حکایت / علیرضا قزوه
نه آدم است اگر آدمی خطا نکند
وفا کنیم اگر عمرها وفا نکند
خدا کند که خدای من آن خدا باشد
مباد دل به خدایان دهم... خدا نکند
فریب شعبده بازان خنده را نخورید
کسی به گریه این قوم اعتنا نکند
بگو به صوفی ملحد که شاهدی بس کن
برو به شیخ بگو بعد از این ریا نکند
به پیشگاه خدا گرچه قرب او کم نیست
بگو برای خدا بیش از این دعا نکند
بگو به خانه ما دزد خانگی زده است
دلی که صندوق اسرار اوست وا نکند
بگو که آخرتش را بر آب خواهم ریخت
اگر قیامت این راز بر ملا نکند
دل شکسته ما بی کفن شکفته تر است
سر بریده ی ما فکر خونبها نکند
شکوه ما همه در بستن لب و نفس است
دل حریر مرا شکوه بوریا نکند
فرشته بودم و آدم شدم، خطا کردم
یقین بدان که خطاپوش ما خطا نکند
بگو به حرمت آن روزه ای که نگرفتیم
نمازهای قضا را کسی قضا نکند
نه آدم است اگر آدمی خطا نکند
وفا کنیم اگر عمرها وفا نکند
خدا کند که خدای من آن خدا باشد
مباد دل به خدایان دهم... خدا نکند
فریب شعبده بازان خنده را نخورید
کسی به گریه این قوم اعتنا نکند
بگو به صوفی ملحد که شاهدی بس کن
برو به شیخ بگو بعد از این ریا نکند
به پیشگاه خدا گرچه قرب او کم نیست
بگو برای خدا بیش از این دعا نکند
بگو به خانه ما دزد خانگی زده است
دلی که صندوق اسرار اوست وا نکند
بگو که آخرتش را بر آب خواهم ریخت
اگر قیامت این راز بر ملا نکند
دل شکسته ما بی کفن شکفته تر است
سر بریده ی ما فکر خونبها نکند
شکوه ما همه در بستن لب و نفس است
دل حریر مرا شکوه بوریا نکند
فرشته بودم و آدم شدم، خطا کردم
یقین بدان که خطاپوش ما خطا نکند
بگو به حرمت آن روزه ای که نگرفتیم
نمازهای قضا را کسی قضا نکند