ازدواج
یک جوان میلیاردی لات در شهر ری مادرش را فرستاد خواستگاری یک خانواده ثروتمند و مادر رفت و برگشت و دید مادر خیلی غمگین هست پسره گفت مادر جان جواب رد دادند مادر گفت خیر ولی وقتی خواستگاری میکردم در, خانه انها خدمتکار کر ولال بود, چون ماجرای خواستگاری ما را دید, با حسرت نگاه میکرد ونگاه او مرا ناراحت کرد بعد ان جوان گفت مادر جان من همان دختر کر ولال را میگیرم و چنین شد مادر ان جوان میگفت چندین بار پسرم بیمار شد و تا دم مرگ رفت اما ان دختر با زبان بی زبانی یک بار دستش را بالا میبرد و پسرم شفا میافت یک نفر که سیصد جهزیه برای, خانواده های بی بضاعت تهیه, کرده بود, به دیدار این جوان امده, بود, بهش گفت ثواب سیصد جهزیه را به تو میدم تو هم ثواب, این ازدواج را به من بده, ان جوان گفته بود, نمی دم این معامله ای, است که با خدا کردم, منبع سخنرانی ایت الله علی فروغی
افزودن دیدگاه جدید