربی کن
در عشق نپرسند عرب را و عجم را
عمری دویدیم هوس بود و عبث بود
با پای توکّل برویم این دو قدم را
موضوع انجمن
افزودن دیدگاه جدید