ماجرای نمازی که بوعلی را به مراد دلش رساند
روال زندگی در این دنیا به گونه ایست که عاری از مشکلات نیست و بسیاری از بندگان در مواقع گرفتاری به همه چیز و همه کس دست دراز می کنند، اما به درگاه الهی دست نیاز بلند نمی کنند در حالی که قادر مطلق اوست.
آیه:
خداوند متعال در قرآن می فرماید:
«أَمَّن يجُيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ / نمل 62»
کیست که دعای درمانده را چون بخواندش، اجابت می کند، و بلا را می گرداند.
آینه:
حکایت؛ بوعلی سینا نابغه بزرگ اسلامی علاقه بسیاری به علم و دانش داشت، ماه ها و سالها دنبال یک کتاب در مورد فلسفه و حکمت که نوشته یکی از نوابغ دورانهای گذشته مثل ارسطو بود، می گشت و در این مورد مسافرتها نمود و به جستجو و پیگیری وسیع پرداخت، اما آن را پیدا نکرد . تا یک روز روانه مسجد شد، دو رکعت نماز خواند و پس از نماز از درگاه خداي بزرگ خواست تا آن کتاب را به وي برساند. از مسجد بیرون آمد و به سوی منزل حرکت کرد، در راه چشمش به پیرزنی افتاد که مقداري اشیاء کهنه و پوسیده و قدیمی در زمین پهن کرده و آنها را در معرض فروش قرار داده است، از جمله چند کتاب کهنه قدیمی، در کنار بساط دیده می شد. بوعلی آن کتاب ها را بررسی کرد، ناگهان دید کتابی که ماه ها و سالها دنبالش می گردد، در میان آن ها است، کتاب را برداشت و به پیرزن گفت: این کتاب را چند می فروشی؟ او گفت: اینکه قابل ندارد چند ریال بده، بوعلی پول را داد و کتاب را برداشت، سپس از پیرزن پرسید: این اشیاء را از کجا آورده ای؟
او گفت : فقر و تهیدستی باعث شد تصمیم گرفتم این آشغالها را بیاورم و بفروشم و قوت زندگانی را تأمین نمایم، این کتابها از جد ما که ملا بود، در خانه مانده بود بفروشم. بهاینترتیب بوعلی سینا با نماز، دعا و درخواست از حقتعالی، به مرادش رسید.[1]
یا رب نظری گر نکنی بر دل ما مشکل که کسی چاره کند مشکل ما
منبع: حوزه
-------------------------
پی نوشت:
1. با اقتباس و ویراست از کتاب داستانهای صاحب دلان
افزودن دیدگاه جدید