اشعار ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها
«بانوى گلها»
نوبهار آمد گل آمد گل شكفته در برش گل
گل چه گل، آن گل كه باشد تا سراپا پيكرش گل
گل بگو امشب كه گل از دامن گل سر كشيده
شد چمن آرا گل نورى كه باشد جوهرش گل
لحظه ميعاد آن ياس بهشت عشق سر مد
گل به گل گرديد عالم باختر تا خاورش گل
قابليت بين كه آمد قابله از عرش داور
بهر آن رنگين كمان دامن كه باشد مادرش گل
مريم و كلثوم و ساره آسيه با هاجر آن شب
آمدند از آسمان با هودجى سر تا سرش گل
جبرئيل عقل گشته مست مست از شادمانى
دست افشان پاى كوبان ريزد از بال و پرش گل
جلوه گر شد چلچراغ روح بخش آفرينش
قطب گلهاى بهشتى آنكه باشد محورش گل
شوكتش گل صولتش گل عصمتش گل عفتش گل
جامه اش گل چادرش گل تاروپود معجرش گل
دست او گل پاى او گل قامت رعناى او گل
علم او گل حلم او گل عقل او گل مشعرش گل
نازم آن قامت قيامت را، كه در دامان هستى
با نسيم رحمت حق ريزد از مشك ترش گل
روى او گل موى او گل خلق او گل خوى او گل
جسم او گل جان او گل فطرت حق باورش گل
در صفات و قول و فعلش هست چون ختم رسولان
بينشش گل دانشش گل محفلش گل دفترش گل
در جنان پرسيد آدم كيست آن بانو كه باشد
گوشوار و سينه ريز و تاج زرين سرش گل
پاسخ از عرش برين آمد بگوش هوش آدم
او بود روحى كه خوانده خالق جان پرورش گل
اوست جان و اوست جوهر اوست رضوان اوست كوثر
اوست ظاهر اوست باطن اولش گل آخرش گل
اسم او گل رسم او گل اصل او گل نسل او گل
باب او گل مام او گل همدلش گل همسرش گل
راضيه مرضيه زهرا، طاهره، صديقه طوبا
طيبه انسيه حورا نام پاك ديگرش گل
فاطمه ام ابيها روح ياسين جان طاها
هست همچو نخل طوبا ريشه وبار و برش گل
در دل محراب عرفان بر سر سجاده باشد
فكر او گل ذكر او گل نغمه جان پرورش گل
ذات آن بانوى سرمد هست چون ذات محمد
شربتش گل مذهبش گل مكتب روشنگرش گل
اوست رب المشرقين و مغربين چرخ گردون
شرق و غربش خرم از گل مهر و ماه و اخترش گل
مرج البحرين يعنى دامن دّر پرور او
لؤلؤ مرجان او گل خوشه هاى گوهرش گل
هم حسن گل هم حسينش هم وجود زينبينش
هست آرى تا قيامت هم پسر هم دخترش گل
خود نه تنها گل بود آن مهر بى همتا كه باشد
حاجبش گل خادمش گل فضه اش گل قنبرش گل
گشته نازل آيه تطهير در قرآن به شأنش
هست روشن اينكه مى باشد وجود اطهرش گل
قمرى دل مست و سر خوش گفت مرغان چمن را
اى خوش آن عاشق كه چون پروانه باشد دلبرش گل
هر كسى گل را به گيتى مقتداى خويش داند
بى گمان صبح قيامت ميزند حق بر سرش گل
شيعه ى گل، عترتِ گل، را جدا از گل نداند
آرى آرى هم محمد گل بود هم دخترش گل
ذكريا فاطر بحق فاطمه با اهل بينش
مى كند كارى كه گردد پاى تا سر ذاكرش گل
هر كسى با گل نشيند رنگ و بوى گل پذيرد
واى اگر ما را به محشر دور سازد از برش گل
صبحدم، بر، منبرِ گل، يا «احد» گو بلبل دل
گفت نازم آنكه باشد شاعر گل پرورش گل
احد ده بزرگی
*****
سلام بر مادر يازده ستاره پر فروغ
سلام بر مادر مهدي (عج)
باغ شکوفه می کند به يمن نام فاطمه
سرو قيام می کند به احترام فاطمه
روز حساب ماه من، ز پرده می شود برون
حجاب اگر برافکند ز رخ امام فاطمه
سحر اگر ز چشم جان، نگه کنی به آسمان
سکه خورشيد زند فلک به نام فاطمه
دولت شب به سر شود، دور جهان دگر شود
تيغ کشد چو نور حق به انتقام فاطمه
بهار می رسد ز راه، می شکفد دوباره ماه
اگر به گوش باغها رسد پيام فاطمه
***
آن شب
آن شب زمين مكه بر خود ناز مى كرد
با ناز خود درهاى رحمت باز مى كرد
آن شب حرم سر تا قدم حق را هدف بود
گوياى تكبير بلال از هر طرف بود
آن شب شفق در باغ دلها لاله مى كاشت
آن را به عشق يار هجده ساله مى كاشت
آن شب سحر سجاده ى دل باز مى كرد
قامت به قد قامت، مودّت ساز مى كرد
آن شب فلق شعر گل مهتاب مى خواند
از بهر غم، شادى، حديث خواب مى خواند
آن شب سپيده جامه بر تن چاك مى كرد
گرد ملال از روى احمد پاك مى كرد
آن شب زمان چرخ و فلك را تاب مى كرد
كلك قضا لوح قدر را آب مى داد
آن شب زمين آبستن شور و شعف بود
غواص دل آماده ى صيد صدف بود
آن شب منا شعر مباركباد مى خواند
زيبا سرود آن شب ميلاد مى خواند
آن شب خديجه بود و درد بار دارى
از باردارى بود كارش بيقرارى
آن شب ز تنهايى روانش رنج مى برد
رنج شكوفايى به پاى گنج مى برد
آن شب زنان مكه بر او پشت كردند
از او بريدند و نكوهش مشت كردند
آن شب درّ ناسفته اى، بحر كرم سفت
طفلى كه بودش در رحم با او سخن گفت
آن شب ميان آن دو اسرارى مگو بود
وقت شكوفايى نخل آرزو بود
آن شب به مادر از بهشت و حور مى گفت
از مرگ ظلمت در ديار نور مى گفت
آن شب سحر آهنگ شادى ساز مى كرد
در را براى صبح صادق باز مى كرد
آن شب خديجه بود و آه جانگدازش
لطف خداى مهربان و سوز و سازش
آن شب بهشتى بانوان امداد كردند
با يارى خود قلب او را شاد كردند
آن يك به دستش ساغرى آكنده از مُل
آن يك برايش سندس و استبرق و گل
آن يك به پايش با ترنم لاله مى ريخت
لبخند از لب در، ديار ناله مى ريخت
آن يك برايش باده در پيمانه مى كرد
آن يك پريشان گيسوانش شانه مى كرد
مريم به گوشش آيه انجيل مى خواند
آسيه بهرش داستان نيل مى خواند
سارا برايش عود و عنبر دود مى كرد
او را مهيا بهر يك مولود مى كرد
ناگه خدا از راز هستى پرده برداشت
آهنگ فتح نور در شهر سحر داشت
تا مصطفى را ابتران ابتر نخوانند
شعر هجا در وصف پيغمبر نخوانند
ام القرا آيينه دار نور گرديد
چشم كج انديشان عالم كور گرديد
كون و مكان را ذات حق زيب و فرى داد
بر خاتم پيغمبرانش دخترى داد
آن هم چه دختر نازنين و ناز پرور
دختر نه بلكه بر يتيم مكه، مادر
بالاتر از او بين زنها دخترى نيست
در امتحان همسرى شد نمره اش بيست
هر تار مويش آيه حبل المتين است
بر حلقه ى انگشتر خاتم، نگين است
آمد به دنيا عصمت كبراى سر مد
ام الائمه فاطمه ام محمد
آمد به دنيا شاهكار كلك خلقت
گنجينه شرم و حيا و كان عصمت
آمد به دنيا آنكه نورش منجلى بود
معراج احمد بود و منهاج على بود
آمد به دنيا آنكه هستى هست مستش
از مستى هستى بشر شد پاى بستش
گر او نبودى هستى عالم نبودى
مشهودى از آب و گل و آدم نبودى
گر او نبودى زندگى بى محتوا بود
در پرده ابهام آيات خدا بود
او رحمتى بر رحمةللعالمين است
او زينت آيات قرآن مبين است
بر جسم ختم الانبيا روح است زهرا
بر كشتى عدل على نوح است زهرا
آئينه دار نهضت پيغمبر است او
بهر پدر دلسوزتر از مادر است او
مظهر خدا هست و خدا را اوست مظهر
ساقى على هست و على را اوست كوثر
شرمنده از نور جمالش آفتاب است
درس نخستين بر زنان حفظ حجاب است
لبهاى ختم الانبيا بوسيد دستش
پيمانه صبر على گرديد مستش
از بس كه داده ذات حق قدر و مقامش
قد قامت احمد بود از احترامش
بى فاطمه نام نبى معنا ندارد
فرقى على با حضرت زهرا ندارد
ژوليده نيشابورى
«بهشت مصطفى»
باز عالم چون بهشتى خرم است
از چه يارب اين صفا در عالم است
ملك هستى نقش زيبايى گرفت
آسمان هم نور زهرائى گرفت
ماسوا گلبوى تقوى يافته
روشنى از نور زهرا يافته
به خديجه اسوه صبر و يقين
بانوى اسلام و ام المومنين
حق عطا فرموده از پا تا سرش
خوانده احمد بضعه، يزدان كوثرش
خلقت او افتخار انبياء
عصمت او افتخار اولياء
خانهاش سرچشمه ى اميدها
دامنش تابشگر خورشيدها
فاطمه محبوبه پروردگار
فاطمه محبوبه دارالقرار
هستى عالم همه از هست او
بوسه مى زد مصطفى بر دست او
در حيا و در عفاف و در وقار
بانوان را او بود آموزگار
هر كه راه او به خرسندى گرفت
در دو عالم آبرومندى گرفت
مكتب او منشأ آزادى است
اى مويد اهل دل را هادى است
سيدرضا مؤيد
***
شعر ولادت حضرت زهرا(س)
اي بهشت قرب احمد (ص) فاطمه(س)
ليله قدر محمد (ص) فاطمه(س)
اي سه شب بي قوت واز قوت تو سير
هم يتيم و هم فقير و هم اسير
وحي بي ايثار تو كامل نشد
هل اتي بي نان تو نازل نشد
مدح تو كي با سخن كامل شود
وحي بايد بر قلم نازل شود
اي كه در تصوير انسان زيستي
كيستي تو كيستي تو كيستي
از شب ميلاد تاآخر نفس
مصطفي (ص)يك دست را بوسيد و بس
آن هم اي دست خدا دست تو بود
اي برآن لبها و دست تو درود
عقل كل از كل هستي شد جدا
تا چهل شب كرد خلوت با خدا
اين چهل شب در سرش شور تو بود
بهر استقبال از نور تو بود
اي كه از سر تا به پا پيغمبري
بلكه هم پيغمبري هم حيدري
تو رسول الله (ص) شويت بوالحسن (ع)
هر سه يك جانيد با هم در سه تن
بس تويي اي عرش حق را قا ئمه
هم محمد (ص) هم علي (ع) هم فاطمه (س)
بايد اينجا لب فرو بست از بيان
روز محشر قدر تو گردد عيان
صحنه محشر همه پا بست توست
اختيار نار و جنت دست توست
مهر تو روز قيامت هست ماست
ريشه هاي چادرت در دست ماست
روز محشر كار ما با فاطمه (س) است
نقش پيشاني ما يا فاطمه (س) است
از كرامت بر جبين ما همه
ثبت كن هذا محب الفاطمه (س)
*****
«خورشيد عشق»
باغ هستى بى صفا مى شد اگر زهرا نبود
عطر گل از گل جدا مى شد اگر زهرا نبود
تيره گى در اولين برخورد با خورشيد عشق
چيره بر آيينه ها مى شد اگر زهرا نبود
ارتزاق آفتاب از روى عالمتاب اوست
اين جهان ظلمت سرا مى شد اگر زهرا نبود
ابرهاى كفر آلود از نسيم فتنه ها
در هواى دل رها مى شد اگر زهرا نبود
در دل امواج طوفان زاى اقيانوس دهر
فلك دين بى ناخدا مى شد اگر زهرا نبود
نصرت حق در بر كفر از فداكارى اوست
كفر حق را رهنما مى شد اگر زهرا نبود
قامت يكتا پرستانى همانند على
زير بار غم دو تا مى شد اگر زهرا نبود
پهلويش بشكست تا بتخانه را در هم شكست
سامرى صاحب لوا مى شد اگر زهرا نبود
گر چه خود شد پر پر اما داد بر قرآن حيات
محو دين مصطفى مى شد اگر زهرا نبود
عشق اگر دارد حيات از اوست ياسر بى گمان
عشق، در عالم فنا مى شد اگر زهرا نبود
محمود تارى (ياسر)
افزودن دیدگاه جدید